داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
من به سوى آن صومعه رفتم و سه روز پشت در بودم ، دستى به در نزدم و آن را نكوبيدم ، روز چهارم گاوى را
ديدم كه هيزم بر پشت دارد و پستانش پر از شير است ، به آنجا آمد و در را فشار داد و در باز شد و من پشت
سر او وارد صومعه شدم ، آن مرد را ديدم كه ايستاده به آسمان و زمين و كوه مى نگرد و گريه مى كند.به او گفتم : عجبا! چه اندازه نظير تو در اين دوران ، اندك است ، ناگهان او به من رو كرد و گفت :واللّه ما انا الا حسنه من حسنات رجل خلفة ورا ظهرك سوگند به خدا من نيستم مگر جزئى از حسنات مردى (يعنى امام كاظم عليه السلام ) كه او را پشت سر نهاده اى
(نزد او نرفته اى و نزد من آمده اى )گفتم : به من خبر داده اند كه تو يكى از نامهاى خدا را مى دانى و به وسيله آن در يك شبانه روز به زيارت
بيت المقدس مى روى و باز مى گردى .گفت : آيا بيت المقدس را مى شناسى ؟گفتم : آن بيت المقدس را كه در سرزمين شام است مى شناسم .گفت : منظورم آن بيت المقدس نيست ، بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد(ص ) است .گفتم : من تا امروز آنچه شنيده ام همان (بيت المقدس ) است كه در شام مى باشد.گفت : آن را كه تو مى گويى ، جاى محرابهاى پيامبران است و به آن (حظيرة المحاريب ) (جايگاه محرابها)
مى گفتند...گفتم : من از راه بسيار دور نزد تو آمده ام و براى حاجت و اميد به در خانه ات شتافته ام .گفت : (...از راهى كه آمده اى باز گرد، و به مدينه محمد(ص ) برو كه آن را (طيبه ) (پاك ) گويند، وقتى كه
به آنجا رسيدى در آنجا از (موسى بن جعفر)(ع ) بپرس ، وقتى كه او را يافتى ، هر چه مساءله از پيشينيان
و آيندگان داى ، از او بپرس ).اكنون به اينجا آمده ام .امام كاظم : رفيقى كه با او (در صومعه هند) ملاقات كردى تو را نصيحت كرده است .راهب : قربانت گردم نام او چه بود؟