داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
امام : اگر براى مصنوع (ساخته شده ) صفتى غير از اين صفات را ندانى ، بنابراين خودت نيز مصنوع هستى و
بايد خود را نيز مصنوع بدانى ، زيرا اين صفات را در وجود خودت ، حادث شده مى يابى .ابن ابى العوجاء: از من سؤ الى كردى كه تاكنون كسى چنين سؤ الى از من نكرده است و در آينده نيز كسى اين
سؤ ال را نمى كند.امام : فرضا بدانى كه قبلا كسى چنين پرسشى از تو نكرده ، ولى از كجا مى دانى كه در آينده كسى اين سؤ ال
را از تو پرسيد؟ وانگهى تو با اين سخنت ، گفتارت را نقض نمودى ، زيرا تو اعتقاد دارى كه همه چيز از
گذشته و حال و آينده ، مساوى و برابرند، بنابراين چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مؤ خر مى دانى و در
گفتارت ، گذشته و آينده را مى آورى .اى عبدالكريم ! توضيح بيشترى بدهم ، اگر تو يك هميان پر از سكه طلا داشته باشى و كسى به تو بگويد در آن
هميان سكه هاى طلا وجود دارد، و تو در جواب بگوئى نه ، چيزى در آن نيست ، او به تو بگويد: سكه طلا را
تعريف كن ، اگر تو اوصاف سكه طلا را ندانى ، مى توانى ندانسته بگويى ، سكه در ميان هميان نيست .ابن ابى العوجاء: نه ، اگر ندانم ، نمى توانيم بگويم نيست .امام : درازا و وسعت جهان هستى ، از هميان ، بيشتر است ، اينك مى پرسم شايد در اين جهان پهناور هستى ،
مصنوعى باشد، زيرا تو ويژگيهاى مصنوع را از غير مصنوع نمى شناسى .وقتى كه سخن به اينجا رسيد، ابن ابى العوجاء، درمانده و خاموش شد، بعضى از هم مسلكانش مسلمان شدند و
بعضى در كفر خود باقى ماندند.(25)