داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
امام كاظم (ع ) وقتى كه او را آماده يافت ، ماجراى حوادث بعد از رحلت پيامبر اسلام (ص ) را براى او شرح
داد و تقابل آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را با على توضيح داد و حقانيت على (ع ) را براى او روشن كرد.حسن بن على ، تحت تاءثير بيان مستدل امام قرار گرفت و به امامت على (ع ) بعد از پيامبر(ص ) معتقد گرديد،
و سپس عرض كرد: امام بعد از اميرالمؤ منان على (ع ) اكنون كيست ؟امام كاظم (ع ): اگر خبر دهم مى پذيرى .حسن بن على : آرى مى پذيرم .امام كاظم : اكنون ، امام مردم ، من هستم .حسن بن على : از شما چيزى (معجزه اى ) مى خواهم ، تا به وسيله آن بر مخالفان استدلال كنم .امام كاظم : اشاره به درختى كه در آنجا بود كرد و فرمود: برو نزد آن درخت و به او بگو: موسى بن جعفر(ع )
مى گويد (نزد من بيا).حسن بن على : من نزد آن درخت رفتم و پيام امام را به او ابلاغ كردم ، ناگهان ديدم آن درخت زمين را مى
شكافد و به پيش مى آيد، نزديك آمد و در برابر امام كاظم (ع ) ايستاد.امام كاظم (ع ) به آن درخت اشاره كرد كه برگرد، آن درخت بازگشت و سر جاى خود قرار گرفت .در اين هنگام ، حسن بن على به امامت امام كاظم (ع ) معتقد شد و اعتراف كرد، و از آن پس خاموشى را شيوه
خود قرار داد و به عبادت پرداخت و كسى نديد كه او سخن بگويد (288) به اين ترتيب ، معرفت آموخت ، و از آن
پس عبادتهايش در پرتو معرفت ، ارزش واقعى خود را باز يافت .