داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
برده فروش : آن دختر را به تو فروختم ، ولى بگو بدانم ديروز آن شخص كه با تو بود چه كسى بود؟گفتم : مردى از بنى هاشم بود.گفت : از كدام بنى هاشم ؟گفتم : بيش از اين نمى دانم .برده فروش گفت : ولى من او را مى شناسم .گفتم : چطور؟گفت : اين دختر، داستانى دارد و آن اينكه : او را از دورترين نقطه مغرب خريدم ، بانوئى از اهل كتاب با
من ملاقات كرد و گفت : (اين دختر همراه تو چكار مى كند؟)گفتم : او را براى خود خريده ام .بانوى اهل كتاب گفت : (سزاوار نيست كه او همراه فردى مانند تو باشد، او داراى پسرى شود كه مانند او
در مشرق و مغرب ، به دنيا نيامده است.)هشام مى گويد: من آن دختر را نزد امام كاظم (ع ) بردم ، و او همسر امام كاظم گرديد، و طولى نكشيد كه از
او حضرت رضا(ع ) متولد شد (297) (نام مادر امام رضا(ع ) نجمه بود و به او ام البنين مى گفتند).