داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ابراهيم بن محمد مى گويد: سعيد دربان ، شبانه مرا ماءمور جستجوى خانه امام هادى (ع ) نمود، من شبانه
بسوى خانه امام هادى (ع ) رفتم ، و نردبان نهادم و بالاى بام خانه رفتم ، و سپس نردبان را به داخل حياط
خانه امام نهادم و چند پله از نردبان پائين رفتم ، چون هوا تاريك بود، ناگاه امام هادى (ع ) مرا با نام
صدا زد: (اى سعيد! همانجا باش تا برايت چراغ بياورم ) اندكى بعد چراغ آوردند و من پائين آمدم ، ديدم
آن حضرت روپوش بلندى پوشيده و كلاه پشمى بر سر دارد، و يك جا نماز حصيرى در مقابل او است ، فهميدم كه
مشغول نماز است ، وقتى كه مرا ديد، به من فرمود: اطاقها در اختيار تو است ، همه را جستجو و برسى كن ،
و در همان اطاق آن حضرت ، كيسه پولى كه با مهر مادر متوكل بود و كيسه ديگرى با مهر ديگر، به من داد،
فرمود: (جانماز را نيز برسى كن ) جا نماز را بلند كردم ، شمشير ساده اى در ميان غلاف در زير آن بود،
آنها را برداشتم و نزد متوكل شتافتم ، وقتى كه نگاه متوكل به مهر مادرش كه در كيسه پول بود افتاد، به
دنبال مادرش فرستاد، او نزد متوكل آمد و جريان نذر خود را بيان كرد و گفت: (وقتى كه سلامتى خود را
باز يافتى من اين كيسه حاوى ده هزار دينار را براى امام هادى (ع ) فرستادم ).كيسه ديگر را گشودند و در ميان آن چهارصد دينار بود.ابراهيم بن محمد مى گويد: (وقتى كه متوكل در يافت كه سخن چين در مورد امام هادى (ع )، بى اساس بوده )
همان كيسه ها را به اضافه يك كيسه ديگر پول ، به من داد و گفت : (همه اينها را به خدمت امام هادى (ع )
ببر).من آن كيسه ها را با آن شمشير ساده ، نزد امام بردم و عذر خواهى كردم ، فرمود:(و سيعلم الدين ظلموا اى منقلب ينقلبون . آنانكه ستم كردند، بزودى خواهند دانست كه بازگشتشان به
كجاست ) (شعراء - 227) (346)