داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
من به دربانان پدرم ، گفتم : (واى بر شما! اين چه شخصى بود كه شما در نزد پدرم او را با القاب بلند ياد
كرديد و آنهمه احترام به او نموديد و پدرم نيز به او فوق العاده احترام كرد؟).گفتند: (او از آل على (ع ) است و نامش (حسن بن على ) (ع ) مى باشد و به (ابن الرضا) معروف است ).من بيشتر شگفت زده شدم ، آن روز، بى قرار و پريشان بودم تا شب شد، بعد از نماز عشا نزد پدرم رفتم ، كسى
نزدش نبود، به من گفت : (آيا براى كارى نزدم آمده اى ؟).اجازه طلبيدم و گفتم : (اين مردى كه صبح آنهمه احترام به او نموديد، چه كسى بود؟).پس از ساعتى سكوت ، گفت : پسر جان ! اگر مقام رهبرى از خلفاء بنى عباس جدا گردد، هيچكس از بنى هاشم ،
مانند او (امام حسن عسكرى ) به خاطر كمالاتى كه دارد شايسته و بايسته مقام رهبرى نيست .احمد بن عبيد الله بن خاقان مى گويد: من در مورد امام حسن عسكرى (ع ) بيشتر حساس و ناراحت شدم ، از آن
پس همواره با كنجكاوى خاصى درباره او از قضاوت ، نويسندگان ، ارتشيان ، بنى هاشم و... سؤ ال مى كردم ،
همه و همه او را در نهايت بزرگى و عظمت و كمال ، ياد مى كردند:فعظم قدرة عندى ، اذلم اراله وليا ولا عدوا الا و هو يحسن القول فيه والثنا عليه (ارزش و مقام او در نظرم بزرگ شد، زيرا هيچ دوست و دشمنى نبود مگر اينكه ، آن حضرت را به نيكى ياد مى
كردم ، و او را تعريف و تمجيد مى نمود).(353)