داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
و كيسه ديگرى به من داد و گفت :اين كيسه حاوى 300 درهم است ، صد درهمش براى پوشاك و صد درهمش براى
مخارج زندگى ، و با صد درهمش الاغى براى خود خريدارى كن ، ولى به كوهستان (باختران و اطراف ) نرو بلكه
به (سوراء) برو، محمد بن على بن ابراهيم به سوراء رفت و در آنجا با زنى ازدواج كرد.روايت كننده گويد: اكنون على بن ابراهيم (به خاطر آن كمكهاى امام حسن ) املاكى دارد كه قيمت محصول آن
معادل هزار درهم است ، در عين حال پيرو (مذهب واقفى ) است (يعنى معتقد است كه امام كاظم (ع ) همان
امام قائم (ع ) است و بعد از او امامى نيست ).محمد بن ابراهيم مى گويد: به على بن ابراهيم گفتم : واى بر تو! مگر دليلى روشنتر از اين (درباره
امامت امام حسن عسكرى عليه السلام ) مى خواهى (كه به آنچه در دلت گذشت آگاه بود و مطابق آرزوى قلبى تو
به تو كمك كرد)على بن ابراهيم در پاسخ گفت : (اى كيشى است كه به آن عادت كرده ايم ) (356)(اين داستان نيز بيانگر آگاهى امام حسن (ع ) به نهانيها است ، و هم نشانگر جوانمردى و بزرگوارى آن حضرت
است ، و هم حاكى از لطف او حتى به غير شيعه دوازده امامى است ، و هم شيوه صله رحم را مى آموزد، زيرا على
بن ابراهيم ، و محمد بن على بن ابراهيم ، نوه هاى امام كاظم (ع ) بودند - تو خود حديث مفصل بخوان از اين
مجمل )