داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
در اين هنگام ، دانشمندان حاضر (كه همه از اهل تسنن بودند) بر سر ابو سعيد فرياد كشيدند، و به
فرمانرواى بلخ گفتند: اى امير، اين شخص از شرك بيرون آمده و به سوى كفر رفته و ريختن خونش حلال است .ابوسعيد: اى مردم ! من داراى دينى هستم كه به آن معتقد مى باشم و تا محكمتر از آن را نيابم ، از آن دست
نمى كشم ، من اوصاف اين مرد (پيامبر و مشخصات جانشين او) را در كتابهائى كه بر پيامبران پيشين نازل
شده خوانده و ديده ام ، از كشور هند با آن همه عزتى كه در آنجا داشتم ، فقط به خاطر يافتن دين حق بيرون
آمده ام ، و چون درباره پيامبرى كه شما برايم ذكر نموديد، به جستجو پرداختم ديدم او همان پيامبرى است
كه نامش (با مشخصات جانشين ) در كتابهاى آسمانى آمده ، ولى با آنكه شما ذكر مى كنيد تطبيق نمى كند، از
من دست برداريد.امير بلخ به دنبال مردى به نام (حسين بن اشكيب ) فرستاد، او حاضر شد، و به او گفت : با اين مرد هندى
(يعنى من ) مباحثه كن .حسين بن اشكيب به امير گفت : خدا كارت را سامان بخشد، در اين مجلس دانشمندان و فقهاى بزرگ كه از من
داناتر و بيناتر هستند تشريف دارند، من درباره آنها چه بگويم .امير بلخ : آنچه مى گويم بپذير، و با اين مرد در خلوت مباحثه كن و با او مهربان باش .ابو سعيد مى گويد: با حسين بن اشكيب ، گفتگو كرديم ، سر انجام او به من گفت : آنكسى كه تو در جستجوى او
هستى ، همان پيامبرى است كه اين دانشمندان ، او را به تو معرفى كرده اند، ولى جانشين او، اينگونه كه
اينها گفتند نيست ، بلكه وصى و جانشين او، على بن ابيطالب بن عبدالمطلب (ع ) و شوهر فاطمه (س ) دختر
محمد(ص ) و پدر حسن و حسين (ع ) نوادگان محمد(ص ) مى باشد.ابو سعيد: (الله اكبر، همين است كه من در جستجويش هستم ).ابو سعيد مى گويد: نزد امير بلخ ، داود بن عباس رفتم ، و گفتم : (اى امير آنچه در جستجويش بودم ، يافتم
و من گواهى ميدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست ، و محمد رسول او است ).امير بلخ با من خوش رفتارى كرد، و به من احسان نمود و به حسين بن اشكيب گفت : (همدم نيكى براى ابو
سعيد باشد).