داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفت : (آقايت تو را دعوت كرده دعوتش را اجابت كن )

ابوسعيد مى گويد: همراه او به راه افتادم ، او همواره مرا از اين كوچه به آن كوچه (در قريه عباسيه در
نهر الملك ) مى برد، تا به خانه و باغى رسيد ديدم حضرت در آنجا نشسته است ، و به زبان هندى ، به من خوش
آمد گفت ، فرمود: حالت چطور است ؟

حال فلانى و فلانى كه از آنها جدا شدى چگونه است تا نام چهار نفر (از
دوستان هندى مرا) شمرد، و جوياى حال هر يك يك آنها گرديد، و سپس به زبان هندى همه سرگذشت هاى مرا به من
خبر داد، آنگاه فرمود:

(مى خواستى با اهل قم براى انجام حج به مكه بروى ؟)

عرض كردم : آرى اى مولاى من !
فرمود: امسال با آنها به حج نرو، و مراجعت كن و سال آينده به حج برو، آنگاه كيسه پولى كه همراهش بود
نزد من نهاد و فرمود:

(اين پولها را خرج كن ، و در بغداد نزد فلانى - نامش را برد - مرو و به او چيزى
نگو).

محمد بن محمد عامرى مى گويد:

(سپس ابو سعيد هندى به قم آمد، در حالى كه به هدف رسيده بود، سرگذشت خود
را براى ما تعريف كرد...).

او سال بعد به حج رفت ، و نيز به خراسان رفت و از خراسان هديه اى براى ما فرستاد، و مدتى در خراسان بود
و سرانجام در آنجا وفات كرد، خدايش ‍ او را بيامرزد. (389)

/ 534