داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سعيد: به امام صادق (ع ) چيزى را برگردنت نهاد كه تو هرگز توان انجام آن را ندارى .

سفيان : آن چيز، چيست ؟

سعيد: اينكه آن حضرت فرمود: سه چيز است كه دل هيچ مسلمانى به آن خيانت نمى كند:

1 - خالص نمودن عمل براى خدا، (كه معنايش روشن است ).

2 - خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا به نظر تو اين پيشوايان كه خواستن خير آنها بر ما واجب است ،
كيستند؟ آيا منظور از اين پيشوايان ، معاويه ، يزيد، مروان و كسانى هستند كه گواهى آنها نزد ما
پذيرفته نيست ، و نماز خواندن پشت سر آنها جايز نيست ؟

3 - پيوستن به صفوف مسلمين و همراه بودن با آنها، آيا منظور كدام گروه مسلمانان است ، گروه مرجئه ...يا
قدريه ...يا حروريه ...يا جهميه (يا منظور جماعت شيعه است ؟!)

سفيان : واى بر تو مگر شيعيان چه عقيده دارند؟

سعيد: شيعيان مى گويند: امام و رهبر مردم ، بعد از پيامبر(ص ) على بن ابيطالب (ع ) است ، كه خواستن خير او
بر ما واجب مى باشد، و پيوستن به جماعت آنها بر ما واجب مى باشد، و جماعتى كه بايد به آنها پيوست و
همراه آنها بود، خاندان على (ع ) مى باشد.

سفيان وقتى كه حقيقت مساءله را دريافت (قلب آلوده و باطن ناپاك خود را آشكار كرد) و ورقه نوشته شده را
پاره كرد، و به سعيد گفت :

(اين جريان را به كسى نگو). (411)

/ 534