داستان های اصول کافی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داستان های اصول کافی - نسخه متنی

محمد بن یعقوب کلینی؛ گردآورنده: محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هشام : آيا بينى دارى ؟

عمرو: آرى .

هشام : با آن چه استفاده مى برى ؟

عمرو: به وسيله بينى بوها را استشمام مى نمايم .

هشام : آيا زبان و دهان دارى ؟

عمرو: آرى .

عمرو: با آن چه نفعى مى برى ؟

عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مى كنم .

هشام : آيا گوش دارى ؟

عمرو: آرى .

هشام : با گوش چه استفاده مى كنى ؟

عمرو: با گوش ، صداها را مى شنوم .

هشام : آيا قلب دارى ؟

عمرو: آرى .

هشام : با قلب چه مى كنى ؟

عمرو: به وسيله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضاى بدنم مى گذرد، و بر حواس من خطور مى كند، برطرف كرده
، و صحيح را از باطل تشخيص ‍ مى دهم .

هشام : آيا اعضاء، از قلب بى نياز نيستند؟

عمرو: نه ، نه هرگز.

هشام : وقتى كه اعضاء بدن ، صحيح و سالم هستند، چه نيازى به قلب دارند؟

عمرو: پسرجانم ! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن ، ترديد پيدا كنند، و در امرى از امور
دچار حيرت شوند، فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.

هشام : بنابراين خداوند قلب را براى رفع ترديد قرار داده است .

عمرو: آرى .

هشام : اى مرد دانشمند! وقتى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، پيشوايى به نام قلب
قرار داده ، چگونه ممكن است كه خداى مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در
حيرت و شك ، به سر برند و براى رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد
مختلف به او مراجعه كنند.

در اين هنگام ، (عمرو) سكوت عميقى كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زمانى تاءمل ، به هشام گفت :

(آيا
تو هشام بن حكم نيستى ؟)

هشام : (نه ) (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).

عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اى ؟

و در تماس ‍ نبوده اى ؟

هشام : نه .

عمرو: پس تو از اهل كجائى ؟

هشام : از اهل كوفه هستم .

عمرو: پس تو همان هشام هستى .

هشام : در اين هنگام ، (عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاى خود نشانيد، و تا من بر آن
مسند نشسته بودم ، سخنى نگفت .

وقتى كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق (ع ) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه
آموخته اى ؟

هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم .

امام صادق (ع ) فرمود:

(هذا والله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى )

(سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى (ع ) نوشته شده است ) (80)

/ 534