داستان های اصول کافی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
هشام : آيا بينى دارى ؟عمرو: آرى .هشام : با آن چه استفاده مى برى ؟عمرو: به وسيله بينى بوها را استشمام مى نمايم .هشام : آيا زبان و دهان دارى ؟عمرو: آرى .عمرو: با آن چه نفعى مى برى ؟عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مى كنم .هشام : آيا گوش دارى ؟عمرو: آرى .هشام : با گوش چه استفاده مى كنى ؟عمرو: با گوش ، صداها را مى شنوم .هشام : آيا قلب دارى ؟عمرو: آرى .هشام : با قلب چه مى كنى ؟عمرو: به وسيله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضاى بدنم مى گذرد، و بر حواس من خطور مى كند، برطرف كرده
، و صحيح را از باطل تشخيص مى دهم .هشام : آيا اعضاء، از قلب بى نياز نيستند؟عمرو: نه ، نه هرگز.هشام : وقتى كه اعضاء بدن ، صحيح و سالم هستند، چه نيازى به قلب دارند؟عمرو: پسرجانم ! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن ، ترديد پيدا كنند، و در امرى از امور
دچار حيرت شوند، فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.هشام : بنابراين خداوند قلب را براى رفع ترديد قرار داده است .عمرو: آرى .هشام : اى مرد دانشمند! وقتى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، پيشوايى به نام قلب
قرار داده ، چگونه ممكن است كه خداى مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در
حيرت و شك ، به سر برند و براى رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد
مختلف به او مراجعه كنند.در اين هنگام ، (عمرو) سكوت عميقى كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زمانى تاءمل ، به هشام گفت : (آيا
تو هشام بن حكم نيستى ؟)هشام : (نه ) (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ و در تماس نبوده اى ؟هشام : نه .عمرو: پس تو از اهل كجائى ؟هشام : از اهل كوفه هستم .عمرو: پس تو همان هشام هستى .هشام : در اين هنگام ، (عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاى خود نشانيد، و تا من بر آن
مسند نشسته بودم ، سخنى نگفت .وقتى كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق (ع ) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه
آموخته اى ؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم .امام صادق (ع ) فرمود:(هذا والله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى )(سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى (ع ) نوشته شده است ) (80)