شماره مقاله:595
اَبانِ بنِ عَبْدُالْحَميدِ لاحِقي (د 200ق/816م)،شاعر و اديب عربي زبان ايراني
نژاد. جدش لاحق بن عُفَيْر راوي حديث و مولاي بني رَقاش بود. نياکانش ايراني و ساکن
فسا بودند (صولي، 40). اتهام آنان به يهودي بودن (فارق، 46) که از ابوعبيده سرچشمه
گرفته (صولي، 36؛ ابوالفرج 23/165)، بياساس است.
از دوران کودکي او هيچ نميدانيم. احتمالاً در بصره زاده شد و در همانجا پرورش يافت
و شعر و ادب و فقه و منطق و حساب آموخت، اما بيشتر به هجا مايل بود و با شاعران
هجاگوي بصره دوستي يافت. روابط او با مُعَذِّلبن عَيْلان بصري که با عيسيبن جعفر
والي هارونالرشيد در بصره دوستي داشت و از شاعران «ماجن» بود، به هجاگويي انجاميد.
مُعَذَّل در پاسخ، وي را کافر و يا پيرو دين ماني دانست و از نماز خواندن او اظهار
شگفتي کرد (ابوالفرج، 23/157). علاوه بر اين وي ابوالنضير را که کنيزکان آوازخوان
تربيت ميکرد و بر اعيان بصره عرضه ميداشت، هجو گفت (صولي، 9)، همچنين همسايه خود
محمدبن خالد را چنان به تمسخر گرفت که توعروسش از او بگريخت (صولي، 24-25) و چنان
هجايي براي همساي? ديگرش ابوالاَطْوَل سرود که وي را تا آخر عمر خانهنشين کرد
(ابوالفرج اصفهاني، 23/165-167)، اما در مرگ سوّاربن عبداللـه، قاضي بصره، مرثيهاي
بسيار دلنشين سرود که 66 بيت از آن در الاوراق (صولي، 42-46) موجود است. از آثار و
زندگي ابان در بصره چيزي جز اين نميدانيم، اما باتوجه به اجتماع ادبي بصره در آن
روزگار و اسلوب شاعران هرزهگوي (الخُلَماء) سده 2ق/8م ترديد نيست که وي در سلک اهل
ميجُون بود و بيبند و باري و هرزگي را با ظرافت و ادب ميآميخت.
سرانجام، وي به اميد پيوستن به دستگاه برمکيان ايرانينژاد در 180ق/796م (فروخ،
2/167) يا 176ق/792م (ايرانيکا، 59) روي به بغداد نهاد و دست به دامن مردي از
هاشميان زد تا وي را به دربار وزيران راه نمايد. وي در مديحهاي که براي برمکيان
سرود و به مرد هاشمي داد، نخست خويشتن را به توانايي در کتابت، حساب، خطبه، ادب،
اندرزگويي، شعر و نيز به به برازندگي هيأت ظاهري ستود، سپس به مدح برمکيان پرداخت و
به آن وسيله توانست به دستگاهشان راه يابد (ابوالفرج، 23/160). اين روايت در همه
منابع از جمله اغاني به نقل از صولي (د 326ق/947م) آمده است، اما صولي که بيگمان
مهمترين منبع اخبار دربار? ابان است، خود روايتي بيشتر افسانهگون آورده است (صص
4-6) که با روايت ياد شده تفاوت دارد. برحسب اين داستان، وي که نوجوان بود، با همان
قصيده به ميان انبوه شاعران شد و عاقبت قصيده را به دست فضل رساند و از آن پس به
دستگاه برمکيان پيوست. گويي ابان، از آن به بعد، در رفتار خود تغيير عمدهاي داد:
از زندگي شاعران ماجن و خليع دوري گزيد، هرگونه عادت ناشايست و عقيده ناصواب را از
ديگران پنهان داشت و از هرگونه بيبند و باري که موجب تهمت ميشد، پرهز کرد، چنانکه
نويسندگان دورههاي بعد، در حق او داوريهاي متناقضي ابراز داشتند: صولي وي را
مسلماني معتقد و نيکوکار دانسته و مينويسد که ابوزيد انصاري (د 214ق/829م) از
تهمتي که به وي ميزدند، به خشم آمد و گفت که وي هر شب قرآن ميخوانده است، و از
ديگري نيز نقل ميکند که وي تمام شب را به نماز ميگذرانده است (صولي، 38؛ خطيب
بغدادي، 7/45)، و از فرزندش نيز نقل کردهاند که او به هنگام نماز لوحي در پيش روي
مينهاد، چون فارغ ميشد، لوح را به شعر ميآکند و باز به نماز ميپرداخت (خطيب
بغدادي، 7/44). حتي يکي از محققان معاصر، او را از شيعيان آل علي(ع) انگاشته است
(ضيف، 3/332). از سوي ديگر، المعذّل او را در بصره به پيروي از دين ماني متهم کرد و
ابونراس در قطعهاي بدو نسبت ميدهد که گفته است: «سبحان ماني» (جاحظ، حيوان،
4/449؛ ابوالفرج، 23/156). جاحظ وي را از سلک هرزگان مشهور چون حَمّاد عَجْرَد و
مُطيعبن إياس بيرون مينهد و در باب اعتقادات او ميگويد: «نميدانم چه گويمت» و
سپس بهمين مناسبت به بيان علل رواني گرايشهاي ديني و عرفي مردم ميپردازد (ص 451).
اينک، با اطلاعات نسبتاً فراواني که از مفهوم زندقه در آن روزگار داريم، ديگر
نميتوانيم به استناد هجاي شاعران، ابان و امثال او را مانوي، مزدکي و زردشتي
بخوانيم. زندقه که در قرنهاي 2 و 3ق/8 و 9م معناي واقعي خود را از دست داده بود،
زماني علامت آزادانديشي و ظرافت بود (نک: ابوالفرج، 18/181، 182) و زماني وسيل?
اتهام و نابود کردن مخالفان. وَژدا فهرستي از متهمن به زندقه فراهم کرده، اما تنها
يک نفر را واقعاً زنديق (مانوي) دانسته است (پلا، 217, 220). به اين قياس، نظر طه
حسين نسبت به ابان (2/288) بسيار اغراقآميز جلوه ميکند.
ظاهراً ابان، در عين اينکه از زندگي پرنشاط و پرهياهوي شاعران بغداد جدا نبود
(مثلاً مزاح او با ابن مُناذر)، باز ميکوشيد جانب احتياط را فرو نگذارد، آنچنانکه
از هجاپردازي با ابونراس پرهيز ميکرد. زماني که ابن مُناذر در پاسخ مزاحي او را
هجا گفت، وي خود ساکت نشست و دست به دامن ديگران شد تا مانع منازعه شعري گردند
(ابوالفرج، 23/165). ابن معتز نيز مينويسد: وي بيش از سه بيت در هجاي ابونواس
نسرود (ص 242) که آن هم از هرگونه واژ? مستهجن تهي است، اگرچه صولي پنج بيت ديگر در
همين معني از او نقل کرده (ص 12) که متضمن واژههاي زشت است.
وي اندکي پس از آن که به دربار برمکيان راه يافت و به قول صولي (صص 5-6) از عهد?
آزمايش منشيگري برآمد، از خواص و مدّاحان آنان گرديد. هم به تعليم اعضاي خاندان
برمکي پرداخت و هم طرف مشورت ايشان گرديد. سپس کارش به جايي رسيد که رئيس ديوان شعر
شد و از ميان انبوه شاعران شعر و يا شاعري را که شايسته ميپنداشت، در مرتبتي خاص،
به دربار عرضه ميکرد و گويا پس از آن هم مقدار صل? آنان را معين ميساخت (ابن عبد
ربه، 4/205). همين امر موجب شد که ابونواس از قضاوت وي در حق خويش به خشم آيد و در
شعر معروفي او را به زندقه متهم کند.
در دستگاه برمکيان، ابان به کار تازهاي دست زد که در ادبيات عرب، بهويژه در دوره
انحطاط، تأثيري شگرف داشت: گويند: يحيي برآن شد که کليله و دمنه را از بر کند.
ابان، براي سهولت کار، پيشنهاد کرد که کتاب را به نظم برگرداند. يحيي نيز او را در
خانهاي نهاد تا سراسر به اين کار پردازد. سه ماه بعد (صولي، 2؛ ابن معتز، 4 ماه
بعد)، کليله و دمنه در 000‘14 بيت (ابن معتز: قريب 000‘5 بيت) آماده شد. ابن معتز
داستان نظم کليله و دمنه را به گون? ديگري بيان کرده ميگويد: يحيي نخست ابونواس را
نامزد اين کار کرد. ولي ابان با اندرزهاي به ظاهر دوستانه، او را از اين کار
بازداشت و خود آن را به انجام رساند. ابونواس بر وي و صلهاي که دريافت کرده بود،
رشک برد و از آنجا ميانشان دشمني برخاست (ص 241). گويند در مقابل اين کار، يحيي
000‘10 دينار و فضل 000‘5 دينار به وي بخشيدند و جعفر نيز خود را «راوي? شعر او»
قلمداد کرد. از آن پس کليله و دمن? منظوم، شهرت فراوان يافت. ابن معتز اين «مزدوجه»
را که «در دست مردمان است»، داراي «الفاظي نيکو و شگفت» دانسته ميافزايد «هيچکس
نتوانست لغزشي در آن يابد و بگويد که شاعر از الفاظ و معاني کتاب چيزي فرو گذاشته
است» (همانجا). از اين کتاب جز دو بيت که در اغاني آمده، چيزي شناخته نبود تا اينکه
رفاعي (2/321)، 25 بيت آن را از نسخ? خطي اوراق استخراج کرد و به چاپ رساند. سپس
اوراق با 76 بيتي که صولي آورده (صص 46-50) خود انتشار يافت (قاهره، 1934م).
اهميت کليله و دمن? منظوم در آن است که گويا براي نخستينبار اسلوبي را که اينک
«شعر تعليمي» ميخوانند و در زبان عرب، خاصه در دوره انحطاط رواج تمام داشت،
پيريزي کرد (رفاعي، 1/432؛ طه حسين 2/292؛ فارق، 56؛ پلا، 179). گويا موفقيت کتاب
کليله و دمنه موجب شد که ابان در همين شيوه به کار ادامه دهد. آثاري که گويند او به
شعر برگردانده، اينهاست: 1. ارجوزه الصيام و الزکوه (ابن نديم، 186: الاعتکاف به
جاي الزکوه)، که ظاهراً بلافاصله پس از کليله و دمنه نظم يافته است، زيرا گويند چون
فضل کليله و دمنه را ديد، از او خواست شعري نيز در زهد بسرايد و او ارجوزه... را
سرود. صولي 27 بيت از آن را نقل کرده است (صص 51-52)؛ 2. ذات الحُلَل، از آن جز
همين نام که در اغاني ابوالفرج 023/155) و نيز کتابهاي متأخرتر (چون تاريخ بغداد
خطيب بغدادي، 7/44) آمده چيزي نميدانيم. همه گويند اين شعر در باب «خلقت، امر
جهان، موضوعاتي در منطق و چيزهاي ديگر» بوده است؛ 3-9. وي بسياري از داستانهاي کهن
ايران و هند را که ظاهراً پيشتر توسط ابنمقفّع به عربي برگردانده شده بود. به نظم
درآورد: بلوهر و بوذاسف، سندباد، کتاب حُلُم الهند، رسائل (ابن نديم، 132، 186)؛
10. کتاب المنطق، شايد همان کتاب منطق ارسطو باشد که ابن مقفع از پهلوي به عربي
برگردانده بود (فارق، 51)؛ 11. الادب، که احتمالاً شامل الادب الصغير و الادب
الکبير ابنمقفع بوده است (همانجا).
اينک جا دارد از خود بپرسيم که آيا هم? اين آثار را به راستي ابان به شعر برگردانده
است، يا برخي را ديگران سرودهاند و بعدها به سبب شهرت ابان در اين باب، به او نسبت
داده شده است.
از مجموع? آثار ابان، نزديک به 600 بيت (558 بيت در الاوراق صولي، 1-52) در دست
است: 76 بيت از کليله و دمنه، 27 بيت از ارجوزه الصيام، 100 بيت در نکت و بقيه در
مدح و رثا و هجا و نيز يادي از شهر فسا که نشان از اشتياق او به زادگاه اجدادش دارد
(قس: فارق، 56).
از مجموع? اين اشعار که معمولاً آنها را به دو قسم بَصْري و بغدادي بخش کردهاند،
چنين بر ميآيد که وي به روانگويي که ويژگي عمد? سبک «نوخاستگان» عصر عباسي است،
ميل تمام داشت و به نيکي از عهد? اين کار بر ميآمد. از مدايح او آن اندازه در دست
نيست که بتوان قضاوتي استوار در آن باره کرد، اما مرتب? بلند سوار، در شمار قصايد
برازند? عرب است. آن دسته از اشعار او که «تعليمي» ميخوانند، سخت روان و ساده است،
چنانکه گويي براي جوانان و نوآموزان سروده است. در اين کار او را ــ چنناکه گفتيم
ــ مبتکر دانستهاند. با اينهمه، بايد به ياد داشت که بِشربن مُعْتَمِر (د
210ق/825م) و نيز عليبن داوود که کاتب زبيده همسر هارونالرشيد بود، همين کتاب
کليله و دمنه را به شعر برگرداندهاند (ابن نديم، 205، 364).
بزرگان سدههاي پيشين همه شعر او را ستودهاند. سخن ابن معتز را دربار? او پيش از
اين نقل کرديم. همو ميافزايد که ابان در همه احوال از ابونواس برتر بوده است (صص
241-242). جاحظ نيز که در اخلاقيات او با احتياط سخن گفته، از نظر شعر او را از هم?
نوخاستگان (المولّدون) برتر (حيوان، 4/451) و تقريباً همرديف بشّار دانسته است
(البيان و التبيين، 41)، اما پژوهشگران معاصر عرب نظر خوشي به وي ندارند (رفاعي،
1/432)؛ بهويژه طه حسين، نسبت به ابان، لحني سخت خشونتآميز دارد (1/285-296).
پايان کار او نيز در ابهام مانده است. بنا بر روايت ابوالفرج وي آرزو داشت به دربار
هارونالرشيد بپيوندد و به همان ثروتي که مروانبن ابي حفصه يافته بود، برسد. حتي
از برمکيان گله داشت که چرا در معرفي او به هارون کوتاهي ميکنند، اما بهان?
برمکيان آن بود که براي پيوستن به خليف? عباسي، بايد چون مروان، آل ابوطالب را هجا
گفت. وي نخست از اين کار سر باز زد، اما بعد، قصيدهاي در مدح هارون سرود و در آن،
همان مضمون بسيار معروف زمان عباسي، اولي بودن عم از ابن عم در ارث بردن از
پيامبر(ص) را به تفصيل بيان داشت و 000‘20 درهم جايزه گرفت (23/161)، اما از رابطه
او با خليفه، جز مقدار بسيار اندکي شعر، چيزي باقي نمانده است و بيترديد اتصال او
با دربار هارون پايدار نبوده است. نيز اگر تاريخ مرگ او که منابع متأخر (ابن تغري،
د 874ق/1470م) در 200ق/816م ذکر کردهاند (2/167) درست باشد، نميدانيم در فاصل?
ميان سرنگوني برامکه (178ق/794م) تا آن زمان چه ميکرده است.
خاندان ابان، همگي به شاعري مشهورند: لاحق نياي ابان، عبدالحميد پدر او، برادرش
عبداللـه، پسرش حمدان و نوادهاش ابان (صولي، 53 به بعد؛ مرزباني، 477).
مآخذ: ابن تغري بردي، يوسف، النجوم الزاهره، مصر، 1963م؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد،
العقد الفريد، به کوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1982م؛ ابن معتز، عبداللـه،
طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1956م؛ ابن نديم، الفهرست، به
کوشش رضا تجدد، تهران، 1350ش؛ ابوالفج اصفهاني، عليبن حسين، الاغاني، قاهره،
1923م؛ بروکلمان، کارل، تاريخ الادب العربي، ترجمه عبدالحليم النجار، قاهره، 1959م،
1/238؛ بغدادي، عبدالقادربن عمر، خزانه الادب، بولاق، 1299ق، 3/458؛ جاحظ، عمروبن
بحر، البيان و التبيين، به کوشش فوزي عطوي، بيروت، 1968م؛ همو، الحيوان، به کوشش
عبدالسلام محمد هارون، بيروت، 1388ق؛ جهشياري، محمدبن عبدوس، الوزراء و الکتاب، به
کوشش عبداللـه الصاوي، قاهره، 1357ق/1938م، صص 147، 165؛ خطيب بغدادي، احمدبن علي،
تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتاب العربي؛ دانشنامه؛ رفاعي، احمد فريد، عصرالمأمون،
قاهره، 1346ق؛ صولي، محمدبن يحيي، الاوراق، به کوشش ج. هيورث دن، قاهره، 1934؛ ضيف،
شوقي، تاريخ الادب العربي، قاهره، 1966م؛ طبري، تاريخ، به کوشش محمد ابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 1960-1968م؛ طه، حسين، من تاريخ الادب العربي، بيروت، 1401ق؛ فروخ،
عمر، تاريخ الادب العربي، بيروت، 1981م؛ مرزباني، محمدبن عمان، معجم الشعراء، به
کوشش عبدالستار احمد خراج، قاهره، 1957م؛ نيز:
Fariq, Kh. A., »The poetry of Ab?n al –L?hiqi«, JRAS, 1925; Iranica; Pellat,
Charles, Le mlieu basrien et formation de ??hz, Paris, 1953
آذرتاش آذرنوش