شماره مقاله:630
اِبْراهيمِ اَدْهَم، ابواسحاق ابراهيم بن ادهم بن منصوربن يزيد ابن جابر (يا عامربن
اسحاق) تَميمي عِجْلي، عارف و زاهد معروف سد? 2ق/8م. در تذکرهها پدر او را از ملوک
خراسان گفتهاند و دربار? علت و چگونگي پيوستن او به طريق زهد و تجرد داستانهاي
مختلف نقل شده است. بنا بر يکي از اين روايات ابراهيم در قصر شاهي بر تخت خفته بود.
نيمه شب سقف خانه جنبيد و آواز پاي کسي که بر بام بود، شنيده شد. ابراهيم پرسيد،
کيست؟ جواب آمد که شتر گم کردهام و گمشد? خود را ميجويم. ابراهيم گفت اي نادان
شتر بر بام ميجويي؟ پاسخ آمد: پس تو بر تخت زرين و در جام? اطلس چگونه خداي را
ميجويي؟ اين سخن موجب دگرگوني دروني او شد و وي زندگاني زاهدانه پيش گرفت (عطار،
102-103؛ مولوي 2(4)/321-322، 327-328). بنا بر روايت ديگر، روزي به قصد شکار بيرون
رفته بود، در بيابان در پي صيدي اسب ميتاخت. ناگهان آوازي به گوشش رسيد که آيا تو
را براي اين کار آفريدهاند و آيا بدين کار مأمور شدهاي؟ به اطراف خود نگريست و
کسي را نديد. گمان برد که شيطان با او سخن گفته است. بر او نفرين فرستاد و در پي
صيد خود روان شد. بار ديگر همان آواز به گوشش رسيد. باز بر شيطان نفرين فرستاد و
همچنان اسب ميتاخت تا بار سوم همان آواز را از کوه? زين اسب خود بشيند. اينبار
حال او دگرگون شد. عنان باز کشيد و به سوي شهر روان شد. در راه بازگشت به شباني از
شبانان پدر خود رسيد. اسب و سلاح و جام? خود را به او داد و پوستين و کلاه او را
پوشيد و روي از دنيا برتافت و به زهد و تجرّد روي آورد (سُلَّمي، 14-15؛ ابونعيم،
7/368؛ ابن عساکر، 2/168؛ عطار، 103-104). در روايت ديگري آمده است که روزي ابراهيم
ادهم در قصر خود نشسته بود و ارکان دولت نزد او ايستاده بودند. ناگاه مردي با هيبت
از در درآمد و به سوي تخت ابراهيم پيش رفت. ابراهيم از او پرسيد که کيستي و چه
ميخواهي؟ گفت آمدهام تا در اين رباط فرود آيم. ابراهيم گفت اين رباط نيست، سراي
من است. مرد پرسيد که اين سراي پيش از تو از آنِ که بود؟ گفت از آنِ پدرم. پرسيد
پيش از او از آنِ که بود؟ گفت از آنِ فلان کس. پرسيد پيش از او؟ گفت از آن پدر فلان
کس. پرسيد آنان همه کجا رفتند؟ گفت همه مردند و رفتند، پرسيد: آيا چنين جايي که در
آن ميآيند و ميروند جز رباط است؟ مرد بيگانه پس از اين سخن به شتاب از خانه بيرون
رفت. ابراهيم در پي او دويد و از او پرسيد تو کيستي؟ مرد گفت من خضرم و ناپديد شد
(عطار، 103). اين واقعه موجب انقطاع او از دنيا شد. دربار? ابتداي کار او داستانهاي
ديگري نيز نقل کردهاند که همگي حکايت از آن دارد که وي پيش از آنکه به طريق زهد و
رياضت درآيد، از اميرزادگان بلخ بوده و پدر و يا جدّ مادريش، طبق روايتي که به ابن
بطوطه رسيده (صص 78-79) در آن ناحيه جاه و مقامي داشته است. ولي چنين به نظر ميرسد
که که پدرش ادهم اهل علم و محدث بوده، زيرا ابراهيم خود احاديثي از او نقل کرده است
(نک: صفدي، 5/318؛ مزّي، 2/27؛ کتبي، 1/13؛ سلمي، 13؛ ابن کثير، 10/135؛ ابن
عساکر، 2/167). بعضي از مستشرقان داستان آغاز کار او را متأثر از داستان زندگي بودا
دانستهاند (ماسينيون، 81) که سلطنت و لذات دنيايي را ترک کرد و به تجرد و زندگي
زاهدانه روي آورد. گرچه اين گونه مشابهتها لزوماً و هميشه برخاسته از تأثير و تأثر
نيست و ميتواند «مشابهت نوعي» باشد، چنانکه داستانهايي از اين گونه دربار?
ابوالفوارس شاه بن شجاع کرماني (صوفي سد? 3ق/9م) و بعضي ملوک ديگر نيز گفته شده است
(ابن قدامه، 30-56، 131-191؛ يافعي، 189، 225-233؛ ابن عساکر، همانجا؛ پند پيران،
57-61)، ليکن در اين مورد خاص احتمال اينکه روايات بودايي با داستان ابراهيم ادهم
درآميخته باشد، بيوجه نيست، زيرا بلخ در آن روزگار يکي از مراکز مهم تعليمات و
تبليغات بودايي بوده و سرگذشت بودا، چنانکه از روايات سغدي و ترکي و فارسي و عربي
داستان بلوهر و بوذاسف بر ميآيد، در شرق ايران و در ميان بوداييان، مانويان و
مسلمانان آن نواحي شهرت تمام داشته است. آنچه مؤيد اين احتمال است و تاکنون بدان
توجه نشده، يکي داستان ملاقات ابراهيم با پسر خود در مکه است که عطار (صص 108-109)
و ديگران آن را نقل کردهاند و آن نيز به داستانملاقات بودا با پسرش راهولا
بيشباهت نيست. ديگري گفت و گوي او با ابليس است (عطار، 122) که روبهرو شدن بودا
را با مارا به ياد ميآورد.
نسبنام? او در اکثر تذکرهها و منابع تاريخي (ابن عساکر، 167؛ ابن خلکان، 1/31؛
ابن کثير، 10/135) به صورتي است که در آغاز اين گفتار نقل شد (با تفاوتهاي اندکي که
در نقل و کتابت روي داده است) و غالباً او را از اعراب دانستهاند، ولي اين احتمال
نيز هست که اجداد وي از موالي بوده و به بکربن وائل منسوب بودهاند (بستي، 183؛
ابوالفداء، 2/9؛ ابن اثير، 6/56). ابويوسف بسوي در کتاب المعرفه و التاريخ (2/455)
گفته است که وي از اعرابي بوده که به خراسان نزد ليث (ظاهراً ليث بن نصر سيار) رفته
و در آنجا اقامت گزيده است. البته اين خبر را سند ديگري تأييد نميکند و بعيد نيست
که در نقل روايت خلط و اشتباهي روي داده باشد. ولادت او در بلخ بوده است (ابن اثير،
ابوالفداء، بستي، همانجاها)، ولي بعضي از مورخان نوشتهاند که هنگامي که پدر و
مادرش به حج رفته بودند، ابراهيم در مکه تولد يافت (ابونعيم، 7/371؛ مزّي، 2/30؛
ذهبي، سير اعلام، 7/388؛ ابن ملقّن، 5). دربار? علت خروج او از بلخ نيز روايات
مختلف است. اغلب مورخان و تذکرهنويسان نوشتهاند که وي در پي دگرگوني روحي و ترک
اغراض دنيوي به عراق عرب و شام رفت تا زندگاني زاهدانه در پيش گيرد و رزق حلال از
دسترنج خويش حاصل کند، ولي طبق روايتي که ابن عساکر نقل کرده است (2/168) وي از ترس
ابومسلم از خراسان گريخت و به نواحي مرزي شام و روم (ثغور) رفت (نک: ذهبي، همانجا؛
مزّي، 2/29؛ ماسينيون، 235-236). بنابر روايت ديگري که ابونعيم اصفهاني آورده است،
عبداللـه بن مبارک گفته است که من و ابراهيم ادهم و گروهي ديگر در طلب علم از
خراسان بيرون شديم (7/369). ابراهيم پس از خروج از بلخ به عراق عرب و از آنجا به
حجاز و شام رفت و ساليان دراز در شهرهاي آن نواحي به سير آفاق و تزکي? نفس مشغول
بود و طبق روايات در جنگهاي مسلمانان با روم نيز شرکت ميجست، چنانکه گفتهاند که
حتّي در وقت مرگ خواسته بود که تير و کمانش را به دستش بدهند (ابن عساکر، 2/199؛
کتبي، 1/13).
به گفت? فريدالدين عطار، ابراهيم ادهم پس از ترک بلخ به نيشابور رفت و در آنجا در
غاري مسکن گزيد و مدت 9 سال در آن غار به عبادت و رياضت مشغول شد، ولي هنگامي که
مردمان از احوال او باخبر شدند، آن محل را ترک کرد و به مکه روي نهاد (صص 104-105)،
اين روايت پيش از عطار هم در خراسان معروف بوده و محمدبن منوّر در اسرارالتوحيد از
رفتن ابوسعيد ابوالخير به آن ناحيه (که آن را «زندرزن» ميگويد) براي زيارت غار و
صومع? ابراهيم ادهم، و همراه شدن ابوعليسينا با ابوسعيد سخن گفته است (4/194-195).
سکني گزيدن زاهدان و عابدان در غارها امري معمول بوده است و در کتب ديگر نيز اشارات
بسيار بدان ديده ميشود. به گفت? کلاباذي در کتاب التعرف اين گروه از زاهدان را
«شکفتيّه»، يعني ساکنان شکفتها و غارها، ميناميدهاند (ص 21) و بعيد نيست که
ابراهيم ادهم پيش از رفتن به عراق و حجاز و شام چندي در اين محل انزوا و تجرد
اختيار کرده باشد.
ابراهيم ادهم در مکّه با سفيان ثوري و فضيل بن عياض و ابويوسف غسولي صحبت داشت
(سلمي، 13؛ انصاري، 68؛ ابن ملقّن، 6) و گفتهاند که وي شاگرد ابوحنيفه بود
(هجويري، 113، 128). ابوحنيفه در حق او ميگفت که «او به خدمت خداوند مشغول شد و ما
به خدمت تنها خود» (همو، 51؛ عطار، 102). بنا بر گفت? اکثر مورخان وي در جنگ با
روميان بيمار شد و درگذشت.
وفات او را ابن عساکر (2/196) از قول محمدبن اسماعيل بخاري 161ق/778م گفته و بستي
(ص 183)، سمعاني (2/305)، ذهبي (العبر، 1/183)، ابن ملقّن (ص 6)، ابن اثير (6/56) و
کتبي (1/14) نيز همين سال را ذکر کردهاند، ولي ابوالفداء (2/9)، مزّي (2/37)، ابن
کثير (10/135)، ابن عماد (1/255) و ابن حجر (1/102) مرگ او را در 162ق/779م
دانستهاند. ابن عساکر نيز (همانجا) سال اخير را درست دانسته است. سال 140 که ابن
خلکان (1/32) ذکر کرده و سالهاي 163 و 166 که کسان ديگر گفتهاند (مزّي 2/37؛ ابن
عساکر، 2/196؛ ابن حجر، 1/103). اين نظر اخير را ميتوان با گفت? محمدبن کناسه
(شاعر عصر عباسي) خواهرزاد? ابراهيم ادهم مربوط دانست که در قصيدهاي در مدح خال
خود (ابوالفرج اصفهاني، 11/113) به «جَدَث الغربي» يعني گورستان ناحي? «غربي» که در
شمال مصر و غرب دلتاي رود نيل واقع است، اشاره ميکند. در سد? 7 و 8ق/13 و 14م
مردمان شام و فلسطين مقبر? ابراهيم ادهم را در شهر جبله ميدانستند و ابن بطوطه،
ابوالحسن هروي در کتاب الاشارات الي معرفه الزيارات قبر او را در جبله لبنان زيارت
کرده است (صص 78، 83، 283). پيش از ابن بطوطه، ابوالحسن هروي در کتاب الاشارات الي
معرفه الزيارات قبر او را در جبله بر ساحل دريا گفته (ص 23) و در جاي ديگر از همين
کتاب، به قري? کَفَر بَريک که تربت لوط را نيز در آن ميدانستند، اشاره کرده، ولي
گفته است که درست همان جبله است (ص 29). به گفت? ابن بطوطه (ص 382) در شهر بلخ تا
زمان او خان? ابراهيم ادهم را مردمان ميشناختهاند و او خود به زيارت آن رفته است
(ص 29). به گفت? ابن بطوطه (ص 382) در شهر بلخ تا زمان او خان? ابراهيم ادهم را
مردمان ميشناختهاند و او خود به زيارت آن رفته است. اين اختلافات ظاهراً از همان
اوائل پيدا شده و موجب گرديده است که ابن جوزي به وجود دو ابراهيم ادهم قائل شود
(ابن حجر، 1/103)، و در زمان فريدالدين عطار به نوعي بوده است که وي ميگويد: «نقل
است که چون عمرش به آخر رسيد ناپيدا شد، چنانکه به تعيين، خاک او پيدا نيست. بعضي
گويند در بغداد است و بعضي گويند در شام است، و بعضي گويند آنجاست که شهرستان لوط
پيغمبر ـ عليهالسيلام ـ به زمين فرو رفته است و او در آنجا گريخته است از خلق و هم
آنجا وفات کرده است» (ص 127).
ابراهيم ادهم را در شمار محدّثين نيز آوردهاند (بخاري، 1(1)/273؛ ابن ابي حاتم
رازي، 1(1)/87؛ ذهبي، العبر، 1/183؛ ابن حجر، 1/102؛ مزّي، 2/27-28) و ابونعيم
(8/51-58) و راويان حديث احاديثي از او نقل کردهاند (سلمي، 14؛ مزّي، 2/38-39؛ ابن
کثير، 10/135، 145؛ ابن عساکر، 2/167-168) و نسخهاي نيز از کتابي به نام جزء فيه
مسند احاديث ابراهيم بن ادهم الزاهد در دارالکتب قاهره موجود است (GAS, 1/215)، ولي
ظاهراً در اواخر عمر نقل و روايت حديث را رها کرد. از قول او آوردهاند که گفت: 3
چيز مرا از اين کار بازداشت، يکي شکر نعمت، ديگر استغفار از معصيت، سه ديگر آماده
شدن براي مرگ (ابن کثير، 10/137).
در بعضي از منابع متأخر شيعي آمده است که ابراهيم ادهم در مکه به خدمت امام محمد
باقر(ع) رسيد و از برکات و انفاس او بهره گرفت (شوشتري، 2/24) و طبق رواياتي که نقل
کردهاند وي در کوفه، هنگامي که امام صادق(ع) از آن شهر عازم مدينه بود، همراه با
جمعي از علما به مشايعت آن حضرت رفت (ابن فهد، 70؛ خوانساري، 1/145). ولادت ابراهيم
ادهم را در حدود 100ق/718م نوشتهاند (ذهبي، سيراعلام، 7/387-388). خروج او از بلخ
طبق اغلب روايات در روزگار جواني بوده و اگر گريختن او از پيش ابومسلم، چنانکه
قبلاً اشاره شد، درست باشد، بايد در حدود 130 تا 132ق از بلخ بيرون رفته باشد. به
هر حال ارتباط او با امام باقر(ع) که در 114ق/732م وفات يافته دور از احتمال است،
هرچند که نام او را در شمار راويان حديث از آن حضرت آوردهاند )مزّي، 2/27؛ کتبي،
1/13؛ صفدي، 5/318). با اينهمه دور نيست که با امام صادق(ع) ملاقات کرده باشد. بودن
او در کوفه و مکه و مدينه، در زمان حيات امام صادق (د 148ق/765م) و مشابهت برخي از
سخنان او با اقوالي که از آن حضرت نقل شده (ابونعيم 8/11؛ شيبي، 1/205، 208)،
انتساب او به قبيل? بني عجل که به دوستي اهل بيت شهرت داشتند و نيز انتساب او به
قبيل? بکربن وائل که گروهي از آنان پيروان علي(ع) بودند (ثقفي، 1/338)، ميتواند از
نوعي ارتباط يا ارادت او به خاندان نبوت حکايت کند، ولي هيچيک از اين اشارات دليل
بر تشيع ابراهيم ادهم نيست و در کتبي که قدما در رجال نوشتهاند، نام او در شمار
پيروان ائم? اطهار نيامده است.
شخصيت ابراهيم ادهم و احوال و اقوال او در تاريخ تصوف اسلامي و در نخستين مراحل
شکلگيري آن تأثير و اهميت بسيار داشته است. ابهامات و آشفتگيهايي که در شرح احوال
و ذکر وقايع زندگاني او ديده ميشود، و نيز افسانههايي که دربار? او ساخته شده،
همگي برخاسته از شهرت او و دليل بر تأثيري است که شخصيت و اقوال و رفتار او در
افکار و اذهان مردم بر جاي گذارده است. سلسل? چشتيه شجر? طريقت خود را از طريق شيخ
ابواسحاق چشتي (معروف به شامي) به سلسل? ادهميه و ابراهيم ادهم ميرسانند (آريا،
69، 74-77) و سلاطين فاروقي? دکن با جعل نسبنامهاي نسل خود را از طريق او (؟!) به
عمربن خطاب ميپيوستند (فرشته، 2/277). در ادبيات عرفاني، ابراهيم ادهم يکي از
برترين نمونههاي زهد و ترک و تجرّد بهشمار رفته است. ابوحنيفه او را «سيدنا» خطاب
ميکرد، و جنيد او را «مفاتيح العلوم» لقب داده است (هجويري، 129؛ عطار، 102)
چنانکه يوسف مزّي در تهذيب الکمال (2/36) از قول عبدالوهاب ميداني نقل کرده است،
ابوالعباس احمدبن محمد بَرْدَعي کتابي دربار? ابراهيم ادهم تأليف کرده بود به نام
زهد ابراهيم. از اين کتاب امروز اثري در دست نيست، ليکن از کتاب ديگري دربار? او به
نام الروض النسيم و الدّر اليتيم في مناقب السّلطان ابراهيم و يا سيرهالسلطان
ابراهيم بن ادهم نسخههايي موجود است که به قلم احمدبن يوسف سنان القَرَماني (د
1019ق/1611م) نوشته شده و ترجمه و تلخيصي است از کتاب ديگري به نام الطرازالمعلم
(في قصه) السلطان ابراهيم ادهم که به زبان ترکي و به قلم درويش حسن رومي (سد?
10ق/16م) نوشته شده بود (GAL, II/301؛ آلوارت، VIII/47-48؛ العش، 294). اين شرح حال
شامل داستانهايي است دربار? ابراهيم ادهم، پدرش و جدش، و مترجم مطالبي از کتب ديگر
نيز بر اصل کتاب افزوده است (آلوارت، همانجا). در کتابخان? گوتا (در آلمان) نيز
نسخهاي از منظومهاي با عنوان قصه ولياللـه ادهم به زبان عربي هست (پرچ،
IV/461-462). به زبان فارسي نيز داستانهاي عاميان? ديگري دربار? او نوشتهاند
(بدوي، 228-229). ابوالحسن محمد شاعر هندي داستان زندگاني ابراهيم ادهم را به نام
گلزار ابراهيم به زبان اردو به نظم درآورده که چندبار به چاپ رسيده است (بلومن
هارت، II/6). داستان ترک سلطنت ابراهيم در افسانههاي عاميان? ايراني هم ديده
ميشود و در روايتي از آن که در کاشان معروف است، سبب تنبّه و توب? او سخني است که
از يکي از کنيزکان خود ميشنود (م.م.، 113).
در اندونزي داستان ابراهيم ادهم شهرت و رواج تمام داشته و با تصرفات و اضافات
گوناگون به اغلب زبانهاي اين ناحيه نقل شده است (جونز، 8). در ادبيات مالاکايي
علاوه بر روايات و داستانهايي که در کتاب بستان السلاطين في ذکر الاولين و الآخرين،
نوشته نورالدين الرّانيري (سد? 11ق/17م) درباره ابراهيم ادهم از کتابهايي چون روض
الرياحين يافعي و تذکرههاي فارسي و عربي نقل و ترجمه شده است (همو، 8-11)، کتاب
افسانهآميز مستقلي دربار? او موجود است به نام حکايه سلطان ابراهيم ادهم که تأليف
آن به شخصي به نام ابوبکر حضرموتي نسبت داده شده و معلوم نيست که اين شخص مؤلف کتاب
به زبان عربي بوده يا مترجم و يا مؤلف آن به زبان مالاکايي. اين داستان سراسر
ساختگي است، ولي در برخي موارد مشابهتهاي دوري با روايات مشهور و قديمي مربوط به
ابراهيم ادهم دارد و نکات اخلاقي و عرفاني آن شايست? توجه است (همو، 9-20). اين
داستانها هيچگونه ارزش تاريخي ندارند و تنها از دامن? وسيع شهرت و ميزان تأثير
شخصيت اين زاهد مسلمان در اذهان و افکار عام? مسلمانان در نقاط مختلف جهان حکايت
ميکنند. شهرت ابراهيم ادهم از حدود سرزمينهاي اسلامي فراتر رفته و در ادبيات
اروپائي نيز آثاري بر جاي نهاده است. نيکولائومانوچي سياح و مورخ ايتاليايي که در
قرن 11ق/17م در دربار شاهان مغولِ هند بوده، يکي از داستانهاي مربوط به ابراهيم را
در کتاب «تاريخ مغول» خود درج کرده و شاعر معروف انگليسي ليهانت (1784-1859م) در
قطعهاي بسيار شيوا به نام «ابو ابن ادهم» داستان خواب ديدن ابراهيم، جبرائيل را در
حالي که نام دوستان حق را بر صحيفهاي مينوشت، به نوعي که در تذکرهالاولياءِ عطار
(ص 123) ديده ميشود، به زبان انگليسي نظم کرده است.
اهميت ابراهيم ادهم در تاريخ تصوف اسلامي بيشتر از جهت سهمي است که وي در تحول زهد
و تقوي و عبادت اولي? اسلامي به رياضات و مجاهدات و افکار صوفيانه دورههاي بعد
داشته است. وي برجستهترين نمايند? اين جريان بوده و پيش از او حسن بصري و سفيان
ثوري، و بعد از او کساني چون شاگردش شقيق بلخي و رابع? عدويّه در ظهور و تکامل آن
سهم اساسي داشتهاند. مقدمات و مراحل اولي? بسياري از اصول نظري و قواعد اخلاقي و
عملي عرفان اسلامي را که از سدههاي 3 و 4ق/9 و 10م به بعد به عنوان مباني و شرايط
سير و سلوک و منازل و مراحل طريقت شناخته شد، در اعمال و اقوال منسوب به او ميتوان
يافت. بسياري از معاني و مفاهيم رايج در ميان متصوفه، چون خوف و رجا، صبر و رضا،
توبه و زهد، اخلاص و شکر و توکّل، عزلت و خلوت، فقر و غنا، قرب و محبت و آداب مربوط
به صحبت و خدمت و معيشت، پيش از آنکه در کتب و رسالاتي که کساني چون محاسبي، سرّاج،
کلاباذي و قشيري نوشتهاند، تعريف و تبيين شود و به عنوان معاملات و مکاسب و به
صورت مقامات و احوال تنظيم و ترتيب يابد، در رواياتي که ابونعيم اصفهاني و مؤلفان و
تذکرهنويسان ديگر دربار? او نقل کردهاند، به تعابير مختلف و غالباً در ضمن بيان
موارد و مواقع آنها، به روشني ديده ميشود.
مخالفت او با نفس (ابونعيم، 7/371؛ هجويري 77-79)و پرهيزش از شهرت و گريزان بودنش
از اقبال مردم (ابونعيم، 7/369، 372؛ عطار، 105، 106-107) گاهي رفتار و اعمال
ملامتيّه را به ياد ميآورد و روش وي در ايثار و انفاق در حق اصحاب و همراهان خود
به روش و سيرت جوانمردان بيشباهت نيست. برخلاف فقيران بودايي و راهبان مسيحي که از
کار و کوشش براي امرار معاش پرهيز داشتند، وي خواستار رزق حلال از دسترنج خود بود و
براي اين مقصود در کشتزارها کار ميکرد، به باغباني و نگهباني مزارع ميپرداخت و در
جنگهاي مسلمانان با امپراطوري بيزانس شرکت ميکرد. گرچه خود در آغاز جواني تأهل
اختيار کرده و داراي فرزند شده بود، ولي تحمل بار تأهل را مانع سير و سلوک ميدانست
و ميگفت فقيري که زن بگيرد، چون کسي است که در کشتي نشيند و چون فرزند آورد چنان
است که غرق شود (ابونصر سراج، 199؛ عطار، 110-111).
وي در برابر صاحبان مقام و قدرت بيباک و گستاخ بود و با لحن تند و انتقادآميز آنان
را از دنياپرستي و دينفروشي برحذر ميداشت (ابونعيم، 8/10؛ مزّي، 2/36؛ ابن عساکر،
2/190؛ ابن ابيالحديد، 2/96). در اقوال منسوب به او سخنان شطحآميز، از آنگونه که
به بايزيد بسطامي و حلاج نسبت دادهاند، ديده نميشود و از فنا و بقا، توحيد شهودي
و وجودي، محو و اثبات، صَحو و سُکر، غيبت و حضور و موضوعات ديگري که در آثار عرفاي
بعد از او آمده و مباني نظري عرفان اسلامي را تشکيل داده است، نشان روشني نيست. راه
و روش او در تصوف، زهد و عبادت، رياضت و مجاهدت، ذم دنيا و گريز از خواستههاي
دنيوي است، و پرهيز از هر چيز که انسان را از ياد خدا و عبادت او دور کند، محور و
مرکز اقوال و افکار اوست. از همين جهت شخصيت او در تکامل اصول اخلاقي و تحکيم آداب
و ضوابط سلوک صوفيانه بسيار مؤير بوده است.
مآخذ: آريا، غلامعلي، طريق? چشتيه در هند و پاکستان، تهران، 1365ش؛ ابن ابي حاتم
رازي، محمدبن ادريس، الجرح و التعديل، حيدرآباد دکن، 1371ق/1952م؛ ابن ابيالحديد،
عبدالحميدبن هبهاللـه، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،
1378ق/1959م؛ ابن اثير، علي بن محمد، الکامل، بيروت، 1402ق/1982م؛ ابن بطوطه، رحله،
بيروت، 1384ق/1964م؛ ابن جوزي، عبدالرحمن، صفه الصفوه، حيدرآباد دکن، 1392ق/1972م؛
ابن حجر، احمدبن علي، تهذيب التهذيب، حيدرآباد دکن، 1325ق؛ ابن خلکان، وفيات
الاعيان، به کوشش احسان عباس، بيروت، 1968-1972م؛ ابن عساکر، علي، التاريخ الکبير،
به کوشش عبدالقادر بدران، دمشق، 1330ق/1912م؛ ابن عماد، عبدالحي، شذرات الذهب،
قاهره، 1350ق/1931م؛ ابن فهد حلي، احمدبن محمد، عده الداعي، تهران، 1338ش؛ ابن
قدامه، عبداللـه بن احمد، کتاب التوّابين، به کوشش جرج مقدسي، دمشق، 1961م؛ ابن
کثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، قاهره، 1351-1358ق؛ ابن ملقّن، عمربن
علي، طبقات الاولياء، به کوشش نورالدين شريته، بيروت، 1406ق/1984م؛ ابوالفداء،
المختصر في اخبار البشر، بيروت، دارالمعرفه؛ ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين،
الاغاني، بيروت، 1923-1974م؛ ابونصر سراج، عبداللـه بن علي، اللمع في التصوف، به
کوشش رينولد نيکلسون، ليدن، 1914م؛ ابونعيم اصفهاني، احمدبن عبداللـه، حليه
الاولياء، قاهره، 1387ق/1967م؛ انصاري، خواجه عبداللـه، طبقات الصوفيه، به کوشش
سرور مولايي، تهران، 1362ش؛ بخاري، محمدبن اسماعيل، التاريخ الکبير، حيدرآباد دکن،
1361-1364ق؛ بدوي، عبدالرحمن، تاريخ التصوف الاسلامي، کويت، 1978م؛ بستي، محمدبن
حبِّان، مشاهير علماء الامصار، قاهره، 1959م؛ بسوي، يعقوب بن سفيان، کتاب المعرفه و
التاريخ، به کوشش اکرم ضياءالعمري، بغداد، 1975م؛ پند پيران، به کوشش جلال متيني،
تهران، 1355ش؛ خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات، تهران، 1382ق/1962م؛ ذهبي،
شمسالدين محمد، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد السعيدبن بسيوني، بيروت، 1045ق/1985م؛
همو، سير اعلام النبلاء، به کوشش شعيب الارنووط و علي ابوزيد، بيروت، 1406ق/1986م؛
سلمي، محمد، طبقات الصوفيه، به کوشش يوهانس پدرسن، ليدن، 1960؛ سمعاني، عبدالکريم
بن محمد، الانساب، به کوشش عبدالرحمن بن يحيي المعلمي، حيدرآباد دکن، 1383ق/1963م؛
شوشتري، قاضي نوراللـه، مجالس المؤمنين، تهران، 1365ش؛ الشيبي، کامل مصطفي، الصله
بين التصوف و التشيع، بيروت، 1982م؛ صفدي، خليلبن ايبک، الوافي بالوفيات، به کوشش
س. ديدرينگ، بيروت، 1389ق؛ العش، يوسف، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهريه، دمشق،
1366ق/1947م؛ عطار نيشابوري، فريدالدين، تذکره الاولياء، به کوشش محمد استعلامي،
تهران، 1360ش؛ فرشته، محمدقاسم هندوشاه، تاريخ فرشته، کانپور، 1290ق/1874م؛ کتبي،
محمدبن شاکر، فوات الوفيات، به کوشش احسان عباس، بيروت، 1973-1974م؛ کلاباذي،
ابوبکربن محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، بيروت، 1400ق/1980م؛ م.م.، «ابراهيم
ادهم»، سخن، س 15، شم 1، 1343ش؛ محمدبن منور، تهذيب الکمال، به کوشش بشار عواد،
بيروت، 1404ق/1984م؛ مولوي، جلالالدين، مثنوي معنوي، به کوشش رينولد ا. نيکلسون،
تهران، 1363ش؛ هجويري، علي بن عثمان، کشف المحجوب، به کوشش و. ا. ژوکوفسکي،
لنينگراد، 1926م؛ هروي، علي بن ابيبکر، کتاب الاشارات الي معرفه الزيارات، به کوشش
جانين سوردل، دمشق، 1953م؛ يافعي، عبداللـهبن اسعد، روض الرياحين في حکايات
الصّالحين، قبرس، مؤسسه عمادالدين؛ ياقوت، معجم البلدان، بيروت، 1376ق/1957م؛ نيز:
Ahlwardt; Blumenhardt, J. F., Catalogue of Hindustani Printed Books in the
British Museum, London, 1889; GAL; GAS; Jones, Russell, »Ibrahim ibn Adham«,
Studies in Islam, New Delhi, Vol. V, No. 1, 1968; Massignon, Louis, Essai sur
les origins du lexique technique de la mystique musulmane, Paris, 1968; Pertsch,
W., Die arabischen Handschriften der herzoglichen Bibliothek zu Gotha,
Frankfurt, 1987.
فتحاللـه مجتبائي