شماره مقاله:423
آلِ زيار، سلسلهاي از پادشاهان ايراني که در سد? 4 و 5ق/10 و 11م بر پارهاي از
سرزمينهاي گرگان، قومس، طبرستان، ديلم، گيلان، قزوين، ري، اصفهان و خوزستان
فرمانروايي داشتند. پايتختان در آغاز اصفهان و سپس ري و گرگان بود. بنيادگذار اين
سلسله مرداويج (يا مرداويز) فرزند زياربن وردان شاه گيلي است و عنوان آل زيار از
همين جا برخاسته است. برخي از مورخان، نسب اين دودمان را به آرغش، پادشاه گيلان در
زمان کيخسرو، رساندهاند.
زمين? تاريخي: مرداويج در آغاز فرمانده لشکر اسفاربن شيرويه بود. مرداويج در
316ق/928م پس از چيره شدن بر طبرستان، به فرمان اسفار با حسين بن قاسم داعيِ صغير
علوي (حک 304-316ق/916-928م) که ري را منصرف شده بود، به جنگ پرداخت. داعي صغير با
کمک ماکان بن کاکي، ياران نصربن احمد را از آنجا دور ساخته و بر قزوين، زنجان، ابهر
و قم دست يافته بود و آهنگ طبرستان داشت. مرداويج در نزديکي ساريه (ساري) با داعي
روبهرو شد و جنگ سختي ميان آنان درگرفت. در اين جنگ داعي صغير دليري بسيار نمود،
ولي چون سپاهيان خود را از ستمکاري و نوشيدن باده باز ميداشت. مبغوض آنان گشت و از
اينرو او را در ميدان کارزار تنها گذاشتند و گريختند. داعي در جنگ کشته شد و ماکان
نيز که در ري به سر ميبرد، به ديلمان گريخت.
پادشاهان اين خاندان:
1. مرداويج (حک 316-323ق/928-935م). پس از پيروزيهايي چند، مرداويج رفته رفته به
انديش? فرمانروايي افتاد. نخست با ساتفاده از ناخشنودي برخي نزديکان اسفاربن
شيرويه، بر ضد او قيام کرد و به کمک ماکان بن کاکي که بر طبرستان حکم ميراند، بر
اسفار چيره شد و او را کشت (316ق/928م)، آنگاه نيروي بيشتري يافت و بر ري مسلط
گرديد. سپس به سبب اختلافي که با ماکان يافته بود، بر يو تاخت و طبرستان را از او
بازگرفت و ماکان بن کاکي به خراسان گريخت. پس از آن بر گرگان نيز چيره شد و از سوي
خود فرماندهاني در آنجا برگماشت. مرداويج در 319ق/931م خواهرزاد? خود را همراه
لشکري به همدان که زير فرمان عباسيان بود گسيل داشت، ولي چون مردم همدان سپاهيان
مقتدر عباسي را ياري دادند، لشکر مرداويج شکست خورد و خواهرزاد? وي کشته شد. از
اينرو، مرداويج خود با سپاهي نيرومند به همدان تاخت و آنجا را گرفت و بسيار بکشت و
چپاول کرد و سوزاند. خليف? عباسي، مقتدر، هارون بن غريب را به جنگ وي فرستاد، ولي
او نيز شکست خورد و مرداويج بر هم? سرزمينهاي همدان و جبال تا دينور و حُلْوان دست
يافت. سپس اصفهان را به آساني از دست مظفربن ياقوت، کارگزار تازه خليف? عباسي
درآورد و بيدرنگ لشکر به اهواز گسيل داشت و آن سرزمين را نيز گرفت. وي از خوزستان
غنايمي کلان به دست آورد و آنها را ميان ياران خود بخش کرد و همساي? پايتخت خلفاي
عباسي گرديد، ولي به جاي درگيري با مقتدر عباسي، نمايندهاي نزد وي فرستاد تا در
برابر پرداخت 000‘200 دينار از ماليات همدان و دينور به خليفه، در هم? سرزمينهاي
زير فرمان خود آزاد باشد. خليف? عباسي اين پيشنهاد را پذيرفت و بدين ترتيب مرداويج
سرزمينهاي زير فرمان خود را گسترش داد و علاوه بر گرگان و طبرستان و ديلم، بر ري و
اصفهان و همدان و دينور و اَرَّجان (بهبهان) و اهواز نيز فرمانروايي يافت (نک
نقشه).
مرداويج در 320ق/932م ابن الجعد را نزد برادر خود وُشْمْگير که در گيلان به کار
کشاورزي مشغول بود، روانه کرد و او را پيش خود خواند. وشمگير از پيوستن برادر به
خليف? عباسي ناخشنود بود، ولي پس از آنکه ابن الجعد او را تطميع و اميدوار کرد، با
وي همراه شد و در قزوين جام? سياه، نشان? همراهي با عباسيان را بر تن کرد و به
برادر پيوست. وشمگير در زمان پادشاهي مرداويج فرماندار ري بود.
مرداويج در 321ق/933م به گرگان لشکر کشيد تا آنجا را از چنگ امير نصر بن احمد
ساماني که بار ديگر آنجا را متصرف شده بود، بيرون آورد، ولي بنا به پيشنهاد و اندرز
محمدبن عبداللـه بلعمي وزير امير نصر، گرگان را رها کرد و با امير ساماني از در
دوستي درآمد.
علي. حسن و احمد فرزندان بويه که از فرماندهان لشکر ماکان بن کاکي در خراسان بودند،
پس از آنکه ناتوانيِ ماکان را دريافتند، او را رها کردند و نزد مرداويج آمدند.
مرداويج ايشان را به خوبي پذيرفت و بنواخت و علي را به فرمانداري کرج ابودُلَفْ
برگماشت. علي بن بويه بر اثر خوش رفتاري با کرجيان ياري مردم و سپاهيان، نيرو يافت
و توانست دژهاي نزديک کرج را بگيرد. برخي از سران ناخشنود سپاه مرداويج نيز به علي
پيوستند. در اين هنگام، ستيز ميان مرداويج و علي بن بويه آغاز گرديد و علي در
321ق/933م با سپاهيان اندکي بر اصفهان تاخت و بر آنجا چيره شد، ليکن از شنيدن
لشکرکشي مرداويج به اصفهان هراسان گشت و آنجا را رها کرد و به سوي ارجان شتافت و در
322ق/934م شيراز را تصرف کرد و از الراضي باللـه عباسي (د 329ق/941م) لقب
عمادالدوله و خلعت و لوا گرفت. قدرت يافتن عمادالدوله بر مرداويج دشوار آمد. وي
لشکري براي تصرف اهواز گسيل داشت تا راه را بر عمادالدوله ببندد و از اصفهان و
اهواز بر وي بتازد. عمادالدوله ناگزير فرمانروايي مرداويج را پذيرفت و به نام وي
خطبه خواند و هديهاي گرانبها براي او فرستاد و برادر خود رکنالدوله را نيز به
عنوان گروگان به وي سپرد.
مرداويج نسبت به مليت ايراني دلبستگي ژرف داشت و از خلفاي عباسي بيزار بود. افزون
بر اين، وي ميکوشيد ابهت دربار ساسانيان را به دستگاه پادشاهي خود بازگرداند و با
ويران ساختن بغداد، مداين را بار ديگر آباد کند. وي در اصفهان براي خويش تختي زرين
و براي کارگزارانش تختهاي سيمين ساخت. تاجي گوهر نشان همانند تاج خسرو انوشيروان بر
سر نهاد و خود را شاهنشاه خواند. در 323ق/935م، هنگام فرارسيدن «سده»، فرمان داد در
اصفهان جشن بسيار باشکوهي برپا شود تا اين آيين باستاني درباري که بيش از 300 سال
از منسوخ شدن آن ميگذشت، باز زنده گردد. از اينرو براي آتش افروزي، در دو سوي
زاينده رود و در هم? کوهها و تپههاي نزديک به اثفهان، تودههاي بزرگ هيزم انباشتند
و شمعهاي بزرگ به کار بردند و 000‘2 کلاغ و باز گرفتند تا مانند روزگار ساساني،
چيزهاي آغشته به نفت به پاي آن پرندگان بياويزند، چنانکه از فروغ آتشِ افروخته در
درهها و کوهها و تپهها و شعلههاي آويخته از پاي پرندگان، زمين و آسمان روشن
گردد. همچنين فرمان داد تا خواني باشکوه بگسترند که در آن افزون بر صدها اسب و گاو
و گوسفند، بيش از 000‘10 مرغ و پرند? بريان فراهم باشد. مرداويج فرمان داد که پس از
شام و هنگام نوشيدن مي، آتشها را برافروزند. او پيش از آغاز جشن سوار بر اسب از آن
خوان و تپهها بازديد کرد، ولي از ديدن آنچه فراهم شده بود، شاد نگرديد و آن را
نپسنديد و بر فراهم کنندگان آن جشن خشم گرفت. سران لشکر بهويژه غلامان ترک که او
با آنها بسيار بدرفتاري ميکرد، از خشم وي هراسناک شدند و 4 روز پس از آن مرداويج
را در گرمابهاي نزديک اصفهان از پاي درآوردند. پيکر وي به ري برده شد. گفته شده
است که قتل مرداويج به دست غلامان ترک، به تحريک الراضي بوده است.
2. وشمگير بن زيار (حک 323-357ق/935-968م). پس از مرگ مرداويج، مردم ديلم و گيلان
به رايزني پرداختند و وشمگير را به پادشاهي برگزيدند. او در ري اقامت کرد و از اين
پس، پادشاهيِ آل زيار به وشمگير و فرزندان وي رسيد و از فرزندان مرداويج هرگز کسي
فرمانروايي نيافت. در پيِ کشته شدن مرداويج، امير نصربن احمد ساماني به فرمانده
لشکرش در خراسان و ماکان بن کاکي که اينک در کرمان فرمانروايي ميکرد، فرمان داد تا
به گرگان بتازند، ولي اين دو فرمانده از سپاه وشمگير شکست خوردند و به نيشابور واپس
گريختند.
رکنالدول? ديلمي که گروگان مرداويج بود، پس از کشته شدن او از آشوبِ پيش آمده سود
جست و از دست زياريان گريخت و همراه سپاهي که برادرش عمادالدوله با وي روانه کرد،
اصفهان و سپس قلع? الموت را گرفت، ولي وشمگير در 227ق/939م اصفهان و قلع? الموت را
از دست رکنالدوله بيرون آورد. وي پس از اين پيروزي بسيار نيرومند گرديد.
در 328ق/940م ماکان بن کاکي که در گرگان از سوي ابن محتاج (فرمانده لشکر امير نصر
ساماني) محاصره شده بود، از وشمگير ياري خواست. وشمگير لشکري به کمک ماکان فرستاد و
او از محاصره رها شد و به طبرستان رفت. در اين هنگام رکنالدول? ديلمي از فرصتِ دور
شدنِ سپاه وشمگير از اصفهان سود جست و بر اصفهان تاخت و برخي از سران سپاه وشمگير
را دستگير کرد.
در سال 329ق/941م فرزندان بويه با ابن محتاج در برابر وشمگير و ماکان بن کاکي متحد
شدند. در نزديکي ري ميان دو گروه جنگي درگرفت که ماکان در آن کشته شد وشمگير به
طبرستان گريخت. ابن محتاج سر ماکان را به بخارا پيش امير ساماني فرستاد و بدينگونه
ري و سپس زنجان، ابهر، قزوين، قم، کرج، همدان، نهاوند و دينور به دست سامانيان
افتاد.
وشمگير در 331ق/943م، پس از محاصره شدن در ساري از سوي ابن محتاج، از وي درخواست
صلح کرد و پذيرفت که به نام امير ساماني خطبه بخواند. ابن محتاج، سالار، پسر وشمگير
را به گروگان گرفت و به خراسان برد. از اين پس نيروي وشمگير رو به سستي نهاد و
سرانجام وي فرمان سامانيان را گردن نهاد و در 333ق/945م به نزد نوح بن نصر رفت.
امير ساماني مقدم او را گرامي داشت و لشکري براي تصرف گرگان با وي گسيل کرد و او
توانست بار ديگر بر گرگان دست يابد. در 336ق/947م رکنالدول? ديلمي با کمک حسن بن
فيروزان، وشمگير را در طبرستان و گرگان شکست داد. وشمگير به خراسان ناگزير به
اسفراين رفت.
در 356ق/967م امير منصور ساماني به ابوالحسن سيمجوري فرمانده لشکر خود در خراسان
دستور داد تا به فرماندهي وشمگير بر ري بتازد و آنجا را از دست آل بويه بيرون آورد،
ولي پيش از روياروي شدن دو سپاه، در محرم 357ق/دسامبر 967م، وشمگير در ميان راه به
هنگام شکار از اسب فرو افتاد و مرد.
3. بيستون (بهستون) بن وشمگير (حک 357-366ق/968-977م). وي که هنگام درگذشت پدر در
طبرستان به سر ميبرد، بيدرنگ به جاي وي نشست. ليکن بزرگان و سران سپاه با قابوس
فرزند کوچکتر وشمگير بيعت کردند و ابوالحسن سيمجوري، فرمانده امير ساماني نيز
قابوس را ياري داد. از اينرو بيستون به رکنالدول? ديلمي پناه برد و رکنالدوله که
پيش از اين با دختر وي ازدواج کرده بود و فرزندي به نام فناخسرو (عضدالدوله) از اين
دختر داشت، او را به فرمانروايي طبرستان برگماشت. قابوس به کمک سامانيان بر گرگان
فرمان ميراند و تا هنگام مرگ بيستون (366ق/977م) وضع چنين بود. بيستون در
360ق/971م فرمانبردار عباسيان گشت و به فرمان نوهاش عضدالدوله به ظهيرالدوله ملقب
گرديد.
4. شمسالمعالي قابوس بن وشمگير (حک 366-403ق/967-1012م). پس از بيستون، فرزندي
خردسال از وي در طبرستان به جاي مانده بود. جدّ مادري اين کودک «دباج بن باني گيلي»
فرمانرواي طبرستان، به طمع دست يافتن بر پادشاهي، به گرگان شتافت. لشکريان گرگان از
وي پيشواز کردند و او را به پادشاهي برداشتند. در 369ق/979م عضدالدول? ديلمي همدان
و ري را از زير نفوذ برادر خود فخرالدوله بيرون آورد. برادرش از ترس به ديلم و سپس
به گرگان رفت و در پناه قابوس جاي گرفت. قابوس او را بسيار گرامي داشت. در
371ق/981م عضدالدوله از قابوس خواست تا در برابر پرداخت مال و بستن پيمان، برادر را
به وي تسليم کند. قابوس اين پيشنهاد را نپذيرفت. عضدالدوله از قابوس خواست تا در
برابر پرداخت مال و بستن پيمان، برادر را به وي تسليم کند. قابوس اين پيشنهاد را
نپذيرفت. عضدالدوله برادر ديگرش مؤيدالدوله را با لشکري روان? گرگان کرد. قابوس نيز
با سپاه خود براي رويارويي با سپاه عضدالدوله از گرگان بيرون آمد، ولي در نزديکي
استراباد از او شکست خورد و به سوي دژي که ثروتي در آن پنهان کرده بود، شتافت و
اموال را برداشته به نيشابور به نزد امير نوح بن منصور ساماني رفت. فخرالدوله نيز
به او پيوست. امير ساماني به والي نيشابور فرمان داد تا از اين دو تجليل کند و
سپاهي براي ياري ايشان آماده سازد. در نيشابور لشکرياني انبوه گرد آمدند که به گفت?
ابن اثير «فضاي شهر را پر کردند». سپاهيان به سوي گرگان رهسپار شدند و آن شهر را به
مدت دو ماه در محاصره گرفتند. در گرگان قحطي سختي رخ نمود چنانکه مردم، سبوس جو را
با گل ميآميختند و ميخوردند. بر اثر اين قحط و فشار و جنگ هر روزه، سپاهيان
مؤيدالدوله بر آن شدند که يکباره از شهر بيرون آيند و جنگ را يکسره کنند. سرانجام
به پيروزي رسيدند و قابوس به نيشابور بازگشت. وي از اين پس 18 سال از پايتخت خود
دور بود و در پناه سامانيان زيست، ولي فخرالدوله پس از مرگ برادرش عضدالدوله به
دعوت صاحب بن عباد به ري رفت.
در 388ق/998م مردم گرگان از قابوس خواستند تا به گرگان باز گرد. او از ناتواني آل
بويه (بهويژه پس از مرگ صاحب بن عباد) بهره گرفت و از نيشابور به گرگان شتافت و
آنجا را از دست مجدالدوله بيرون آورد. سپاهيان شکست خورد? مجدالدوله در ري گرد
آمدند و بار ديگر به گرگان شتافتند و آنجا را محاصره کردند، ولي به علت باران و
طوفان سخت، واپس نشستند. قابوس در پي آنها تاخت و هم? سرزمينهاي ميان گرگان و
استراباد را گرفت و فرزند خود منوچهر را به فرمانروايي آنجا برگماشت. سپس رويان و
چالوس را گشود و با يمينالدوله محمد غزنوي از در دوستي درآمد. شمسالمعالي قابوس
پادشاهي اديب و شاعري توانا بود و به دو زبان فارسي و عربي شعر ميسرود، خطي خوش
داشت و در نجوم و داشنهاي ديگر صاحبنظر بود.
باوجود هم? اين ويژگيهاي نيکو که در پادشاهان ديگر کمتر ديده ميشود، قابوس پادشاهي
ستمگر و کينهتوز بود. به اساني در برابر گناهان ناچيز فرمان کشتن ميداد و به گفته
جرفادقاني «به کمتر زلّهاي عقوبات عنيف کردي». پس از کشتن حاجب بيآزار و مورد
علاق? سپاهش «نعيم»، لشکريان از رفتار وي به تنگ آمدند و آهنگ او کردند و هنگامي که
وي از گرگان به يکي از دژها رفته بود، آن دژ را در محاصره گرفتند. وي پس از درگيري
به بسطام گريخت و دشمنان وي گرگان را تصرف کردند و از فرزند او منوچهر خواستند تا
به فرمانروايي نشيند. از اين پس قابوس تصميم گرفت از کار کنارهگيري کند، پس به
قلع? جناشک رفت. دشمنان قابوس، منوچهر را از زنده بودن پدر و امکان تصرف مجدد
فرمانروايي ترساندند، ولي منوچهر پاسخي به آنها نداد. از اينرو دشمنان به خانهاي
که قابوس در آن گوشه گرفته بود، رفتند و هم? جامههايش را بردند و قابوس از شدت
سرما در آنجا بمرد.
5. فلکالمعالي منوچهر بن قابوس (حک 403-423ق/1012-1032م). وي پس از مرگ پدر، با
يمينالدوله محمود غزنوي که در اين دوره بسيار نيرومند شده بود، مکاتبه کرد و اطاعت
او را گردن نهاد و در گرگان، طبرستان، قومس و دامغان به نامش خطبه خواند و دختر او
را به زني گرفت و بدين ترتيب خود را نيرومند ساخت و توانست قاتلان پدر خود را از
ميان بردارد.
در 420ق/1029م سلطان محمود به ري حمله برد و منوچهر از برابر وي گريخت و براي جلب
خشنودي او 000‘400 دينار پرداخت و در کوهها متحصن گرديد. سلطان محمود از پيگرد وي
دست کشيد و به نيشابور رفت. منوچهر در 423ق/1032م از ميان رفت. احمدبن قوص بن احمد
معروف به منوچهري دامغاني (د 432ق/1041م)، شاعر نامي تخلص خود را از اين پادشاه
گرفته است.
6. انوشيروان بن منوچهر (حک 423-435ق/1032-1044م). او هنگام مرگ پدر کودکي خردسال
بود و از اينرو با کاليجار سردار سپاه به نام وي خطبه خواند. او توانست با پرداخت
000‘500 دينار باج، فرمانروايي خود را بر گرگان و طبرستان دنبال کند. هنگامي که
انوشيروان به سن رشد رسيد، با کالجار را به زندان انداخت.
در 433ق/1042م طغرل بيک سلجوقي که به تازگي قدرت يافته بود و به تدريج هم?
سرزمينهاي ايران را به زير فرمان خود در ميآورد، به گرگان آمد و اين سرزمين را
گرفت و مردي مرداويج نام (فرمانده پيشين غزنويان) را از سوي خود بر آنجا گماشت.
مرداويج مادر انوشيروان را به زني گرفت و انوشيروان از اينپ س تا 435ق/1044م که چشم
از جهان فرو بست، زير نظر مرداويج در اين ديار فرمان راند.
پايان فرمانروايي: بسياري از مورخان 433ق/1043م را که مرداويج از سوي طغرل بيک
سلجوقي به حکومت گرگان گماشته شد، سالِ پايان کار آل زيار ميدانند، ولي برخي بر
اين گمانند که مردان ديگري مانند جستان بن انوشيروان، کيکاووس بن ساکندر، گسلان بن
کيکاووس، با کاليجار و دارا پادشاهان ديگر اين خاندان بودهاند و اين دودمان تا
483ق/1090م حکومت رانده و سرانجام به دست اسماعيليان برافتاده است. دليلي که گمان
اين پژوهشگران را نيرو ميبخشد، اين است که در برخي کتابهاي تاريخي مانند الکامل،
تاريخ بيهقي، تاريخ گرديزي و جز آن از اين کسان، جسته و گريخته ياد شده است. ديگر
اينکه کيکاووس يا کاووس بن اسکندر در کتاب قابوسنامه از پدر خود اسکندر به لفظ
«امير» ياد کرده و فرزند خود را گيلان شاه ناميده و سخن از پادشاهي او در آينده به
ميان آورده است. ليکن از بررسي اين مأخذ دلايلي روشن بر وجود يک پادشاه متقل به دست
نميآيد. ميتوان گفت که پس از انوشيروان، از آل زيار شاهزادگاني به جاي ماندهاند
که احتمالاً بر مناطق محدودي از گرگان يا طبسرتان فرمانروايي کردهاند.
وضع اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي: از سقوط ساسانيان و گشوده شدن ايران به دست
مسلمانان، تا پايهگذاري آل زيار، نزديک به 300 سال مي گذشت. در اين مدت وضع
اجتماعي و فرهنگي ايران دچار دگرگونيهايي شده بود. مردم شهرها و روستاها، تحت تأثير
فرهنگ اسلامي، بسياري از آيينها و سنتهاي پيشين خود را تغيير داده و به آيين نو
درآمده بودند، ولي بيدادگري امويان و عباسيان و کارگزاران ايشان ماي? آن شد که در
طول اين سه سده، جنبشها و کوششهايي در جهت بيرون آمدن از زير سلط? خودکامان? خلفاي
کاخنشين شام و بغداد شکل گيرد.
پادشاهان آل زيار ميکوشيدند حکومت محليِ متمرکز و نيرومندي پديد آورند و خود را تا
حد امکان از اطاعت خلفاي عباسي بيرون بکشند. آنان براي رسيدن به اين هدف چنين فرا
مينمودند که براي ملت ايران ارزش ويژه قائلند و نسبت به مليت ايراني تعصب خاص
دارند و آن را از جان و دل ميستايند. يکي از نمودهاي گرايش آنان به مليّت ايراني
برگزيدن نامهاي سر? پارسي بود. از يددگاه ديگر، ميتوان گفت آنان دلبستگيهايي به
ملت و فرهنگ و آيينهاي باستاني ايران داشتند و ميخواستند ايران باستان را با
ويژگيهايش زنده گردانند.
مرداويج نه تنها از نظر فرهنگي و اجتماعي، بلکه از جهت اقتصادي نيز عباسيان را با
تهديد جدي مواجه ساخت، چه دست يافتن زياريان به شهرهاي مهمي مانند همدان، اهواز،
اصفهان و گرگان در تضعيف بني? اقتصاديِ خلافت عباسي تأثير بسزايي نهاد. مالياتي که
از مناطق گوناگون ايران به پايتخت خلافت سرازير ميشد، بهويژه ماليات سرزمينهاي
تصرف شده از سوي زياريان، براي ادام? حکومت عباسيان ضروري مينمود. خزان? مرکز
خلافت عباسيان در زمان حکومت المطيع (361ق/972م) چنان تهي شده بود که براي پرداخت
000‘400 درهم حقوق سپاهيان، در و پنجر? کاخ و جامههاي خليفه را حراج کردند. اين
فشارهاي مادي و معنوي در جرأت بخشيدن به آل بويه براي چيره شدن بر بغداد و زير
فرمان در آوردن حکومت عباسيان بيتأثير نبود.
برخي از پادشاهان آل زيار به گسترش فرهنگ و علوم و ادبيات کمک کردند و نه تنها مشوق
شاعران و دانشمندان بودند، بلکه از ميان آن شاهان کساني مانند قابوس بن وشمگير و
کيکاووس بن اسکندر خود آثاري در دانش و ادب و خوشنويسي داشتهاند. اشعار و رسائل
به جاي مانده از قابوس و اثر نامي کيکاووس (قابوسنامه) تا به امروز مورد توجه
نويسندگان و پژوهشگران بوده است.
رسائل ادبي سي و سهگان? قابوس بن وشمگير خطاب به صاحب ابن عباد
(326-385ق/938-995م)، ابن عميد (337-366ق/948-977م) و عتبي (ح 350-431ق/961-1040م)
و 9 رسال? ديگر در پاسخ آنها را عبدالرحمن بن علي يزدادي در کتاب کمال البلاغه
گردآوري کرده و آثار ادبي ديگر وي در کتابهايي مانند يتيمه الدهر، معجم الادباء،
تاريخ يميني و جز اينها آمده است.
ابوالفرج علي بن حسين ان هندو (د 410 تا 420ق/1019 تا 1029م) شاعر، کاتب و حکيم
نامي نخست در دربار منوچهر به سر ميبرد و سپس از پيش وي گريخت. کيکاووس بن اسکندر
بن قابوس (412ق/1021م) از شاهزادگان اين دودمان با نوشتن اثر ارزشمندي مانند کتاب
قابوسنامه مشتمل بر 44 باب در ندرز و داستانهاي عبرتانگيز و بيان آداب و آيين
بسياري از هنرها و پيشهها، نه تنها نام خود او، بلکه نام آل زيار را در شمار
چهرههاي ادبپرور درآورده است. وي به اديبان و شاعران و دانشمندان ارج مي نهاد.
ابوريحان بيروني (362-440ق/973-1048م) کتاب ارزشمند الآثارالباقيه را در 391ق/1001م
به نام او تأليف کرد. ابوعلي سينا از سلطان محمود غزنوي که پادشاهي متعصب بود و به
تدريج در خوارزم قدرت مييافت، هراسناک شد و خوارزم را به سوي گرگان ترک کرد تا به
درگاه قابوس برسد، ولي پيش از رسيده به گرگان در 403ق/1012م شنيد که قابوس زنداني و
کشته شده است.
خسروي سرخسي (د ح 383ق/993م)، شاعر نامي در دربار قابوس ارج ويژهاي داشت و
دانشمندان و شاعران ديگري چون ابومنصور عبدالملک ثعالبي (350-429ق/961-1038م)، قاضي
ابوبشر فضل جرجاني، ابوعامر جرجاني، ابوبکر محمد طبري و جز آنان نيز مورد لطف قابوس
بودند. از چهرههاي شناخته شد? ديگر زمان قابوس ميتوان قاضيالقضات ابوالعباس
روياني و ابوالفرج رشيدبن عبداللـه استرابادي طبيب را نام برد.
مآخذ: آملي، اولياءاللـه، تاريخ رويان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1348ش، ص 114؛
ابن اثير، عزالدين، الکامل، بيروت، 1399ق، 8/298-304؛ ابن اسفنديار، محمدبن حسن،
تاريخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1320ش، 1/98؛ املشي، بهاءالدين، تاريخ
گيلان، به کوشش محمدهادي ميزان، تهران، 1352ش، ص 76؛ باسورث، سي. آي. «نکاتي چند در
باب وقايع مربوط به آل زيار در گرگان و طبرستان»، ترجم? احمد احمدي بيرجندي، مجل?
دانشکد? ادبيات و علوم انساني مشهد، س 6، شم 2 (تابستان 1349ش)، صص 378-398؛
جرفادقاني، ناصح بن ظفر، ترجم? تاريخ يميني، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش، صص
225-248؛ خواندمير، غياثالدين بن همام، حبيب السير، به کوشش محمد دبير سياقي،
تهران، 1333ش، 2/439-442؛ زامباور، ادوارد ريتر، نسبنام? خلفا و شهرياران، ترجم?
محمد جواد مشکور، تهران، 1356ش، صص 319-320؛ سليمان، احمدسعيد، تاريخ الدول
الاسلاميه و معجم الأُسَرِالحاکمه، مصر، 1969م، 1/98؛ گرديزي، عبدالحي بن ضحاک،
تاريخ، به کوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1363ش؛ صص 193، 195، 336-337، 358، 363، 539؛
لين پول، استانلي، طبقات سلاطين اسلام، ترجم? عباس اقبال، تهران، 1363ش، صص
123-124؛ مدرس، محمدعلي، ريحانه الادب، تبريز، 1346ش، 8/395؛ ملکم، جان، تاريخ
ايران، ترجم? ميرزا حيرت، تهران، 1303ق، ص 114؛ ميرخواند، محمدبن خاوند شاه، روضه
الصفا، تهران، 1339ش، 4/79-86؛ ناصر مستوفي، حسن، «امراي آخري آل زيار»، يادگار، س
3، شم 9 (ارديبهشت 1326)، صص 78-80.
حسين عماري