دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل محتاججلد: 2نويسنده: صادق سجادي 
 
 
شماره مقاله:464















الِ مُحْتاج، سلسله‌اي منسوب به محتاج بن احمد که از 321ق/933م تا حدود 381ق/991م
زير نظر و نفوذ سامانيان و مدت کوتاهي نيز به استقلال، در بخشهايي از خراسان و ري
فرمان راند.
خاستگاه آل محتاج به روشني دانسته نيست. اگرچه برخي آنان را از بازماندگان امراي
کهن چَغانيان يا صَغانيان ــ شهري در ساحل راست رود جيحون و بالاي در? چَغانرود يا
رود زامل (لسترنج، 468) و سُرخانرود کنوني (بارتولد، 1/183) ــ نامبردار به «چغان
خدات» (معين، 178، به نقل از نفيسي)، همچون «سامان خدات» و «گوزگانان خدات» در
روزگار ساسانيان، دانسته‌اند، ولي به دشواري مي‌توان نظر قطعي در باب نژاد عربي با
ايراني آنها ابراز کرد (فراي، 4/152؛ ايرانيکا، I/764). خاصه که گرديزي از اميري به
نام «محتاج» از خزاعيان ياد کرده که به دست عبدالجبار بن عبدالرحمن، والي شورشي
خراسان در روزگار منصور خليفه، کشته شد (صص 274، 275) و مي‌بايست از بازماندگان
فاتحان عرب آن ديار باشد.
از سر سلسل? اين دودمان، محتاج بن احمد، آگاهي چنداني در دست نيست، جز آنکه از سخن
ياقوت (معجم الادباء، 3/80) مي‌توان دريافت که در چغانيان امارت داشته است. همچنين
در باب پسر او مظفربن محتاج و امارتش در چغانيان، اطلاعي در منابع يافت نشده است.
شايد وي در خدمت اميران ساماني مي‌زيسته است. برخي از فرزندان و نوادگان همين مظفر
به شرح زير به امارت رسيدند:
1. ابوبکر محمدبن مظفر بن محتاج (د 329ق/940م)، نخستين کس از آل محتاج که امارت
سراسر خراسان يافت. اولين‌بار در وقايع 298ق/910م از او در منابع ياد شده است. در
آن سال احمدبن اسماعيل ساماني آهنگ تصرف سيستان کرد و سپاهي با اميران بزرگ خود چون
ابوبکر محمدبن مظفر و سيمجور دواتي به آن ديار فرستاد و آنان سيستان را از دست معدل
صفاري بيرون آوردند (ابن اثير، 8/60). گرديزي آن واقعه را در 297ق/910م ياد کرده
است (ص 326). در 310ق/922م محمدبن مظفر از سوي نصربن احمد ساماني امارت فرغانه يافت
و الياس بن اسحاق را که بر سامانيان شوريده بود، سرکوب کرد (ابن اثير، 8/134). وي
پس از اين واقعه، چندين سال امارت فرغانه داشت و به سبب کفايتي که از خود نشان داد،
به سپهسالاري سامانيان دست يافت. در 317ق/929م که برادران نصربن احمد بر او شوريدند
و بر بخارا چيره شدند، محمدبن مظفر با سمت سپهسالاري خراسان در گرگان مقام داشت
(نک‍ : گرديزي، 336، که تعيين وي را به سپهسالاري در 330ق/942م نوشته است). چون وي
از شورش آگاه شد، به نيشابور رفت. در آغاز به دعوت ابوزکريا يحيي، برادر نصربن احمد
جواب مساعد داد، ولي سپس ماکان کاکي را در نيشابور نشاند و خود وانمود کرد که به
نزد يحيي مي‌رود، اما به پوشنگ و هرات رفت و بر آن دو شهر استيلا يافت و به سوي
چغانيان که پسرش ابوعلي بر آنجا فرمان مي‌راند، متوجه شد. يحيي سپاه به آن سوي
فرستاد. محمد آن سپاه را درهم شکست و با سپاهي که پسرش ابوعلي به مدد او فرستاده
بود، روي به بلخ نهاد و منصور بن قراتکين شورشي را به سختي سرکوب کرد. سپس به
چغانيان بازگشت و اميرنصر را از پيروزي خود آگاه ساخت. امير نصر نيز حکومت بلخ و
طخارستان را به محمدبن مظفر باز نهاد و وي آن را به پسرش ابوعلي داد و خود به نصر
پيوست (ابن اثير، 8/210، 211).
در 323ق/935م که وشمگير زياري رقيب سرسخت سامانيان در ري استقرار يافت، محمدبن مظفر
به فرمان خداوندگار خود رهسپار قومس شد تا به گرگان و ري بتازد. از سوي ديگر نصربن
احمد از ماکان کاکي که در کرمان بود، خواست به سپهسالار خراسان بپيوندد. ماکان روي
به دامغان نهاد، ولي در راه گرفتار بانخين (يا بانجين) ديلمي از ياران وشمگير شد
(گرديزي، 195) و از محمد که اينک در بسطام بود، مدد خواست. وي نيز سپاهي به مدد
فرستاد و سفارش کرد تا خود او نرسيده، دست به جنگ نگشايند، اما آنان با بانخين به
جنگ پرداختند و شکست خوردند و به نزد محمد بازگشتند. محمد از آنجا آهنگ گرگان کرد.
بانخين به تعقيب وي پرداخت. محمد به نيشابور بازگشت و امارت آن ديار را به ماکان
واگذاشت (ابن اثير، 8/304؛ قس: گرديزي، 195). اما ماکان که خود داعي? استقلال داشت
و در حقيقت زير نظر محمد در نيشابور مي‌زيست، سال بعد به بهان? بازگرداندن تني چند
از يارانش که گريخته بودند، اجاز? خروج گرفت. چون به اسفراين رسيد، سپاه به گرگان
فرستاد و آن ديار را تسخير کرد و خود علم طغيان برافراشته به سوي نيشابور تاخت.
ياران محمد از مقابله با ماکان سرباز زدند و محمد که خود را ناتوان ديد، به سرخس
گريخت. با اينهمه، ماکان نيز از بيم توطئه سپاه بر ضد خود، پيشروي نکرد و به گرگان
بازگشت (ابن اثير، 8/327). از آن پس محمدبن مظفر در سپهسالاري و امارت خراسان
روزگار مي گذراند تا در 327ق/939م به سختي بيمار شد و از کار فرو ماند. نصربن احمد
ساماني او را به بخارا خواند و پسرش ابوعلي را امارت و سپهسالاري خراسان داد
(گرديزي، 337). محمدبن مظفر در 329ق/940م درگذشت و در چغانيان به خاک سپرده شد.
ابوبکر محمدبن مظفر، گذشته از از آنکه مردي جنگاور بود، به ادب و دانش هم توجه داشت
و دانشمندان را گرد خويش فراهم مي‌آورد. از جمله احمدبن سهل بلخي کتابي در تعاريف
فلسفه موسوم به شرح ماقيل في حدود الفلسفه براي وي نوشت (ياقوت، معجم الادباء،
3/68) و ابوعلي سلامي نيشابوري که در زمر? اطرافيان وي بد، کتاب اخبار ولاه خراسان
را که منبع گرديزي و ابن اثير در تاريخ خراسان است (بارتولد، 1/51، 52)، براي
محمدبن مظفر تأليف کرد (ثعالبي، 4/95).
2. ابوعلي احمدبن محمدبن مظفربن محتاج (د 344ق/955م)، بزرگ‌ترين امير اين سلسله. وي
در چغانيان زاده شد (ابن حوقل، 394) و در کنار پدر رشد يافت. نخستين‌بار در
317ق/929م از او به عنوان امير چغانيان ياد شده است. در همين سال بود که پدرش محمد
ابن مظفر از سوي نصربن احمد حکومت بلخ و طخارستان يافت و امارت آن دو شهر را به وي
باز نهاد. سال بعد وقتي جعفربن ابي داوود امير خُتل بر سامانيان شوريد، ابوعلي احمد
به مقابله رفت و او را دستگير کرد و به بخارا فرستاد (ابن اثير، 8/222).
در 322ق/934م شعبده بازي در چغانيان ادعاي پيامبري کرد و خلقي بسيار گرد او را
گرفتند. ابوعلي محتاج سپاهي به سرکوب او فرستاد و آنها شعبده‌باز را گرفتند و سر
بريدند و بسياري از پيروانش را کشتند (همو، 8/289، 290). ابوعلي همچنان در چغانيان
بود تا در 327ق/939م پس از عزل پدرش از سوي نصربن احمد ساماني، امارت و سپهسالاري
خراسان را در دست گرفت، اما ابوعلي مسکويه (1/276) در وقايع سال 321ق/933م از
ابوعلي به عنوان سپهسالار خراسان نام برده است و فراي (4/130) او را درحدود
318ق/930م والي خراسان دانسته است، اما هيچ‌يک از اين دو با منابع و قراين تاريخي
سازگار نيست و او در آن ايام فقط امارت چغانيان را داشته است. در 328ق/940م که
ماکان کاکي در گرگان بر سامانيان شوريد، ابوعلي به آن سوي تاخت و ماکان را در
محاصره گرفت. بسياري از مردان ماکان به ابوعلي پيوستند و ماکان از وشمگير مدد
خواست. وشمگير سردار خود شيرج بن نعمان را گسيل داشت (مرعشي، 125) و اين يکي در صلح
کوشيد. ماکان با استفاده از فرصت به طبرستان گريخت و ابوعلي بر گرگان چيره شد و
ابراهيم بن سيمجور را به امارت آنجا گماشت. سپس در محرم 329ق/اکتبر 940م در پاسخ به
درخواست رکن‌الدوله و عمادالدول? ديلمي که او را ب ضد وشمگير و ماکان وعد? مساعدت
داده بودند تا ري را تسخير کند و به آل بويه واگذارد (ابن اثير، 8/359، 361، 369).
گرگان را به سوي ري ترک گفت. وشمگير از ماکان ياري خواست و او از طبرستان به ري
آمد. در نبردي که ميان ابوعلي و ماکان و وشمگير در گرفت، ماکان کشته شد و وشمگير به
طبرستان گريخت و ابوعلي بر ري چيره گشت (ابوعلي مسکويه، 2/4-5) و پسر ماکان را با
900 مرد ديلمي اسير کرد و به بخارا فرستاد (گرديزي، 338). سال بعد از ري سپاه به
بلاد جبل فرستاد و بر قم و کرج و قزوين و ابهر و زنجان و همدان و نهاوند و دينور تا
حدود حلوان چيره شد (330ق/941م) و هم? اين نواحي را پيوستِ قلمرو سامانيان کرد (ابن
اثير، 8/388). در همان سال ابوعلي به ياري حسن بن فيروزان امير ساري که از مقابل
وشمگير گريخته و از وي مدد خواسته بود، بر وشمگير تاخت و او را به محاصره گرفت، اما
صلح شد و مقرر گشت که وشمگير به فرمان امير ساماني گردن نهد. ابوعلي سال بعد به
گرگان رفت (گرديزي، 338) و چون خبر مرگ نصربن احمد ساماني را دريافت، به خراسان
بازگشت (ابن اثير، 9/389). به روايت ديگر، ابوعلي در هنگام محاصر? وشمگير، از
درگذشت خداوندگار خود آگاه شد و به آشتي گردن نهاد (ابوعلي مسکويه، 2/7؛ مرعشي،
172). حسن بن فيروزان که اميدوار بود ابوعلي پس از پيروزي بر وشمگير، قلمرو او را
به وي دهد، از آشتي ميان آن دو سخت بي‌تاب شد و در ميان راه گرگان به خراسان بر
ابوعلي تاخت و حاجب او را کشت، .لي سرانجام به گرگان بازگشت و بر آنجا چيره شد
(ابوعلي مسکويه، 2/7، 8).
پس از آنکه ابوعلي به خراسان بازگشت، رکن‌الدول? ديلمي که رقيبي در برابر خود
نمي‌ديد، بر ري چيره شد. اما اين معني بر نوح بن نصر سامان گران افتاد و او در
333ق/944م ابوعلي را به فتح ري فرستاد. در راه گروهي از سپاهيانش به سرکردگي
منصوربن قراتکين از امراي نوح واپس کشيدند، ولي ابوعلي به پيشروي ادامه داد و چون
کردان هم به او خيانت کردند، از رکن‌الدوله شکست خورد و به نيشابور بازگشت (ابن
اثير، 8/443). اما نوح دست از پيکار باز نداشت و در همان سال ابوعلي را باز به ري
فرستاد. رکن‌الدوله بيمناک شد و گريخت. همزمان با تسخيربغداد به دست معزالدوله،
ابوعلي محتاج بر سراسر ايران مرکزي چيره شد. با اينهمه، برخلاف انتظار پاداشي که از
امير ساماني چشم مي‌داشت، از امارت خراسان عزل شد و ابراهيم سيمجور به جاي او نشست
(ابن اثير، 8/444). سبب اين امر آن بود که چون ابوعلي به ري تاخت، رکن‌الدوله از
عمادالدوله ياري خواست و اين يکي نيرنگي در چيد و نامه به نوح فرستاد که وي هر سال
000‘100 دينار بيش از آنچه ابوعلي از درآمد ري خواهد پرداخت، به نوح مي‌پردازد،
بدان شرط که وي دست از حمايت ابوعلي بردارد. از آن سوي نيز ابوعلي را از نيرنگ نوح
برحذر داشت و نوح نيز به صلاحديد امراي مخالف ابوعلي در خراسان، نه تنها پيشنهاد
عمادالدوله را پذيرفت بلکه افراد آل محتاج را در بند کرد و برخي را کشت (ابوعلي
مسکويه، 2/100، 101). نيز گفته‌اند که نوح به سبب شکايتهاي مردم از بدسيرتي
کارگزاران ابوعلي در خراسان (گرديزي، 340) که ظاهراً مي‌بايست به تحريک امراي مخالف
صورت گرفته باشد، او را از امارت خراسان برکنار کرد. از آن سوي سپاه ابوعلي به سبب
بدکرداريِ شخصي که امير ساماني براي نظارت بر امور سپاه همراه ابوعلي گسيل داشته
بود (بارتولد، 1/527)، طغيان کرد (گرديزي، 199). اين همه باعث شد که ابوعلي در
برابر کردار نوح برادر خود ابوالعباس را به حکومت همدان فرستد و خود به درخواست
سپاه، ابراهيم بن احمد ساماني عموي نوح را از عراق بخواند و با او بيعت کند
(334ق/945م). به اين ترتيب، پيش‌بيني امير نصر که گفته بود فرزندانش قدر ابوعلي را
نشناسند و او را بيازارند و او عصيان کند (نفيسي، 231، به نقل از جوامع الحکايات)،
راست آمد. ابوعلي در همدان به ابراهيم پيوست و هر دو به ري رفتند. در آنجا دانست که
برادرش ابوالعباس بر او غدر ورزيده و نوح را از واقعه آگاهانيده است. پي بي‌درنگ
والياني بر ري و جبال گماشت و خود به نيشابور رفت (ابن اثير، 8/459) و در 335ق/946م
وارد آنجا شد و از آنجا همراه با ابراهيم به مرو تاخت. نوح به بخارا و از آنجا به
سمرقند واپس نشست و ابوعلي بر مرو و بخارا چيره شد و خطبه به نام ابراهيم ساماني
کرد، اما ابراهيم به تحريک مخالفان که وي را از نيرنگ ابوعلي بيم مي‌دادند (ابوعلي
مسکويه، 2/103)، تصميم گرفت به سود نوح کنار رود و خود سپهسالاري او را به عهده
گيرد.
گفته‌هاي ابن اثير و گرديزي و ميرخواند در اينجا با يکديگر متناقض است. طبق گفت?
ابن اثير، ابراهيم با بخاراييان بر صلح با نوح همداستان شد، ولي ابوعلي پيش از ورود
نوح به بخارا، آنها را درهم شکست و خواست شهر را به آتش کشد، ولي به خواهش بزرگان
بخارا از آن براي بازگشت (8/460)، اما ميرخواند (4/47) بر آن است که پيش از آن،
ابراهيم به نوح پيوست و در جنگي که روي داد، ابوعلي هر دو را درهم شکست. گرديزي
دربار? اين جنگ سخن نمي‌گويد، ولي از حرکت نوح از بخارا به سمرقند و گرويدن ابراهيم
به او و نيز عزم ابوعلي بر آتش زدن شهر ياد مي‌کند (صص 199، 200) و خاطرنشان
مي‌سازد که ابوعلي پس از آن ابوجعفر محمدبن نصر بن احمد برادر نوح را به امارت
برداشت و خطبه به نام او کرد. آنگاه بخارا را به ابوجعفر سپرد و خود وانمود کرد که
به سمرقند مي‌رود، اما به چغانيان رفت. پس از خروج او ابراهيم و ابوجعفر محمد
ساماني از نوح امان خواستند و فرمانبرداري نمودند. نوح به بخارا بازگشت (همو، 341،
342) و براي سرکوب ابوعلي لشکر آراست. ابوعلي نيز با سپاه به بلخ رفت و از آنجا روي
به سوي بخارا نهاد. در خرتنگ (بارتولد، 1/529؛ خرجنگ) جنگ درگرفت (36ق/947م) و
ابوعلي شکست خورد و به چغانيان بازگشت (گرديزي، 343، 344) و سپس از امير ختلان ياري
خواست و خود با لشکر به ترمذ و بلخ و گوزگانان و طخارستان رفت و آن نواحي را به زير
فرمان آورد و سرانجام به سمنگان رسيد و هم? امراي نواحي مسير علياي جيحون را بر
سامانيان شوراند (بارتولد، 1/530). نوح نيز سپاه به چغانيان فرستاد. ابوعلي به سرعت
بازگشت و به مقابله پرداخت، ولي شکست خورد و به شومان رفت. لشکر نوح وارد چغانيان
شد و پس از ويران کردن مقر ابوعلي در پي وي روان گشت. ابوعلي در راه بر آنها تاخت و
پيوندشان را با بخارا بريد. در جمادي‌الثاني 337ق/دسامبر 948م سپاه نوح خواهان صلح
شد و ابوعلي با استفاده از فرصت، صلح را پذيرفت و مقرر شد که پسر خود ابوالمظفر
عبداللـه را به گروگان نزد نوح فرستد (ابن اثير، 8/463؛ گرديزي، 346). سپس خود به
چغانيان رفت و تا 340ق/951م در آنجا ماند. در آن سال امير نوح پس از مرگ ابوالمظفر
عبداللـه و درگذشت منصوربن قراتکين امير خراسان، خلعت به نزد ابوعلي فرستاد و
سپهسالاري خراسان را به وي واگذاشت و ري را نيز به تيولش داد. ابوعلي نيز پسر ديگر
خود ابومنصور را به حکومت چغانيان و ترمذ گماشت و خود به نيشابور رفت (ابن اثير،
8/493). در 342ق/953م که وشمگير از نوح بر ضد رکن‌الدوله ياري خواست، وي ابوعلي را
به ري فرستاد. رکن‌الدوله به مقابله آمد و چند ماه پيکار بود. چون زمستان رسيد،
ابوعلي به ناچار به صلح گردن نهاد و مقرر شد که رکن‌الدوله هر سال 000‘200 دينار به
نزد نوح فرستد. آنگاه ابوعلي به خراسان بازگشت، اما نوح که از اين صلح دلخوش نبود،
خاصه که وشمگير نيز ابوعلي را به سازش متهم کرده بود، از او در خشم شد و سپهسالاري
و امارت خراسان را از او باز گرفت. ابوعلي گروهي از بزرگان نيشابور را به وساطت
فرستاد و چون سود نديد، بر نوح شوريد و در نيشابور خطبه به نام خود کرد. از سوي
ديگر به پايمردي نوح، ميان وشمگير و حسن بن فيروزان صلح افتاد و آن دو بر ضد ابوعلي
همداستان شدند. نوح نيز بکربن مالک فرغاني را امارت خراسان داد و روان? آن ديار
ساخت. ابوعلي که خطر را احساس کرده بود، از خراسان به قصدري بيرون رفت. رکن‌الدوله
در ري او را به گرمي پذيرفت و به توسط برادرش معزالدوله در بغداد، از خليفه فرمان
حکومت خراسان را براي او گرفت.
ابوعلي که اينک به فرمان خليفه دلگرم بود، با سپاهي که رکن‌الدوله به او داده بود،
به نيشابور بازگشت و در آنجا خطبه به نام خليف? عباسي کرد (ابن اثير، 8/504-507).
در اين ميان نوح درگذشت (343ق/954م) و پسرش عبدالملک پس از استقرار بر تخت، مأموريت
بکربن مالک را تأييد کرد و او از بخارا به نيشابور رفت تا ابوعلي را براند. ياران
ابوعلي از گردش پراکنده شدند و او به ناچار دوباره نزد رکن‌الدوله گريخت و چندي بعد
همراه او به گرگان حمله برد و آن ديار را از دست وشمگير به در آورد و سپس براي تحقق
هدف نهايي خود که چيرگي بر خراسان بود، به ري بازگشت، ولي چندان نماند و در وبايي
که در 344ق/955م وي را فرو گرفت، همراه پسرش درگذشت. پيکر او را به چغانيان بردند و
در همان‌جا به خاک سپردند (همو، 8/512). ياقوت ويرانيِ دژ استوناوند در ري را در
سال 350ق/961م به اين ابوعلي نسبت مي‌دهد (معجم البلدان، 1/244)، حال آنکه مسلم است
که وي در آن تاريخ زنده نبوده است.
ابوعلي نيز چون پدر، دانشمندان و نويسندگان را گرامي مي‌داشت. چنين مي نمايد که خود
نيز از دانش بي‌بهره نبوده است، چه احمدبن سهل بلخي کتاب اجوبه ابي علي بن محتاج را
در پاسخ پرسشهاي وي نوشت (همو، معجم الادباء، 3/67) و شعيابن فريغون کتاب جوامع
العلوم خود را به نام ابوعلي احمد چغاني تأليف کرد (خديوجم، 150). نيز ابوالقاسم
اسکافي، نخست از کاتبان وي بود. عوفي (1/27) او را «اميرعالم» و «جهان علم» ناميده
است.
3. ابوالعباس فضل بن محمدبن مظفربن محتاج. وي از سوي برادرش ابوعلي احمد ــ آنگاه
که سر از اطاعت نوح ساماني برتافت ــ به امارت همدان و جبال گماشته شد و خود نيز
نهاوند و دينور را به اطاعت درآورد و رؤساي اکراد به او پيوستند، اما امارتش چند
ماه بيش دوام نيافت، چه پس از آنکه ابوعلي احمد با ابراهيم برادر نوح بيعت کرد،
ابوالعباس به برادر خود خيانت ورزيد و به نوح آگهي داد. ابوعلي نيز او را گرفت و به
زندان افکند (334ق/945م). سال بعد که ابوعلي از نيشابور آهنگ مرو کرد، ابوالعباس از
زندان گريخت و به کوهستان رفت. سپس کساني را به گرد خويش فراهم آورد و به کوهستان
رفت. سپس کساني را به گرد خويش فراهم آورد و به نيشابور شکست خورد. به بخارا نزد
نوح پناه برد (ابن اثير، 8/459، 461). نوح نيز سرداري سپاه خويش را در نبرد با
ابوعلي به وي سپرد. در نخستين جنگ، ابوعلي شکست خورد (336ق/947م). سپس که نوح لشکر
ديگري در پي ابوعلي به بلخ و طخارستان فرستاد، گروهي از سرداران سپاه، نوح را
آگاهانيدند که فضل به برادر خود گرايش يافته است. نوح نيز فرمان داد تا او را گرفته
به بخارا فرستادند و به زندانش افکندند (همو، 8/462، 463). از آن پس آگاهي ديگري از
او در دست نيست.
4. ابوالمظفر عبداللـه بن احمدبن محمدبن مظفربن محتاج (د ربيع‌الاول 340ق/اوت
951م). وي هيچ‌گاه امارت قابل ذکري نداشت و همواره در رکاب پدرش ابوعلي احمد با
دشمنان مي‌جنگيد. در 337ق/949م که ابوعلي با نوح صلح کرد، پسر خود ابوالمظفر را به
گروگان نزد امير ساماني فرستاد. نوح از او به گرمي استقبال کردو خلعت داد و در زمر?
نديمان خود برگزيد (گرديزي، 346). وي نزد نوح بماند تا در 340ق/951م در بخارا از
اسب فرو افتاد و درگذشت و پيکرش را به چغانيان بردند و به خاک سپردند (ابن اثير،
8/492).
5. ابومنصوربن احمدبن محمدبن مشفربن محتاج. در 340ق/951م که ابوعلي احمد سپهسالاري
و امارت خراسان را بازيافت، پسر خود ابومنصور را به حکومت ترمذ و چغانيان گماشت
(همو، 8/493؛ قزويني، 165). از آن پس از او در منابع ياد نشده است. بارتولد (1/519)
حدس مي‌زند که وي همان عارض ابومنصور چغاني است که بر اثر تبليغات داعي فاطمي به
مذهب شيعه گرويد. ابن اثير (8/512) تصريح کرده که ابوعلي احمد و پسرش د روباي ري
درگذشتند، ولي او نام اين پسر را ياد نکرده است. احتمال دارد که مراد ابومنصور باشد
که پس از عزل پدرش از امارت خراسان، با وي به ري رفت و در همان‌جا درگذشت.
6. ابوالمظفر طاهربن فضل بن محمدبن مظفربن محتاج (مق‍ 381ق/991م). گرديزي (ص 368)
کني? او را ابوالحسن گفته است. او برادرزاد? ابوعلي احمد بود. يک چند از سوي
سامانيان به جاي ابوالمظفر احمدبن محمد امارت چغانيان يافت و به قولي خود آن ديار
را از ابوالمظفر احمد گرفت (عتبي، 94). ابوالمظفر احمد با فاق خاصه همداستان شد و
در جنگي که ميان او و طاهر درگرفت، ابوالمشفر طاهر کشته شد.
ابوالمظفر طاهر اميري فاضل و هنرپرور و خود نيز اهل شعر و سخن بود و به قولي عوفي
(1/27) «هم بر ممالک چغانيان ملک و هم در ولايت هنر و بيان سلطان بود». اما گفت?
همو که ابوالمظفر طاهر در 377ق/987م درگذشته است، با آگاهيهاي تاريخي تناقض آشکار
دارد. از شعراي پارسي‌گوي آن روزگار، منجيک ترمذي و لبيبي سيدالشعراء، مداح وي
بوده‌اند (قزويني، 186؛ بهار، 3/153). ابيات بسياري نيز از ابوالمظفر طاهر بر جاي
است (اسدي طوسي، 173، 213، 217).
7. ابوالمظفر احمدبن محمد، يا محمدبن احمد (عتبي، 94). آنگاه که فايق خاصه بر امير
نوح ساماني شوريد، وي حکومت چغانيان داشت. ظاهراً به سبب گرايش ابوالمظفر احمد به
فايق، نوح او را از امارت آن ديار عزل کرد و ابوالمظفر طاهربن فضل را امارت داد
(قس: عتبي، 94). اما ابوالمظفر احمد با فايق همداستان شد و بر طاهر تاخت. طاهر در
جنگ کشته شد (381ق/991م) و ابوالمظفر احمد امارت چغانيان را به دست گرفت (گرديزي،
368؛ عتبي، 94). از آن پس آگاهي روشني از او در دست نيست.
در حمل? سلطان محمود غزنوي به ماوراءالنهر در 415ق/1024م اميران آن حدود و از جمله
امير چغانيان به وي پيوستند (گرديزي، 405). اگچه گفته‌اند که ابوالمظفر احمد در
روزگار محمود غزنوي امارت چغانيان داشت (فراي، 4/152)، ولي مسلم نيست که مراد
گرديزي از «امير چغانيان» همو بوده باشد.
ابوالمظفر را برخي سر و پاره‌اي نواد? ابوعلي احمد گفته‌اند که در هر حال نام کامل
وي ابوالمظفر احمدبن محمد نمي‌تواند درست باشد. اگر به استناد شعر منجيک ترمذي
(رادوياني، 58) که او را «ابوالمظفر شاه چغانيان احمد» ناميده، نام خود او را احمد
پسر ابوعلي احمد بدانيم، نام کامل وي مي‌بايست احمدبن احمدبن محمد باشد. شايد به
استناد قول عتبي (ص 94) نام او را محمدبن احمد يعني پسر ديگر ابوعلي احمد
دانسته‌اند (معين، 186-187). ذکر نام وي به شکل «ابوالمظفر محمدبن احمد فريغوني» در
يکي از نسخه‌هاي ترم? تاريخ يميني منشأ اشتباه پاره‌اي از پژووهشگران شده که او را
از فريغونيان بر شمرده‌اند (مينورسکي، 187، مقدمه)، حال آنکه در نسخه هاي ديگر و
نسخه‌اي که پاي? چاپ تهران آن کتاب (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش) بوده است،
صريحاً وي را ابوالمظفر محمدبن احمدبن محتاج ناميده است.
ابوالمظفر يکي از بزرگ‌ترين پشتيبانان ادب پارسي در روزگار خود بود. شاعران بزرگي
چون دقيقي و فرخي و منجيک ترمذي او را مدح گفته‌اند. فرخي با قصيد? «با کاروان حله
برفتم ز سيستان» به قصد دربار او از سيستان بيرون شد و با قصيد? معروف «چون پرند
نيلگون بر روي پوشد مرغزار» در نزد امير کارش بالا گرفت (نظامي عروضي، 58، 59).
شايد هم باتوجه به بيتي از همين قصيده: «فخر دولت بوالمظفر شاه با پيوستگان...»،
بعدها کساني او را فخرالدوله گفته‌اند. اما به نظر نمي‌رسد که وي چنين لقبي داشته
است. پايان کار ابوالمظفر دانسته نيست. چنين مي‌نمايد که با به سر رسيدن امارت او،
حکومت آل محتاج در چغانيان بر افتاده باشد؛ اگرچه در روزگار سلطان مسعود غزنوي از
کسي به نام ابوالقاسم والي چغانيان و داماد سلطان ياد شده است (بيهقي، 465)، ولي
نسبت او با آل محتاج معلوم نيست.
مآخذ: ابن اثير، عزالدين، الکامل، بيروت، 1402ق، 8/فهرست؛ ابن حوقل، ابوالقاسم
محمد، صوره‌الارض، بيروت، دارمکتبه الحياه؛ ابوعلي مسکويه، احمدبن محمد، تجارب
الامم، به کوشش آمدروز، مصر، 1915م، 2/102-113؛ اسدي طوسي، علي بن احمد، لغت فرس،
به کوشش عباس اقبال، 1319ش؛ بارتولد، و.، ترکستان‌نامه، ترجم? کريم کشاورز، تهران،
1352ش، 1/528؛ بهار، محمدتقي، «قصيد? لبيبي»، آينده، س 3، شم‍ 2، مهر 1323ش؛ بيهقي،
ابوالفضل محمد، تاريخ، به کوشش قاسم غني و علي‌اکبر فياض، تهران، 1362ش؛ ثعالبي،
ابومنصور، يتيمه الدهر، بيروت، دارالفکر؛ حدودالعالم، به کوشش ولاديمير مينورسکي،
لندن، 1937م؛ خديوجم، حسين، «کتاب جوامع العلوم»، نام? مينوي، به کوشش حبيب يغمايي
و ايرج افشار، تهران، 1350ش؛ رادوياني، محمدبن عمر، ترجمان البلاغه، به کوشش احمد
آتش، استانبول، 1949م؛ عتبي، ابونصر محمد، تاريخ يميني، ترجم? جرفادقاني، به کوشش
جعفر شعار، تهران، 1345ش؛ عوفي، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، ليدن،
1903؛ فراي، ر. نِ.، «سامانيان»، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، ترجم? حسن انوشه،
تهران، 1363ش، 4/153؛ قزويني، محمد، تعليقات بر چهارمقال? نظامي عروضي، ليدن 1909؛
گرديزي، عبدالحي بن ضحاک، زين الاخبار، به کوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1363ش؛
لسترنج، گ. سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجم? محمود عرفان، تهران، 1364ش؛ مرعشي،
ظهيرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، به کوشش عباس شايان، تهران، 1333ش؛
معين، محمد، تعليقات بر چهارمقال? نظامي عروضي، تهران، 1333ش؛ ميرخواند، محمد
ابن‌خواند شاه، روضه الصفا، تهران 1339ش؛ نظامي عروضي، احمد، چهار مقاله، به کوشش
محمد قزويني و محمد معين، تهران، 1333ش؛ نفيسي، سعيد، محيط زندگي و احوال و اشعار
رودکي، تهران، 1336ش؛ ياقوت، معجم‌الادباء، بيروت، 1400ق؛ همو، معجم البلدان، به
کوشش فرديناند ووستنفلد، لايپزيک، 1866-1870م؛ نيز؛
Iranica.
صادق سجادي
 






/ 440