شماره مقاله:699
اِبْراهيم شاهِ شَرْقى، شمسالدين (حك 804 -844ق/1402- 1440م)، سومين سلطان
از سلسلة «سلاطين شرقى» هند. وي پس از مرگ برادرش قَرَنْفُل مباركشاه بر
تخت نشست و بر ناحية وسيعى، مشتمل بر شمال او تارپرادش و بيهار حكومت كرد.
در ابتداي حكومت با سپاه دهلى به فرماندهى ناصرالدين محمودشاه، هشتمين
سلطان تُغلقيه و سردارش ملّو اقبال خان كه از مرگ مباركشاه آگاهى يافته
بودند، روبهرو گرديد. ناصرالدين محمود پس از رسيدن به كنارة رود گنگ، به
دنبال اختلاف با ملواقبال و به اميد ياري گرفتن از ابراهيم شاه، شبانه به
اردوي او پيوست و چون مورد بىاعتنايى قرار گرفت، به قنوج روي آورد و آن
شهر را فتح كرد و به دهلى بازگشت. ابراهيم شاه فرصت را مغتنم شمرده، به
قنوج لشكر كشيد ودر 809ق/1406م پس از 4 ماه محاصره، شهر را تسخير كرد
(نهاوندي، 100). آنگاه از نابسامانى دربار دهلى استفاده كرد و راهى تسخير آن
شهر گرديد و پس از آنكه تاتارخان بن سارنگ خان و ملك مرحبا، غلام ملّو
اقبال خان، به او پيوستند، نيرويى تازه گرفته، به سَنبهل دست يافت و آن
را به تاتارخان سپرد و به سوي دهلى روي آورد. در اين مسير قصبة بَرَن (بلند
شهر) را تسخير كرد و به ملك مرحبا سپرد، امّا در كنار رود جون با شنيدن خبر
تصرف مالوه از سوي اعظم ظفرخان گجراتى (نهاوندي، 100: مظفرخان؛ فرشته،
1/160 و سيهرندي، 176: ظفرخان)، والى مندور پس از آگاه شدن از قصد وي براي
حمله به جونپور، به پايتخت خود بازگشت (سيهرندي، همانجا).
از سوي ديگر ناصرالدين محمود نيز در 810ق با فتح مجدد برن و سنبهل و قنوج
دامنة متصرفات ابراهيم شاه را محدود كرد. ابراهيم شاه براي توسعة قلمرو
حكومت خود چندبار به كاليبى لشكر كشيد، از جمله يكبار در 816ق/1413م در
روزگار ناصرالدين محمود (فرشته، 1/161)، و بار ديگر در 830ق/1427م در دوران
حكومت معزالدين ابوالفتح مباركشاه بن خضرخان (824 -837 ق/1421-1434م). در
لشكركشى اخير قادرخان حاكم كاليبى از مباركشاه در دهلى كمك خواست. روياريى
لشكر ابراهيم شاه به سرداري برادرش مخلص خان (فرشته، 1/165) با ملك
محمودحسن، فرمانده سپاه مباركشاه، به شكست مخلص خان و ترك مخاصمه از سوي
ابراهيم شاه انجاميد. آنگاه ابراهيم شاه به قصبة را پري و از آنجا به
بيانه رفت و بار ديگر در جنگى كوتاه كه ميان او و مباركشاه در 7 جمادي
الا¸خر 830 بر كنار رود جون روي داد، ابراهيم شاه تاب مقاومت نياورد و روز
بعد به جونپور بازگشت (سيهرندي، 208، 209؛ فرشته، 1/165، 166). ابراهيم شاه
آخرين بار در 837ق به كاليبى لشكر كشيد، اما اين لشكركشى با تصميم سلطان
هوشنگ غوري براي چيرگى بر كاليبى همزمان گرديد (فرشته، 1/169) و چون
مباركشاه از حملة ابراهيم شاه به كاليبى آگاهى يافت، عزم تسخير جونپور كرد.
ابراهيم چون چنين ديد، كاليبى را رها كرد و بار ديگر به جونپور بازگشت و
كاليبى بىنزاع به تسخير هوشنگ غوري درآمد (نهاوندي، 100-101).
به دنبال قتل نابهنگام مباركشاه حاكم مقتدر دهلى در رجب 837 (سيهرندي،
234- 235)، ابراهيم شاه بارديگر در صدد كشورگشايى برآمد و برخى نواحى را به
تصرف درآورد (فرشته، 1/171). آخرين لشكركشى ابراهيم شاه به سوي بنگال بود
كه به دعوت نور قطب العالم، رهبر مسلمانان بنگال، در آن زمان، و به
تشويق قاضى شهابالدين، قاضىالقضات جونپور(د849ق/1445م) صورت گرفت. اين
سرزمين در اختيار راجه كانس زميندار هندو بود كه بر مسلمانان سخت مىگرفت.
چون سپاه ابراهيم شاه به بنگال رسيد، راجه كانس به سود پسر 12 سالة خود
جَدو از قدرت كنارهگيري كرد و به مسلمان شدن او نيز رضايت داد. آنگاه قطب
العالم از ابراهيم شاه در خواست كرد كه به جونپور بازگردد (سليم، 110-114).
ابراهيم شاه به رغم تمايل خود، و بيش از همه به سبب بيم از تهديد شاهرخ
تيموري، از تسخير آن ناحيه چشم پوشيد (عبدالرزاق، 2/782-783).
ابراهيم شاه كمى پس از حمله به بنگال پس از 40 سال و چند روز سلطنت
درگذشت و فرزندش سلطان محمود شرقى جانشين وي گرديد (نهاوندي، 101). ابراهيم
دولتى مسلمان و پر نفوذ در سرزمينى وسيع ميان دهلى و بنگال در سدة 9ق/15م
پديد آورد و اگرچه نتوانست به همة هدفهاي جاهطلبانة خود چون تسخير بنگال و
دهلى، دست يابد، اما حكومت او به سبب ثبات كامل سياسى و رونق فرهنگى از
اهميت ويژهاي برخوردار بود. پايتخت او جونپور (واقع در ايالت اوتارپرادش
كنونى نزديك بنارس)، همزمان با روزگار حملة تيمور، پناهگاه شاعران، عالمان و
بزرگان علم و ادب گرديد و «دارالعلم شرق» و «شيراز هند» لقب گرفت (حكمت،
53؛ قرشى، 24 ؛ باسورث، 295).
با تشويق ابراهيم شاه مكتب بومى بسيار ظريفى در معماري اسلامى در اين شهر
پديد آمد كه گرچه بسياري از بناهاي آن در حملات لودهيها ويران شد، برخى از
آن آثار مانند مسجد اَتلا كه به جاي معبدي هندي بنا شده بود، برجاماند.
اديبان و دانشمندانى چون قاضى احمد جونپوري (د 875ق/1470)، شيخ محمدعيسى
جونپوري (د 870ق/1466م) و نامآورترين آنان قاضى شهابالدين احمدبن عمر
زاولى دولتآبادي (د 849ق/1445م) از نواخت و اكرام او برخوردار بودند. قاضى
شهابالدين كه نزدابراهيم شاه از احترام بسيار برخوردار بود، آثاري چند از
جمله فتاوي ابراهيم شاهى را به نام او نوشت ( آريانا، 1/705).
مآخذ: آريانا، ذيل «ابراهيم جونپوري»؛ باسورث، كليفورد ادموند، سلسلههاي
اسلامى، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، 1349ش؛ حكمت، علىاصغر، سرزمين هند،
تهران، 1337ش؛ سليم، غلامحسين زيدپوري، رياض السلاطين، به كوشش مولوي
عبدالحق عابد، كلكته، 1890م؛ سيهرندي، يحيى، تاريخ مباركشاهى، به كوشش
محمدهدايت حسين، كلكته، 1931م؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدبن و مجمع
بحرين، به كوشش محمدشفيع، لاهور، 1368ق؛ فرشته، محمدقاسم، تاريخ، كانپور،
1290ق؛ نهاوندي، ملاعبدالباقى، مآثر رحيمى، به كوشش محمدحسين هدايت،
1327ق؛ نيز:
Qureshi, I. H. X Muslim India Before Mughals n , The Cambridge Hisrory of Islam,
ed. Ann Lambton, Bernard Lewis, London, 1977, Vol. 2A.
بخش تاريخ
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا