شماره مقاله:504
آمُل، ناحيه و شهري بسيار کهن، نزديک ساحل چپ (غرب) رود جيحون در خراسان قديم که
بعدها نزديک ويرانههاي آن، شهر چارجو، يا چارجوي (چهار جوي) پديد آمد. اين سرزمين
اکنون بخشي از جمهوري شوروي سوسياليستي ترکمنستان در اتحاد جماهير شوروي است.
وجه تسميه: جنين به نظر مي رسد که نام آمل خراسان از آمل طبرستان (مازندران) گرفته
شده باشد. اين نام با نام قوم «مَرْدَ» يا «آمَرْدَ» مرتبط است که پيش از آرياييان
در طبرستان سکني داشتند (بارتولد، III/319). يونانيان قديم اين نام را به صورت
مردوي و امردوي نوشتهاند (يسنا، 1/51). بعضي مؤلفان نام اين شهر را به صورت آمل
(ابن خردادبه، 25؛ قدامه بن جعفر، 202) و بعضي آمو (ابوالفداء، 435) و بعضي آمويه
(بلاذري، 410؛ دينوري، 37) آوردهاند، بارتولد آمو را نامي يافثي ميداند
(II(1)/658). يافثي اصطلاح قديمي است و اکنون محققان درباره سکن? بومي ايران که
گويا پيش از آرياييان در اين سرزمين سکني داشتند، اصطلاح آسياني را به کار ميبرند
(گيرشمن، 29، 119).
گروهي از محققان برآنند که اگر «ايران ويج» (نک: ايران) همان خوارزم باشد، آمو نيز
همان رود مقدس دايتي است که در اوستا و کتابهاي پهلوي از آن به عنوان رودي جاري در
ايران ويج ياده شده است. گويا نام اين رود از ريش? واژ? «دات» به معناي داد و قانون
گرفته شده است. نام مذکور اغلب با صفت ونگوهي نيز همراه شده که به معناي وِه (به) و
نيک است، از اينرو نام مزبور در نوشتههاي پهلوي به صورت وِه روت (بهرود) آمده و
نزد چينيان نيز چنين خوانده شده است (يسنا، 1/50). بارتولد بر اين عقيده است که نام
آريايي آمو وَخش و نام رودي که از کنار آن ميگذرد نيز وَخش، وَخشو و وخشاب بوده
است (II(1)/658, II/319). نام وخشو (به معناي فزاينده و بالنده) از فعل وَخش است و
اين فعل در اوستا به معناي افزودن، باليدن و ترقي کردن بسيار به کار رفته است. صورت
سانسکريت آن اوخشينت است و کلم? اُکسوس که جغرافينويسان قديم يونان و روم در مورد
اين رود به کار بردهاند، مأخوذ از همين واژ? ايراني است (يسنا، 1/50-51). نزد
جغرافينويسان ايراني و عرب وخش سرزميني است در کنار جيحون (همانجا). ابوريحان
بيروني نوشته است که روز چهارم اسفندماه را خيژ (خيز) نامند که ترجم? آن قيام است و
در روز دهم همان ماه عيدي است که وخشنگام نام دارد و وخش نام فرشت? مُوکَّل بر هم?
آبها بهويژه رود جيحون است (آثارالباقيه، 237).
بارتولد ضمن اشاره به ارتباط نام اين شهر و رود با هم، در اينکه نام رود از شهر و
يا نام شهر از رود گرفته شده، اظهار نظر قطعي نکرده است (II(1)/658)، ولي بعضي بر
اين عقيدهاند که نام رود آمومحتملاً از نام شهر اقتباس شده است (دائرهالمعارف
الاسلاميه، 1/106). بنابر نوشت? مارکوارت، اَمَردها که محتملاً نام شهرهاي آمل
طبرستان و خراسان از نام آنان گرفته شده است، در سرزمين وسيعي از طبرستان تا ساحل
رود جيحون پراکنده بودند (ص 136، حاشيه 3). اگر چنين باشد نام آمو کهنتر از نام
آريايي آن وخش و وخشاب است (بارتولد، I/131، حاشيه 9). حافظ ابرو نام رود آمو يا
آمويه را مقتبس از نام ناحيه آمويه (آمل) ميداند و چنين مينوسيد: «نهر بلخ... را
در عرب جيحون ميخوانند و در خراسان آب آمويه خوانند، به جهت آنکه معبر خراسان به
بخارا بر قري? آمويه افتاده است» (ص 101). از آثار مؤلفان نخستين سدههاي اسلامي
چنين بر ميآيد که اين شهر در روزگار ساسانيان گذشته از وخش، آمو يا آموي نيز
ناميده ميشد که بايد صورت ديگري از آمل باشد. در همان نوشتهها نام شهر آمو گاه به
صورت آمل نيز آمده است (فردوسي، 6/344، 8/158، 186؛ بلاذري، 410). بارتولد بر اين
عقيده است که رود جيحون يا وخشاب که در نوشتهها به صورت آمو، آموي، آمويه، آب
آمويه، درياي آمويه و آمودريا نوشته شده، همه با نام شهر آمو يا آمل مرتبط است
(III/319). در منابع اسلامي از شهر زم در ارتباط با آمل سخن رفته است. زم همانند
آمل در کنار جيحون واقع شده بود و از حيث وسعت تقريباً برابر با آمل در کنار جيحون
واقع شده بود و از حيث وسعت تقريباً برابر با آمل بود (اصطخري، المسالک والممالک،
281). فاصله آمل تا رود جيحون که ابن فقيه آن را رود بلخ نيز ناميده، قريب يک فرسنگ
بوده است (صص 321، 325). به نظر ميرسد نزديکي اين دو شهر سبب شده که در آثار
مؤلفان نام آمل اغلب با نام زم همراه گردد و آن را آمل زم نيز بنامند (ياقوت، معجم
البلدان، 1/69؛ ابوالفداء، 435). ياقوت و ابوالفداء نام آمل را علاوه بر آمل زم به
صورت آمل الشط و آمل جيحون نيز نوشته و هم? آنها را يکي دانستهاند (همانجاها). ابن
فقيه به نقل از بلاذري، خراسان را به 4 بخش تقسيم کرده و زم و آمل را جزء بخش دوم
آورده و نوشته است که بخش دوم شامل مرو شاهجان، سرخس، نسا، باورد، مرد رود، طالقان،
خوارزم، زم، آمل (که اين دو بر کنار رود بلخ قرار دارند) و بخاراست (ص 321). شهر
آمل خراسان را آمل مفازه (بيابان و کوير) نيز خواندهاند، زيرا ميان آمل و شهر مرو
شنزاري است که عبور از آن بس دشوار است (ياقوت، معجم البلدان، 1/69). وي نام آمو
را صورت ديگري از آمل دانسته و آن را از جمله اختصاراتي شمرده است که ايرانيان در
تلفظ کلمات به کار ميبرند (همو، المشترک، 6).
اصطخري درباره محل آمل چنين اظهار نظر کرده است که «رود وخشاب از ترکستان برون
آيد... بالاي تِرْمِذْ در جيحون افتد و از تِرْمِذ به کالِف رَوَد و از کالف به زم
و از زم به آمل و از آمل به خوارزم و به درياي خوارزم ريزد و از جيحون هيچ جايي آب
بر عمارت نيفتد تا به زم. آنجا اندک چيزي برخيزد و به آمل بيشتر بردارند «مسالک و
ممالک، 233). ابوالفدا آمل را شهري در مغرب جيحون در سمت بخارا نوشته که با جيحون
قريب يک ميل فاصله دارد (ص 435). مقدسي در شرح اقليم چهارم آمل را از شهرهاي خراسان
دانسته و آن را در رديف سمرقند و اشروسنه و بخارا و بلخ آورده است (4/43). وي
مينويسد که بر دو کران? رودخان? جيحون آنجا که به سوي آمل سرازير ميشود بلاد
خوارزم است (4/65). بيروني به نقل از جغرافياي بطلميوس مينويسد که جيحون به درياي
اُرقانيا (گرگان) ميريخته است و سپس ميافزايد که در زمان بطلميوس اين رود از محلي
ميان زم و آمويه ميگذشته است (تحديد نهايات الاماکن، 21). وي آمويه را گذرگاه
ماوراءالنهر به خراسان و عراق ناميده است (همان، 222). ابن حوقل مينويسد که آمل و
زم دو شهرند در کنار جيحون با ابهاي جاري، باغها و کشتزارها، و محل تلاقي راههاي
خراسان به ماوراءالنهر، و بزرگترين گذرگاه خراسان در آمل است. اين دو شهر را
بياباني شنزار از حدود بلخ تا درياچ? خوارزم فرا گرفته است و زم از لحاظ آباداني
به پاي آمل نميرسد (صص 451-452). همو در توصيف راه بخارا به خوارزم مي نويسد که
اين راه از آمل ميگذرد و از بخارا تا خوارزم 12 منزل است (ص 517). نام آمل و آمويه
پس از يورش مغولان نيز همچنان در کتابها و نوشتهها آمده است. در آمل قلع? بزرگي
وجود داشت که ويرانههايي از ديوارهاي آن برجا مانده است. گمان ميرود اصطلاح قلع?
آمويه که در نوشت? جويني از آن ياد شده مربوط به همين دژ بوده باشد (2/12). با حمل?
مغولان شهر باستاني آمل سخت ويران شد، ولي تا مدتي دراز نام آن باقي بود. مدتها بعد
شهر ديگري نزديک ويرانههاي آمل پديد آمد که چارجوي نام گرفت (بارتولد، III/561).
در نسخ? خطي کتاب «بابُرنامه» در شرح حوادث سال 903ق/1498م از «گذر آئوپاي» ياد شده
که بوريج مصحح متن نسخ? خطي بابرنامه آن را خطا دانسته و درست آن را «چارجوي گذري»
(گذرچارجوي) نوشته است (صص 95, 832). در شيباني نامه محمدصالح پيرامون حوادث سال
920ق/1504م نام «چارجو قلعه سي» و در متن فارسي شيباني نامه عنوان «قلعه چارجوي»
آمده است که ازبکان آن را به تصرف آوردند (بارتولد، III/561، به نقل از شيباني نامه
چاپ مليورانسکي و ساموئيلويچ ). نام آمل و آمويه تا سد? 11ق/17م نيز همچنان باقي
بود. ابوالغازي بهادرخان که در اين روزگار ميزيسته، هنگام شرح يورش مغولان از شهر
آمل با عنوان آمويه ياد کرده، ولي به هنگام بحث پيرامون وقايع زمان خويش آن را
چهارجوي نوشته است (صص 124، 269؛ لسترنج، 430).
سابق? تاريخي: دربار? سابق? تاريخي آمل در روزگار باستان، آگاهي ما بسيار اندک است.
در داستانهاي اساطيري ايران آمده است که منوچهر به کينخواهي نياي خويش سپاهي بزرگ
در آمل گرد آورد و به چين رفت (فردوسي، 6/344). رفتن منوچهر از آمل به چين، چنين
استنباطي را پديد ميآورد که اين آمل بايد آمل خراسان باشد. در همين اساطير آمده
است که چون افراسياب در جنگ با منوچهر پيروز شد، قرار شد که مرز ايران و توران با
پرتاب تيري مشخص گردد. اِرِخش (آرش) کمانگير مأمور پرتاب تير شد و محل فرود آن تير
را کنار آمويه نوشتهاند. در نوشتههاي کهن پارسي و عهد اسلامي اين داستان به شرح
آمده است (يشتها، 1/341، 359؛ مينوي خرد، 130-131). تاريخچ? شهر آمل با فعاليتهاي
اقتصادي و سياسي عهد پارتيان نيز مرتبط است. در مآخذ چيني مطالبي در اين زمينه درج
شده است. پارتيان بهتر از ديگر اقوام از راه کاروانرو ميان چين تا غرب آسيا که در
سد? 2ق م احداث شده بود، بهره جستند. مهرداد دوم پادشاه اشکاني (124-78ق م) نخستين
فرمانروا در تاريخ جهان بود که با دولت چين و امپراتوري روم رابطه برقرار کرد. خبر
مربوط به کشتيراني پارتيان در آبهاي رود جيحون (آمودريا) در مآخذ چيني آمده است و
در مطالب مربوط به پارتيان آمده است که آمودريا واقع در نزديکي آمو (آمل) منطق?
نفوذ پارتيان بود (بارتولد II(1)/179). در نشوتههاي بطلميوس از پيوستن کاروانهاي
بازرگاني سغد به کاروانهاي باختر (بلخ) در نواحي کوهستاني حوض? علياي آمودريا ياد
شده است. در اين مسيرِ بازرگاني از مرو تا آمل، سمرقند و فرغانه راهي مستقيم وجود
داشت (همو، II(1)/186). در روزگار پادشاهي بهرام پنجم ساساني (420-437م) که اقوام
ساکن سرزمينهاي شمال شرقي به اراضي ايران حمله کردند، بهرام سپاه دشمن را درهم شکست
و فراريان را تا آمودريا تعقيب کرد تا به آمو رسيد و به تعقيب آنان در آن سوي رود
ادامه داد تا تسليم شدند و پرداخت مبالغي را به عنوان خراج برعهده گرفتند (دينوري،
56-57). دينوري در شرح ماجراي ذوالقرنين مينويسد که وي به شهر آمويه که همان آمل
خراسان است، رسيد (ص 37). فردوسي هنگام بحث پيرامون هجوم ترکان در روزگار انوشيروان
(531-579م) به سرزمين خراسان از ورود سپاه ترکان به بلخ و شُگنان (شُغنان، شوغنان)
و آموي و زم ياد کرده است (8/158) که احتمال ميرود مقصود سپاه ترکان به فرماندهي
ايستمي خان باشد (رضا، 88-97). فردوسي در همين بخش از گرد آمدن بازرگان آموي و
اندوهي که در طول زمان بر مردم بخارا و خوارزم و آموي (آمل) و زم گذشته بود، ياد
کرده است (8/186). روزگاري از عهد ساسانيان که با نفوذ اقوام آسياي مرکزي و ترکان
همراه بود، آمودريا گاه مرز ايران بهشمار ميرفت. بخشهاي شمالي و شرقي اين رود
سرزمين سغد بود، ولي شهر و ناحي? آمل در سمت چپ آمودريا اسماً در تصرف ساسانيان
بود. به هر تقدير در اين نکته جاي ترديد نيست که آمل علاوه بر اهميت اقتصادي يکي از
مراکز مهم مرزي ايران بهشمار ميرفت و زبان فارسي در آنجا سکني داشتند (فراي، 63).
هنگامي که ترکان بر بخشي از آسياي مرکزي مستولي شدند، راه کاروان روي جديدي پديد
آمد که از کاشغر، ختن، فرغانه، طخارستان و سرزمين هپتالان ميگذشت. پس از مرگ خسرو
انوشيروان، اين سرزمينها براي مدتي کوتاه به تصرف خانهاي ترک درآمد. بعدها بخشي از
اراضي جنوب آمودريا نيز از سوي اردوي ترکان مسخر شد. چندي نگذشت که ترکان سرزمينهاي
کش، کوشان، مرو و آمل را نيز به تصرف آوردند (رضا، 141، به نقل از بيچورين) و روشن
نيست که اين اراضي چه مدت در تصرف ترکان بوده است، ولي با شکست يافتن ترکان در جنگ
با بهرام چوبينه بخشهاي مزبور از تصرف آنان به در آمد. ثعالبي در شرح جنگ بهرام
چوبينه بخشهاي مزبور از تصرف آنان به در آمد. ثعالبي در شرح جنگ بهرام چوبينه با
ترکان، دربار? گذشتن سپاه ايران از آمو و جنگ شبانه با اردوي ترکان و شکست يافتن
پرموده (برموذه) خان ترک و جانشين ساوه يا شابه خبر داده است (ص 653). در سالهاي
608-609م گروهي از حکام محلي آسياي مرکزي از جمله آمل که چينيان آن را مو
ميناميدند، به چين نزديک شدند (گوميلف، 155). چنين به نظر ميرسد که تا 619م آمل
(مو) تابعيت ترکان را نپذيرفت (همو، 158). ولي طي سالهاي 620 تا 630م مرزهاي ايران
بيدفاع ماند و آمو وضع روشني نداشت. مرزهاي شرقي خراسان در روزگار ساسانيان از
آمودريا ميگذشت (کولسنيکوف، 95) که بنا بر معمول راه گذر آن از آمل بود. در 639م
ايربيس بشبارا جيغوخان ، کش، زرافشان، سمرقند و آمل را تابع خود کرد (گوميلف، 216).
زيادبن ابيه در 51ق/671م ربيع بن زياد حارثي را بر خراسان گماشت و پس از مرگ ربيع
در 53ق/673م پسرش عبداللـه را به جاي او امارت داد. عبداللـه با مردم آمل زم به
نبرد پرداخت و سپس با ايشان پيمان صلح بست و خود به مرو بازگشت (بلاذري، 410). در
87ق/706م قتيبه بن مسلم باهلي پس از صلح با نيزک طرخان عازم فتح بيکند شد، وي از
مرو گذشت، آنگاه به آمل و سپس به سوي زم روان شد و پس از عبور از جيحون به سوي
بيکند رفت (طبري، 6/429-430). دينوري مسير حرکت لشکريان قتيبه را از بيابان ميان
مرو و شهر آمويه (آمل) نوشته است (ص 327). به روزگار فعاليت ابومسلم در راه استقرار
حکومت عباسيان، مردي شيعي مذهب به نام شُرَيک بن شيخ المهري که در بخارا اقامت
داشت، بر بني عباس خروج کرد. وي ميگفت که ما براي ريختن خون و اقدام به خلاف حق
بيعت نکردهايم (يعقوبي، تاريخ، 2/354). ابومسلم خراساني، زيادبن صالح خزاعي را با
000‘10 مرد به بخارا فرستاد و خود از مرو بيرون آمد و از آموي گذشت (نرشخي، 86). در
133ق/751م زيادبن صالح با شُريک نبرد کرد و او را کشت (طبري، 7/459). در 135ق/752م
زيادبن صالح خود عليه ابومسلم قيام کرد. ابومسلم براي سرکوب وي با شتاب به راه
افتاد تاب ه آمل رسيد. سباع ابن نعمان ازدي نيز همراه او بود. سباع پنهاني فرماني
از سوي خليفه براي زيادبن صالح آورده بود. در فرمان از زيادبن صالح خواسته شده بود
که با به دست آوردن فرصت بر ابومسلم بتازد و او را بکشد. ابومسلم که از ماجرا آگاه
شده بود، سباع بن نعمان را به حسن بن جنيد سپرد. حسن بن جنيد از سوي ابومسلم به
حکومت آمل منصوب شده بود. ابومسلم به عامل خود در آمل نوشت که سباع را 100 تازيانه
بزند و سپس گردنش را قطع کند (همو، 7/466). در 142ق/759م به روزگار مهدي خليفه
عباسي، حسن بن حمران عامل خليفه در بلخ، زم و آموي (آمل) بود (گرديزي، 123). در
175ق/791م ابوالعباس فضل بن سليمان از سوي مهدي خليفه والي خراسان شد. وي آنچه عامل
پيشين بر خراج افزوده بود، کاست و «به قهستان طبسين و آمل و نشا و... چنان گشت که
جز رسم وي نپسنديدندي... و فضلآباد اندر بيابان آموي» بنا کرد و ميان سغد و بخارا
ديواري عظيم کشيد تا از ترکان ايمني باشد (همو، 128). در 214ق/829م عبداللـه بن
طاهر برادر طلحه بن طاهر پس از مرگ برادر از سوي مأمون خليف? عباسي امارت خراسان
يافت (ابن اثير، 6/414). وي برادرزاده خود منصور ابن طلحه را به ولايت مرو، آمل، زم
و خوارزم منصوب کرد. منصوربن طلحه که حکيم آل طاهر خوانده شده، کتابهايي در زمين?
فلسفه، منطق، نجوم و موسيقي داشته است (ابن نديم، 130). در جنگي که ميان سپاه
عمروليث صفاري و امير اسماعيل ساماني روي داد، عمروليث سرداران خود را از راه آموي
براي مقابله با سپاه اسماعيل فرستاد (گرديزي، 144)، ولي به سبب شکست و تسليم
سرداران، عمروليث خود به مقابله شتافت، ولي او نيز از اسماعيل شکست يافت. اين حادثه
در 287ق/900م در آمل خراسان روي داد (همو، 144-145؛ نرشخي 120-124). به روزگار
نوحبن نصر ساماني مدتي در آمل پنهان شد (گرديزي، 154). در عهد نوح بن منصور ساماني
در 382ق/992م که ابوعلي سيمجور پنهاني با بغراخان بر ضد وي پيمان بست، نوح بن منصور
ناگزير به آمل گريخت و مدتي در آنجا بود (غفور اف، 345-346؛ بارتولد، I/339). در
388ق/998م در آمل ملاقاتي ميان امير ابوالحارث و فايق روي داد (گرديزي، 172). در
391ق/1000م ابوابراهيم ساماني مدتي در آمل درنگ کرد (همو، 176). در عهد محمود غزنوي
نيز آمل يکي از مراکز تجمع سپاه بود (بارتولد، I/339) و به روزگار او و پسرش مسعول
آمل شهر مرزي مهمي ميان خراسان و ماوراءالنهر بوده و ابوالفضل بيهقي به کرات از آن
ياد کرده است (صص 268، 269، 379). در عهد سلجوقيان و به هنگام اسارت سنجر در ميان
غزان، اتسز که خود را نسبت به سلجوقيان وفادار وانمود کرد، با هم? حشم و لشکر بر
راه آمويه روان شد و چون به آمو (امل) رسيد، خواست دژ آمويه را تصرف کند، اما
کوتوال قلعه حاضر به واگذاردن آن نشد (جويني، 2/12؛ «تاريخ ايران کمبريج» ، I/146).
اين نکته مؤيد آن است که شهر آمويه به سبب داشتن قلعه و استحکامات از موقعيت
سوقالجيشي عمدهاي برخوردار بوده است. در يورش مغولان نيز آمل شهر شناخته شدهاي
در کنار جيحون بود. رشيدالدين فضلاللـه از آن با نام قلع? آمويه ياد کرده و نوشته
است که آقبک مستحفظ قلعه در 671ق/1271م «به بندگي آباقاخان آمد» (3/140). چنين به
نظر ميرسد که آمل و استحکامات آن توسط مغولان ويران شده باشد، زيرا شهر در عهد
تيمور و جانشينانش از موقعيت پيشين برخوردار نبود. حافظ ابرو که در سدههاي 8 و
9ق/14 و 15م به روزگار فرمانروايي تيمور و پسرش شاهرخ ميزيست و در 834ق/1430م
درگذشت، در نوشت? خود از آموي به عنوان شهري بر کنار جيحون و گذرگاه خراسان ياد
کرده است (ص 101). اينکه آمل (آمويه) از چه زمان چارجو (چهار جوي) ناميده شده است،
مشخص نيست. بارتولد معتقد است که محتملاً اين نام بايد در يک نکته جاي ترديد نيست و
آن اينکه تا حدود 834ق/1430م هنوز شهر نام پيشين خود را حفظ کرده بود. در عهد
فرمانروايي ازبکان آمل همانند روزگاران گذشته مهمترين گذرگاه آمودريا بود
(همانجا). در عهد نادر نام چارجو در نوشتهها بيشتر از گذشته آمده است (استرابادي،
749). در روزگار او از اين ناحيه به عنوان گذرگاه استفاده ميشده است. نادر در
لشکرکشي به بخارا هنگامي که به کنار چارجو رسيد، نخست 000‘12 نفر از لشکريان خود را
به آن سوي آب فرستاد و سپس به فرمان او ظرف چهار پنج روز پل استواري بر روي آب
بستند که دو شتر با بار از برابر يکديگر قادر به عبور بودند. سپاهيان نادر از اين
پل گذشتند و از يک سوي رود آمو به سوي ديگر رفتند. آنگاه به فرمان وي «در دو طرف آن
رود قلعهاي در کمال استحکام ساختند و در هر قلعه به قدر پنج شش هزار تفنگچي و
اغوراغور ]بار و بنه[ و اردو بازار که به قدر سي چهل هزار نفر ميشدند، در قلع?
چهارجوب» سکني گزيدند (مروي، 2/788). به نظر ميرسد که چارجو در نيم? نخست سد? 19م
اعتبار خود را از دست داده باشد. بارتولد به نقل ولف متذکر گرديد که چارجو در 1830م
(1245ق) حدود 000‘20 تن جمعيت داشت، ولي بعدها به سبب راهزنيهاي ترکمانان و خيويان
جمعيت آن کاستي پذيرفت و پس از دو سال، زماني که مردي از قوم قالموق حاکم آن ناحيه
بود، به چهار پنج هزار نفر تقليل يافت (III/561). هنري موزر در 1884م (1302ق) به
چارجوي سفر کرده و از شهر و «بازار کوچک باشکوه» آن گذشته است (ص 143). در همين
سالها اين شهر به سبب هجوم ترکمانان رفته رفته اهميت خود را از دست داد و به عنوان
مقر استحکامات ارتش امپراتوري روسيه در خاننشين بخارا تجديد بنا شد. شهر از 1886م
(1304ق) چارجوي جديد نام گرفت و به يکي از مراکز بازرگاني و حمل و نقل آسياي مرکزي
بدل گرديد. خط آهن آسياي مرکزي در 1888م (1306ق) از چارجو ميگذشت. پس از انقلاب
روسيه در 1918م چارجو بخشي از جمهوري ترکمنستان گرديد که در آن زمان به عنوان
جمهوري خودمختار ناميده ميشد، ولي از 1924م به صورت جمهوري شوروي درآمد. خط آهن
کراسنوودسک ـ تاشکند از آنجا ميگذرد. اين شهر مبدأ راه آهن کنگراد ـ مکت نيز هست.
جمعيت شهر در 1939م 000‘51 نفر و در 1977م 000‘113 نفر بوده است (BSE3, XXIX/24).
از 14 دسامبر 1970م شهر چارجو مرکز شهرستاني به همين نام شد که شامل منطقهاي وسيع
از سرزمين آمل قديم بود. مساحت آن 800‘93 کم 2 و جمعيت آن طبق سرشماري اول ژانويه
1977م 000‘565 نفر نوشته شده است. اين شهرستان داراي 2 شهر، 11 بخش و 22 قصبه است.
همانگونه که در روزگار پيشين نام دو شهر زم که اکنون کرکي ناميده ميشود، دومين
شهر شهرستان چارجو (آمل) است. هرچند در روزگاران گذشته آمل تنها در ساحل چپ آمودريا
قرار داشت، ولي اکنون در دو سوي رود گسترده شده است. در ساحل چپ اين رود صحراي
قراقوم و در شمال غرب آن بيابان قزل قوم واقع شده است. تابستان اين ناحيه گرم و
زمستان آن بالنسبه معتدل است. حد متوسط گرما در اين ناحيه در ژوئيه (تيرماه) ْ5/29
سانتيگراد و در ژانويه (دي ماه) ْ4- تا ْ2 سانتيگراد است. ميزان بارندگي در آن
بين 100 تا 160 ميليمتر در سال است. اکنون در اين ناحيه آمودريا براي آبياري
وسيعاً مورد استفاده قرار ميگيرد. سواحل اطراف اين رودخانه داراي مزارع و
چمنزارهاي وسيعي براي پرورش دام بهويژه گوسفندان قرهکول (قره گل) است. در دشت
اطراف چارجو حيواناتي چون آهو، گرب? وحشي، روباه، گرگ، شغال و بعضي حيوانات ديگر، و
نيز انواع پرندگان و خزندگان چون مار و سوسمار زندگي ميکنند.
8/68? اهالي شهرستان چارجو (طبق سرشماري 1970م) ترکمن، 5/12? روس، 2/11? ازبک و
بقيه تاتار، قزاق و غيره هستند. تراکم جمعيت حدود 6 نفر در هر کم 2 (طبق آمار
ژانويه 1977م) است. در صحراي قراقوم تراکم جمعيت از يک نفر در هر کم 2 کمتر است،
ولي در مناطق ساحلي آمودريا تراکم جمعيت به 100 نفر در کم 2 ميرسد. مساحت کل
کشتزارهاي اين شهرستان 000‘161 هکتار (در 1976م) بوده است که در 900‘100 هکتار آن
پنبه کشت ميشد. از ديگر محصولات کشاورزي اين ناحيه گندم، جو، ذرت، ترهبار و ميوه
از جمله هلو، زردآلو، گلابي، سيب و انگور است. دامپروري اين ناحيه بيشتر به پرورش
گوسفند قره کول اختصاص يافته است. تا 1977م تعداد گوسفند و بز در اين ناحيه 000‘910
و گاو و شتر 000‘180 رأس بوده است. عمدهترين بخش صنعتي اين ناحيه در زمين? صنايع
سبک و مواد خوراکي است. استخراج گاز طبيعي نيز صنعت مهم اين ناحيه محسوب ميشود.
شهر چارجو عمدهترين مرکز صنعتي اين شهرستان است. اين شهر داراي مجتمع ابريشمبافي
و کارخانههاي پشمبافي، کشباف، توليد کفش، تهيه پوست قرهکول، توليد پارچههاي نخي،
فسفات و مصالح ساختماني است. در چارجو دانشسراي عالي، آموزشگاههاي کشاورزي، حمل و
نقل رودخانهاي، خدمات پزشکي و فني و حرفهاي داير است و داراي موزه و تأسيسات
آبياري نيز هست (همانجا).
آثار تاريخي: اصطخري، ياقوت و مستوفي از آمل به عنوان منطقهاي آباد و داراي راههاي
کاروانرو ياد کردهاند. با وجود گذشت زمان و ويرانگري مهاجمان، هنوز بقايايي از
اثار معماري دوران شکوفايي آمل برجا مانده است. از اثار معماري کهن آمل ديوار جنوب
غربي آن است که تاريخ بناي آن را حدود سد? 4 و 5ق/10 و 11م نوشتهاند («آثار معماري
ترکمنستان» ، 233). از ديگر آثار معماري آمل که بر سر راه خوارزم واقع شده،
ويرانههاي رباط و کاروانسرايي به نام کاروانسراي دايه خاتون است که در نزديکي
چارجوي کنوني واقع شده است. تاريخ بناي آن را حدود سده هاي 5 و 6ق/11 و 12م
نوشتهاند (همان، 235). اين کاروانسرا در يورش مغولان ويران شد. بر سر درِ اين بنا
نوشتهاي است که نامهاي ابوبکر، عمر و علي بن ابيطالب(ع) در آن ديده ميشود. از
ديگر آثار تاريخي آمل مقبرهاي است که در 12 کيلومتري زم واقع شده است و اهالي محل
آن را مزار علم بردار مينامند. شايع است که وي يکي از سرداران اسلام در عهد خلافت
علي بن ابيطالب(ع) بوده است. مآخذ تاريخي چنين گواهي ميدهند که در
395-396ق/1004-1005م ابوابراهيم اسماعيل منتصر ساماني در ناحي? زم به خاک سپرده شده
است. محققان بر اين عقيدهاند که منتصر در فاصل? ميان زم و آمل به قتل رسيد. جسد وي
را اوايل 395ق/1005م در همان حدود به خاک سپردند (همان، 240-241). از ديگر آثار
تاريخي منطق? آمل مجموعهاي به نام آستان? باباست که شامل مسجد و آرامگاههايي است
که تاريخ بناي آنها را به سدههاي 5 تا 10ق/12 تا 17م ميرسانند (همان، 243).
مآخذ: ابن اثير، علي بن محمد، الکامل، بيروت، دارصادر؛ ابن حوقل، صوره الارض، ليدن،
1939م؛ ابن خردادبه، المسالک و الممالک، به کوشش م. ي. دخويه، ليدن، 1889م؛ ابن
فقيه، ابوبکر احمد، مختصر کتاب البلدان، ليدن، 1967م؛ ابن نديم، فهرست، تهران،
1393ق؛ ابوالغازي، بهادرخان، شجر? ترک، به کوشش ده ميزون، 1871م؛ ابوالفداء، تقويم
البلدان، پاريس، 1840م؛ استرابادي، ميرزا مهديخان، دُر? نادره، به کوشش سيدجعفر
شهيدي، تهران، 1341ش؛ اصطخري، ابواسحاق، مسالک الممالک، ليدن، 1927م؛ همو، مسالک و
ممالک، ترجم? فارسي، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1347ش؛ بلاذري، فتوح البلدان، به
کوشش م. ي. دخويه، ليدن، 1865م؛ بيروني. ابوريحان، آثار الباقيه، به کوشش س. ا.
زاخائو، لايپزيک، 1923م؛ همو، تحديد نهايات الاماکن، ترجم? احمد آرام، تهران،
1352ش؛ بيهقي، ابوالفضل، تاريخ، به کوشش علياکبر فياض، تهران، 1350ش؛ ثعالبي،
ابومنصور، غرر اخبار ملوک الفرس، به کوشش زوتنبرگ، پاريس، 1900م؛ جويني، عطاملک،
تاريخ جهانگشاي، به کوشش محمد قزويني، ليدن، 1916م؛ حافظ ابرو، جغرافيا، نسخ? عکسي
(فيلم شماره 805، دانشگاه تهران، برگ 50/ب)؛ دائرهالمعارف الاسلاميه؛ دينوري،
الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، بغداد، 1959م؛ رشيدالدين فضلاللـه، جامع
التواريخ، به کوشش عبدالکريم علي اوغلي عليزاده، باکو، 1957م؛ رضا، عنايت اللـه،
ايران و ترکان در روزگار ساسانيان، تهران، 1365ش؛ طبري، محمدبن جرير، تاريخ الطبري،
تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1960-1966م؛ فخرالدين اسعد گرگاني، ويس و
رامين، به کوشش محمد جعفر محجوب. تهران، 1363ش؛ فردوسي، شاهنامه، مسکو، 1967-1970م؛
قدامه بن جعفر، کتاب الخراج، به کوشش م. ي. دخويه، ليدن، 1889م؛ گرديزي، زين
الاخبار، به کوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1347ش؛ گيرشمن، ر.، ايران از آغاز تا
اسلام، ترجم? محمد معين، تهران، 1349؛ لسترنج، سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجم? محمود
عرفان، تهران، 1364ش؛ مروي، محمدکاظم، عالم آراي نادري، به کوشش محمد امين رياحي،
تهران، 1364ش؛ مستوفي، حمداللـه، نزهه القلوب، به کوشش لسترنج، لندن، 1915م؛ مقدسي،
مطهربن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجم? محمدرضا شفيعي کدکني، تهران، 1350ش؛ موزر،
هنري، سفرنام? ترکستان و ايران، ترجمه علي مترجم، به کوشش محمد گلبن، تهران، 1356ش؛
مينوي خرد، ترجم? احمد تفضلي، تهران، 1354ش؛ نرشخي، ابوبکر محمد، تاريخ بخارا،
ترجم? ابونصر قباوي، به کوشش مدرس رضوي، تهران، 1363ش؛ ياقوت، المشترک، به کوشش
فرديناند ووستنفلد، لايپزيک، 1868م؛ يسنا، گزارش پورداود، تهران، 1356ش؛ يشتها،
گزارش پورداود، تهران، 1356ش؛ يعقوبي، ابن واضح، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارصادر؛
همو، البلدان، ترجم? محمد ابراهيم آيتي، تهران، 1343ش؛ نيز:
Babur-Nama, by Beveridge, vols. I, II; Bartold, V. V., Sochineniia, vol. I,
Moskva, 1963-1965, vols. I, II(1), III; BSE3; The Cambridge history of IRAN,
Vol, V, ed. J. A. Boyle, Cambridge, 1968; Gafurov, B. G., Tadzhiki, Moskva,
1972; Gumilev, L. N., Drevnie Tiurki, Moskva, 1967; Kolesnikov, A. I., Iran v
nachale vII veka, palestinskii sbornik vip. 22(85), Leningrad, 1970; Marquart,
J., Eransahr, nach der Geographie des Ps. Moses Xorenaci; Berlin, 1901;
Pamiatniki arkhitektury Turkmenistana, A., Karriev, Leningrad, 1974.
عنايتاللـه رضا