شماره مقاله:696
اِبْراهيمْ سُلْطانِبْنِ شاهْرُخ، ابوالفتح معزالدي يا مغيث الدين (796 -
838ق/1394- 1435م)، شاهزادة دانشدوست، با ذوق و هنرمند تيموري و دومين پسر
شاهرخ فرزند امير تيمور گوركان. وي در 28 شوال 796ق/27 اوت 1394م به
هنگامى كه تيمور هنوز زنده بود، ديده به جهان گشود (شامى، 156-157؛ يزدي،
550 -551؛ قزوينى، 313؛ فصيح، 3/173). تيمور نام ابراهيم سلطان بر او نهاد و
براي تولد او چندين روز مراسم جشن و شادمانى برپا داشت (خواندمير، 3/ 461).
حوادث دوران زندگىاو با ذكرجزئيات آن درپارهاي از كتابهاي تاريخى به
ويژه در ظفرنامة شرف الدين على يزدي كه به اشارة خود وي تأليف گرديده،
آمده است. ابراهيم در رجب 801/مارس 1399 هنگامى كه تيمور به سمرقند باز
مىگشت، همراه ديگر شاهزادگان خردسال تيموري در مراسم استقبال از وي حضور
داشت (يزدي، 709؛ خواندمير، 3/480). تيمور در جشن بزرگى كه اندكى پيش از
وفات برپا داشت،براي بيشترشاهزادگانتيموري - حتى آنان كه خردسال بودند -
از جمله براي ابراهيم سلطان همسري از ميان نزديكان خود برگزيد (يزدي، 94؛
خواندمير، 3/528). كلاويخو در اين مراسم حضور داشته و در سفرنامة خود به توصيف
آن پرداخته است (ص 252-253).
هنگام مرگ اميرتيمور (807ق/1404م) ابراهيم سلطان 11 ساله بود و رفتهرفته
مشاغلى به او سپرده مىشد. ظاهراً اولين سمت او نيابت سلطنت بود كه در 14
سالگى و هنگام لشكركشى شاهرخ به استراباد و جرجان و مازندران در
810ق/1407م عهدهدار آن گرديد (خواندمير، 3/ 566). همچنين در 811ق كه شاهرخ
قصد رفتن به بادغيس را داشت، ابراهيمسلطان را به نيابت خود در هرات گذشت
و امير فيروز شاه را براي ياري او در امر حكومت تعيين كرد (ميرخواند، 6/588؛
فصيح، 3/188).
شاهرخ كه به تدريج بر مراتب لياقت و كاردانى ابراهيم واقف مىشد، در 812ق
او را به حكومت بلخ و طخارستان تا سرحد كابل و بدخشان گماشت و او در رجب
همان سال پس از رسيدن به حضور پدر در اردوي وي راه بلخ در پيش گرفت (عبد
الرزاق سمرقندي، 2(1)/ 90؛ ميرخواند، 6/593 -594). ابراهيم سلطان همچنان در
كارهاي حكومت صاحب مشاغلى بود تا در 817ق از سوي پدر فرمانرواي فارس و
توابع آن گرديد و راهى آن ايالت شد. او تا پايان عمر بيشتر اوقات را در آنجا
به سر آورد و هم در آنجا درگذشت (عبدالرزاق سمرقندي، 2(1)/165-166؛ فصيح،
3/218؛ ميرخواند، 6/621). اندكى پس از آغاز حكومت او بر فارس، ميرزا بايقرا -
اميرزادة تيموري - كه بر همدان و نهاوند و بروجرد حكومت مىكرد، بر او شوريد.
در ربيع الاول 818/ مة 1415 پس از جنگى كه ميان آن دو روي داد، ابراهيم
سلطان شكست خورد و شيراز به تصرف ميرزا بايقرا درآمد. ابراهيم سلطان ناگزير
به ابرقو عقب نشست. شاهرخ پس از آگاهى از وقوع اين حوادث، نخست
جلالالدين فيروزشاه را به ياري فرزند فرستاد و سپس خود با لشكريانش راه
فارس در پيش گرفت. بايقرا كه آمدن شاهرخ را گمان نداشت، بيمناك شد و پوزش
خواست. شاهرخ او را بخشود، ليكن فرمان داد كه بايقرا ديگر در آن منطقه نماند
و به قندهار برود و ديگربار حكومت فارس را به ابراهيم سلطان سپرد (خواندمير،
3/594 - 595؛ فصيح، 3/222).
ابراهيم سلطان، پس از استقرار مجدد در حكومت فارس، در ادراة آن ايالت وسيع
و آبادانى آنجا و رسيدگى به امور مردم كوششها كرد (عبدالرزاق سمرقندي، 2
(1)/222). در 823ق/1420م شاهرخ كه قصد رسيدگى به امور آذربايجان را داشت و
با سپاه خود در ري استقرار يافته بود، ابراهيم سلطان را فرا خواند. وي پس از
چندي براي ياري پدر با لشكر خود به اردوگاه او در آن شهر ملحق گرديد و چون
به سلطانيه رسيدند، ابراهيم سلطان مأمور تسخير مراغه شد. يك سال بعد
(824ق/1421م) در تبريز به اردوي شاهرخ پيوست و با امير غياثالدين شاه ملك
به تسخير نخجوان مأمور گرديد و چون از اين لشكركشى پيروزمندانه بازگشت،
مأمور گوشمالى عليكاجالق و سيد احمد ديزك (يا جلگاءِ خالق و سيدي احمد:
ميرخواند، 6/660) كه از تركمانان شورشى بودند، گرديد و از عهدة اين كار نيز به
خوبى برآمد و همراه اميرشاه ملك نزد پدر شتافت. در همين زمان شاهرخ كه پس
از سامان دادن به اوضاع شمال غرب ايران، آهنگ بازگشت خراسان كرده بود،
در نزديكى قزوين ابراهيم سلطان را مرخص كرد و به فارس فرستاد (عبدالرزاق
سمرقندي، 2(1)/226، جم ؛ فصيح، 3/241، 243، 246، 249؛ ميرخواند، 6/657، 660
-661).
چندي از بازگشت ابراهيم سلطان از آذربايجان و استقرار او در شيراز نگذشته بود
كه ديگربار آهنگ گوشمالى فرمانروايان خوزستان كرد و با لشكر خود بدانسو رفت.
نخست حويزه (هويزه) و دزفول را تصرف كرد و سپس به محاصرة قلعة شوشتر
پرداخت، اما به دستور شاهرخ دست از محاصره برداشت و به شيراز بازگشت. در
825ق ديگربار به آن ايالت رفت و سراسر آنجا را به تصرف درآورد و خبر آن را
به آگاهى شاهرخ رساند (عبدالرزاق سمرقندي، 2 (1)/262-263، 289؛ غفاري، 217).
ابراهيم سلطان در 827ق لشكري به سوي لرستان فرستاد. در جنگى كه روي داد،
غياثالدين بن كاووس بن هوشنگ آخرين فرمانرواي اتابكان لرستان به سختى
شكست خورد و آواره شد و بدينتربيت اين سلسله به دست او منقرض شد (غفاري،
172؛ لين پول، 157- 158).
در اوايل 832ق/1428م ابراهيم سلطان به آهنگ تصرف هرمز راه جنوب در پيش
گرفت و چون به آن حدود رسيد، قلعة منوجان را محاصره كرد، اما جنگى در نگرفت
و پس از چندي به شيراز بازگشت (فصيح، 3/264). در همان زمان خبر عصيان
اسكندربن قرايوسف از آذربايجان به شاهرخ رسيد و او بىدرنگ براي سركوب وي
به سوي آذربايجان شتافت. به گقتة مورخان اين بار هم ابراهيم سلطان با
نيروي خود در ري به پدر ملحق شد. در اين ملاقات، شاهرخ كه آوازة خوشرفتاري
و مردمداري فرزند را شنيده بود، وي را مورد تحسين و نوازش قرار داد. در همين
سفر بود كه در سلطانيه به فرمان شاهرخ با نيروي همراهش در برانغار (ميمنة
سپاه) جاي گرفت و در همين موضع با تركمانان جنگيد و آنان را هزيمت داد. پس
از اين جنگ شاهرخ كه خود از امور آذربايجان فراغت يافته بود، به ابراهيم و
ديگر امرايى كه به وي پيوسته بودند رخصت مراجعت داد (عبدالرزاق سمرقندي،
2(1)/ 322، 2 (2)/624؛ فصيح، 3/265؛ خواندمير، 3/618 -620). ابراهيم سلطان در
838ق به بيماري سختى گرفتار شد كه معالجة پزشكان در بهبود او ثمري نداد و
سرانجام در 4 شوال همان سال در شيراز درگذشت.
شاهرخ پس از درگذشت پسر، فرمانروايى اسمى فارس را فرزند خردسالاوميرزا
عبداللهواگذار كرد،ولىامورحكومت رابه محبالدين ابوالخير پسر شيخ محمد جزري
سپرد (عبدالرزاق سمرقندي، 2(2)/674 به بعد؛ فصيح، 3/276). دولتشاه سمرقندي
درگذشت ابراهيم سلطان را در 834 ق ضبط كرده (ص 380) كه قطعاً نادرست است.
برخى از نويسندگان پس از وي نيز اين اشتباه را تكرار كردهاند.
ابراهيم سلطان دو فرزند پسر داشت. پسر بزرگ او به نام اسماعيل سلطان در
حيات پدر در 835 ق در گذشت. پسر دوم او ميرزا عبدالله در 836 ق زاده شد. او
پس از مرگ پدر در دو سالگى به حكم شاهرخ به فرمانروايى فارس رسيد
(عبدالرزاق سمرقندي، 2 (2) / 642؛ ميرخواند، 6/710). حكومت او در اين ايالت 10
سال به درازا كشيد. سلطان محمدبن بايسنقر تيموري پس از فتح شيراز او را به
خراسان فرستاد و در آنجا به ياري عم خود به حكومت سمرقند رسيد (تهرانى، 307-
308). ميرزا عبدالله تا 855 ق در همين شهر حكومت داشت و در اين سال سلطان
ابوسعيد ميرزا او را به قتل رساند (كربلايى، 104).
ابراهيم سلطان از شاهزادگان با ذوق، هنرمند و دانشدوست تيموري بود. افزون
بر آنكه خود در چند زمينة هنري تبحر داشت، هنرمندان و دانشمندان را نيز زير
حمايت خود مىگرفت و در رونق و اعتلاي ادبيات بسيار كوشا بود. شرفالدين على
يزدي از دانشمندانى است كه در دستگاه او مىزيسته و كتاب ظفرنامه را به
دستور او نوشته است. شرفالدين در اين كتاب بارها از ممدوح خود ياد كرده و
مثنويهايى در مدح وي سروده و در كتابش جاي داده است (براي نمونه نك: ص
17، 198، 792، 826، 848). همچنين مؤلّفى به نام شجاع كتاب انيس الناس را در
830ق به نام او تأليف كرده است. اصل نسخة اين كتاب كه براي خزانة اين
شاهزاده تهيه شده، از گزند روزگار مصون مانده و اكنون در كتابخانة مجلس
شوراي اسلامى، شم 1، نگهداري ميشود. مؤلف در مقدمة كتاب (ص 9-10) از ابراهيم
سلطان به نيكى نام برده و او را ستوده و اشعاري نيز در مدحش سروده است.
در ساير فصول آن (ص 119، 258) نيز به مناسبت از ممدوح خود ياد كرده و در
يكجا از حملة وي به آذربايجان و فتح او و بازگشت به شيراز ضمن حكايتى سخن
رانده است (ص 262؛ نفيسى، 1/260). مورخ نامآور، حافظ ابرو نيز پس از در
گذشت ميرزا بايسنقر تيموري به شيراز نزد ابراهيم سلطان شتافت و چندي در
دستگاه او روزگار به سر برد (قاضى احمدقمى، گلستان هنر، 30).
ابراهيم سلطان نويسنده و اديب نيز بود. منشآتى داشته كه اكنون نسخههايى
از آن در دست است (منزوي، 5/735؛ بيانى، «فهرست مجملى...»، 2/45). به
علاوه اثري كه از او اخيراً منتشر شده «منشور كلانتري خواجه نصيرالدين محمد
مذهّب» است. اين متن را ظاهراً شرفالدين على يزدي در ذيقعدة 835ق/24 ژوئية
1432م به نام ابراهيم سلطان نوشته است (رعنا حسينى، 27/69 -72). رسالة
ديگري در اخلاق و سياست در كتابخانة مركزي دانشگاه تهران موجود است كه آن
را ابراهيم سلطان املاء كرده و مؤلف فتحنامة سلطانى آن را به تحرير در
آورده است (مركزي، 12/2976). اين شاهزادة هنرمند شعر هم مىسروده است و
بخشى از اشعار او در مجموعهاي كه نزد مهدي بيانى موجود بوده، آمده، كه
مقدمة آن را شرفالدين على يزدي نوشته است (بيانى، مجموعة منشآت، 240-241).
برخى از شاعران هم عصر او از جمله عصمت بخاري، وي را در اشعار خود ستودهاند
(نفيسى، 2/790).
ابراهيم سلطان خوشنويسى برجسته بود و به ويژه خط ثلث را زيبا مىنوشت. او
اين هنر را در آغاز ورود به فارس از پير محمد شيرازي فرا گرفته بود. از آثار
او در اين زمينه چند قرآن نفيس در دست است. يكى از آنها كه به خط ثلث در
827ق/1424م نوشته شده در آستان قدس رضوي موجود بوده، ولى اكنون فقط 16
ورق آن محفوظ مانده است (گلچين معانى، 137). قرآن ديگري نيز به خط ريحان
جلى منسوب به ابراهيم سلطان در آستان قدس موجود است، اما رقم كاتب آن
مجعول به نظر مىرسد (همو، 138؛ بيانى، احوال و آثار خوشنويسان، 4/3-4). قرآن
نفيس ديگري هم به خط او موجود است كه سابقاً در بناي دروازه قرآن شيراز
قرار داشته (مصطفوي، 51) و اكنون در موزة پارس شيراز نگهداري مىشود
(افلاطونى، 11؛ بهروزي، 90). گفته مىشود كه قرآن مورخ 830ق موجود در موزة
متروپوليتن نيز به خط اوست (مشكوبى، 386). كتيبههايى نيز به خط او باقى
است از جمله دو كتيبه به قلم ثلث، يكى متن حديثى بر ديوار سنگى بقعة شاه
مير علىبن حمزه (مصطفوي، 57؛ سامى، 82) و دومى در بقعة ميرعلاءالدين حسين
در شيراز (بيانى، احوال و آثار خوشنويسان، 4/4)، همچنين 3 كتيبه بر ديوار
تالار داريوش در تخت جمشيد فارس، و اشعاري نيز در پايين كتيبة ميخى عهد
خشايارشا به خط نسخ نوشته است (مصطفوي، 345، 347).
از ابينهاي كه ابراهيم سلطان ساخته، مدرسة دارالصفا در شيراز است. در كنار
اين مدرسه، دارالايتامى نيز ساخته بوده است. اين مدرسه تا 999ق/1591م
برپا بود و در اين سال ويران گرديد (فصيح، 3/244؛ قاضى احمد قمى،
خلاصةالتواريخ، 2/909). همچنين باغ بزرگى در شيراز، در جايى كه مشهور به
وثاق شاه منصور بود، بنا كرده بود. اين باغ، پس از او محل پذيرايى
فرمانروايانى بود كه براي ادارة حكومت فارس به اين ايالت مىآمدند
(عبدالرزاق سمرقندي، 1/272).
مآخذ: افلاطونى، رحيم، راهنماي موزة پارس، شيراز، 1347ش؛ بهروزي، علىنقى،
بناهاي تاريخى و آثار هنري جلگة شيراز، شيراز، 1354ش؛ بيانى، مهدي، احوال و
آثار خوشنويسان، تهران، 1358ش؛ همو، « فهرست مجملى از منشآت و مكاتيب و
ترسلات فارسى »، نشرية كتابخانة مركزي دانشگاه تهران دربارة نسخههاي خطى،
1341ش؛ همو، «مجموعة منشآت»، راهنماي كتاب، س 4، شم 3، 1340ش؛ خواندمير،
غياثالدين، حبيب السير، به كوشش محمد دبير سياقى، تهران، 1362ش؛ دولتشاه
سمرقندي، تذكرةالشعراء، به كوشش ادوارد براون، ليدن، 1900م؛ رعنا حسينى،
كرامت، «منشور كلانتري خواجه نصير مذهب»، فرهنگ ايران زمين، به كوشش ايرج
افشار، 1366ش؛ سامى، على، شيراز، شيراز، 1347ش؛ شامى، نظامالدين، ظفرنامه،
به كوشش فليكس تاور، بيروت، 1937م؛ شجاع، انيس الناس، به كوشش ايرج
افشار، تهران، 1350ش؛ طهرانى، ابوبكر، دياربكريه، به كوشش نجاتى لوغال و
فاروق سومر، تهران، 1356ش؛ عبدالرزاق سمرقندي، كمالالدين، مطلع سعدين و
مجمع بحرين، ج 1، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1354ش؛ ج دوم، به
كوشش محمد شفيع، لاهور، 1365ق/1946م؛ غفاري قزوينى، قاضى احمد، تاريخ
جهانآرا، تهران، 1343ش؛ فصيح خوافى، احمدبن، مجمل فصيحى، به كوشش محمود
فرخ، مشهد، 1339ش؛ قاضى احمد قمى، شرفالدين حسين، گلستان هنر، به كوشش
احمد سهيلى خوانساري، تهران، 1352ش؛ همو، خلاصةالتواريخ، به كوشش احسان
اشراقى، تهران، 1363ش؛ قزوينى، يحيى، لب التواريخ، تهران، 1363ش؛
كربلايى، حافظ حسين، روضات الجنات، به كوشش جعفر سلطان القرائى، تهران،
1344ش؛ كلاويخو، روي، سفرنامه، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، 1337ش؛ گلچين
معانى، احمد، راهنماي گنجينة قرآن، مشهد، 1347ش؛ لينپول، استانلى، طبقات
سلاطين اسلام، ترجمة عباس اقبال، تهران، 1363ش؛ مركزي، خطى؛ مشكوتى، نصرت
الله، از سلاجقه تا صفويه، تهران، 1343ش؛ مصطفوي، سيدمحمدتقى، اقليم پارس،
تهران، 1343ش؛ منزوي، خطى مشترك؛ ميرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1339ش؛
نفيسى، سعيد، تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى، تهران، 1344ش؛
يزدي، شرفالدين على، ظفرنامه، به كوشش عصامالدين اورونبايوف، تاشكند،
1972م.
على آلداود
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا