دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم بن عبداللهجلد: 2نويسنده: صادق سجادي 
 
 
شماره مقاله:655















اِبراهيمِ‌بْنِ عَبْدُاللـه، ابوالحسن، معروف به قتيل باخَمرا (97-145ق/716-762م)،
پسر عبداللـه محض و نواد? حسن مثنّي (حسن ابن حسن‌بن علي‌بن ابي‌طالب)، يکي از
مشهورترين علوياني که در اوايل خلافت عباسي تقريباً همزمان با برادر خود محمد نفس
زکيّه (ه م) در برابر منصور خليفه به پايداري برخاست.
عبداللـه محض پدر ابراهيم که از سوي پدر به امام حسن(ع) و از سوي مادر به امام
حسين(ع) نسب مي‌برد و به همين دليل «محض» لقب يافت، در اواخر روزگار امويان که نهضت
ضدّ اموي پاي گرفته بود، در اجتماعي که در اَبْواء تشکيل شد براي پسر خود محمد نفس
زکيّه به عنوان «مهدي»، از هاشميان جز امام جعفر صادق(ع) بيعت گرفت (ابوالفرج،
206)، اما چون عباسيان در تصاحب خلافت پيشي جستند، عبداللـه و پسرانش پنهاني به
مخالفت با خلفاي جديد ادامه دادند. اين مخالفت در روزگار ابوالعباس سفّاح کاملاً
جنب? نهاني داشت، نه آنان موقع را براي آشکار ساختن دعوت و قيام مناسب مي‌ديدند و
نه سفّاح خود چندان توجّهي به آنان مي‌کرد. چون منصور که خود در اجتماع ابواء شرکت
داشت، به خلافت رسيد (136ق/753م) و ابراهيم و محمد به ديدار خليف? جديد و بيعت با
او نيامدند، منصور به عبداللـه محض و پسران او که در شهرهاي اسلامي از شام تا هند
(طبري، 3/282-283؛ ابن قتيبه، 213) نهاني بر ضد عباسيان فعاليت مي‌کردند، بدگمان
شد. به‌ويژه چون اينان در هنگام تقسيم عطاياي هاشميان در مدينه حاضر نشدند، از
عبداللـه خواست که او را از جايگاه پسرانش آگاه سازد، ولي عبداللـه اظهار بي‌اطلاعي
کرد، اگرچه نامه‌هايش به دست خليفه افتاده بود (ابن عبدربه، 5/75-77) و خليفه نيز
تا 140ق به وعد و وعيد و کوششهايي براي يافتن ابراهيم و محمد بسنده کرد. در همين
سال منصور به حج رفت و به زيادبن عبداللـه گفت تا عبداللـه محض را دستگير کند و به
زندان افکند و او چنين کرد (العيون، 3/234). به روايت ديگر، منصور در ديدار با
عبداللـه از او خواست تا نهانگاه پسرانش را آشکار سازد، ولي عبداللـه از آن کار تن
زد و خليفه او را به زندان افکند (ابوالفرج، 215). بعيد نيست که منصور از توطئ? قتل
خود توسط علويان حسني ((شامي، 131) آگاه شده و به همين سبب آشکارا به تعقيب
عبداللـه و پسرانش دست زده باشد. وي در 144ق/761م رياح‌بن عثمان‌بن حيّان را به
دستگيري ابراهيم و محمد گمارد (طبري، 3/187) و عبداللـه محض و خانواده‌اش را به
زنداني در عراق منتقل ساخت. اين امر سبب شد که ابراهيم و محمد مخالفت خود را شدت
بخشند. ابراهيم گاه حتي به ميان سپاه خليفه مي‌رفت و علويان سپاه را بر ضد منصور
مي‌شوراند (ابن طقطقي، 226). وي مدتي قبل از خروج محمّد نفس زکيّه در حجاز بود
(ذهبي، 1/153؛ ابوالفرج، 317) و ظاهراً با محمد توافق کرد که هر دو در يک زمان دعوت
خود را آشکار سازند. او سپس به بغداد که بناي آن آغاز شده بود، رفت و به دعوت
نظاميان شيعي لشکر منصور، کوشيد که بر او حمله برد (طبري، 3/284-285). چون منصور از
حضور ابراهيم آگاه شد، خواست او را دستگير کند، اما وي با ياري سفيان‌بن حيّان فقيه
و متکلّم مُرجئي گريخت و به بصره رفت (قاضي عبدالجبار، 228). اين واقعه مي‌بايست در
145ق اتفاق افتاده باشد، زيرا بناي بغداد در همان سال آغاز شد. نيز گفته‌اند که
ابراهيم در 143ق وارد بصره شد (طبري، 3/298)، اما بعيد است که ابراهيم دو سال در
بصره پنهان زيسته باشد، زيرا نه تنها اقامت ممتد در يک‌جا دستگيري او را براي خليفه
که سخت در جست و جويش بود آسان مي‌ساخت، بلکه هيچ دليل تاريخي که درستي آن روايت را
تأييد کند در دست نيست، مگر آنکه او در آن سال به بصره رفته سپس از آنجا خارج شده
باشد. ابراهيم چون با گروه معدودي از يارانش وارد بصره شد (ذهبي، 1/153) در خان?
ابوفَروه (ابوالفرج، 318؛ ابن اثير، 5/563) و به روايتي در خان? يحيي ابن زيادبن
حيّان نبطي (همانجا) سکني گرفت و کار دعوت پنهاني خويش را به نام برادرش محمّد نفس
زکيّه آغاز کرد (همانجا). خويش را به نام برادرش محمّد نفس زکيّه آغاز کرد (طبري،
همانجا). گفته‌اند که در طول دعوت نهاني، 000‘4 کس به او پيوستند (ابوالفرج،
همانجا). با اينهمه هنوز هنگام خروج نرسيده بود. از همين‌رو چون ابراهيم آگاه شد که
برادرش محمد در مدينه دعوت خود را زودتر از موعد مقرّر آشکار ساخته، افسرده شد
(طبري، 3/290-291)، اما اندکي بعد به خان? ابومروان مولاي بني‌سليم در بصره رفت و
آشکارا بر منصور خروج کرد (دوشنبه، اول رمضان 145ق/23 نوامبر 762م) و سفيان‌بن
معاويه امير بصره را که ظاهراً طرفدار او بود و متعرض ابراهيم نشده بود، آگاهانيد
(خليفه‌بن خياط، 2/649؛ ابن اثير، همانجا).سفيان نيز فرداي آن شب، دارالاماره را
بي‌پايداري به وي واگذاشت (خليفه‌بن خياط، همانجا؛ قس: العيون، 3/251). ابراهيم
براي آنکه خليفه از همدلي سفيان با او آگاه نشود، سفيان را به زندان افکند (طبري،
3/300) و در برابر، زندان بصره را گشود و زندانيان را آزاد ساخت (بلاذري، 3/124).
بنا به روايتي مبالغه‌آميز، ابراهيم در آن وقت 000‘40 جنگاور به زير فرمان داشت،
زيرا گفته‌ان که چون بر دارالاماره چيره شد، 000‘000‘2 درهم در آنجا يافت که ميان
ياران خويش تقسيم کرد و به هريک 50 درهم رسيد (ابن اثير، 5/564؛ قس: مقدسي، 6/86).
به هر حال تنها مقاومتي که ابراهيم با آن روبه‌رو شد، از ناحي? جعفر و محمد پسران
سليمان‌بن علي عموزادگان خليفه بود که با ياران و غلامان خود به مقابله برخاستند،
اما به سرعت سرکوب شدند و گريختند (خليفه‌بن خياط، 2/649-650) و ابراهيم به آنان
امان داد (طبري، همانجا).
منصور که به روايت يعقوبي (2/376) مي‌خواست به تن خويش براي سرکوب محمد نفس زکيّه
به مدينه رود، چون از خروج ابراهيم آگاه شد، با اين حساب که اگر عراق را خالي
گذارد، ابراهيم بر آن چيره مي‌شود و او از دو سوي به محاصره مي‌افتد، عيسي‌بن موسي
عموي خود را به مدينه روانه کرد و خود با 000‘2 تن از مردانش به کوفه رفت (طبري،
3/293). خليفه در انجا مردم را به پوشيدن لباس سياه، شعار عباسيان، واداشت و هرکس
را که گمان همدلي او با ابراهيم مي‌رفت به قتل آورد، اما برخي از طرفداران ابراهيم
به بصره گريختند و منصور به ناچار راههاي خروجي کوفه را بست (همو، 3/294-295). از
اينجا دانسته مي‌شود که ابراهيم طرفداران بسياري در کوفه داشته است، در حالي که
براساس روايتي ديگر، ابراهيم در همان روزگار به آن اميد که شايد کوفيان با او
همداستان شوند و همانجا بر منصور بشورند، احتمالاً به دعوت کساني چون ابوحنيفه،
نهاني به آن شهر وارد شد، اما مردم او را ياري نکردند و منصور که از ورود او آگاه
شده بود، به شدت به تعقيبش برخاست و ابراهيم سرانجام به پايمردي سفيان‌بن
يزيدالعمّي که حيله‌اي به کار گرفت، کوفه را ترک کرد و به بصره بازگشت (يعقوبي،
2/376-377). اين روايت قابل ترديد است، زيرا از يک سو آشکار است که منصور پس از
آگاهي از خروج ابراهيم، در کوفه موضع گرفت. پس ابراهيم مي‌بايست پس از آن به کوفه
رفته باشد. از سوي ديگر، به روايت همو، وقتي ابراهيم گريخت و به بصره بازگشت، سفيان
بن معاويه امارت آنجا را داشت در حاليکه چون ابراهيم در بصره خروج کرد، سفيان را از
حکومت برداشت و به زندان افکند.
ابراهيم و يارانش پس از چيرگي بر بصره، در برابر سياه جامگان منصور، جام? سپيد
پوشيدند و از اين‌رو به «مُبيّضه» معروف شدند (بلاذري، 3/127؛ طبري، 3/298).
ابراهيم سپس چند گروه جنگي به شهرهاي فارس و اهواز و واسط فرستاد (ابوالفرج، 325،
330، 359) و آنان توانستند عاملان منصور را بيرون برانند (طبري، 3/300-304؛ يعقوبي،
2/377). سُدَيف‌بن ميمون شاعر در اين‌باره شعري گفت که چون به گوش منصور رسيد،
دستور داد تا او را گرفتند و زنده به گور کردند (ابن عبدربه، 5/87-88). ابراهيم
سراسر رمضان را در بصره مشغول سامان دادنِ کار قيام و فرستادن کساني به شهرها بود،
اما سه روز قبل از عيد فطر (طبري، 3/304؛ به روايت خليفه‌بن خياط، 2/650؛ در روز
عيد) خبر قتل برادرش محمد به او رسيد. ابراهيم اگرچه سخت دلشکسته شد، ولي خود حسن
را همراه با نُميل? عَبْشَمي بر آنجا گمارد (خليفه‌بن خياط، 2/650؛ يعقوبي، 2/377؛
ابن اثير، 5/565). منصور خليفه نيز عيسي‌بن موسي را که پس از جنگ با محمد نفس زکيّه
قصد حجّ عمره کرده بود، با شتاب پيش خواند و او را مأمور جنگ با ابراهيم کرد. عيسي
با 000‘18 سپاهي و انبوهي از هواداران منصور، روان? جنگ با ابراهيم شد (يعقوبي،
2/377، 378؛ ابن اثير، 5/567-568). دو سپاه در باخمرا، واقع در 16 فرسخي کوفه به هم
رسيدند. در آغاز جنگ، حميدبن قحطبه فرمانده جلوداران سپاه عيسي به سختي شکست خورد و
گريخت (طبري، 3/313) و به روايتي تا کوفه واپس نشست (ابوالفرج، 346)، به‌طوري که
خليفه سخت بيمناک شد و مرکب خواست تا بگريزد (يعقوبي، 2/378)، اما عيسي پايداري کرد
تا آنکه جعفر و محمد پسران سليمان‌بن علي که پيش از آن ابراهيم آنان را در بصره
امان داده بود (طبري، 3/300) با گذشتن از رودخانه از پشت بر سپاه ابراهيم هجوم
بردند (العيون، 3/253؛ قس: صفدي، 6/31؛ يعقوبي، همانجا) و شکست در لشکر او افتاد.
در ميان? جنگ تيري بر گلوي ابراهيم نشست و يارانش او را از اسب به زير آوردند و
گِردش را گرفتند، اما مردان حميدبن قحطبه بر آن جماعت هجوم بردند (طبري، 3/315-316)
و به روايت ابوالفرج (ص 348) مردي به نام اقطع غلام عيسي سر او را از پيکر جدا ساخت
(25 ذيقعد? 145ق/14 فوري? 763م و به روايت منحصر به فرد ابوالفرج، 349، در ذيحج?
همان سال). ابراهيم هنگام مرگ 48 سال داشت (طبري، 3/316). پس مي‌بايست در 97ق/716م
متولد شده باشد. پيکر او را در باخمرا به خاک سپردند (ياقوت، 1/316) و سرش را نزد
خليفه بردند (يعقوبي، همانجا) و به روايت مسعودي (3/299) او آن را به زندان نزد
عبداللـه محض فرستاد، و گفته‌اند که سپس آن را به مصر منتقل ساختند (کِندي، 114).

ابراهيم‌بن عبداللـه در نهضت ضدّ عباسي خويش از پشتيباني افراد و گروههاي نام‌آوري
بهره‌مند بود. زيديان که در آن روزگار از جنب? سياسي اهميت بيش‌تري داشتند تا جنب?
مذهبي، و هر فاطمي عالم و زاهد و شجاع را امام واجب الطاعه مي‌دانستند و حتي خروجي
دو امام را در يک زمان و در دو منطقه بر حکومت وقت جايز مي‌شمردند (شهرستاني، 302،
303)، به امامت محمد و ابراهيم گردن نهادند. حتي عيسي‌بن زيد به‌رغم پاره‌اي
اختلافها که ميان وي و ابراهيم پديد آمد، به روايتي که ابوالفرج خود آن را نپذيرفته
است، تا واپسين دم با او ماند (ص 335). معتزليان نيز از جمله کساني بودند که به
پشتيباني از ابراهيم که خود در اصول کلامي پيرو آنان بود (بلخي، 110) برخاستند و او
را در جنگِ باخمرا ياري دادند (مسعودي، 3/296) و حتي ابن نُميل? عبشمي معتزلي،
جانشين ابراهيم در بصره شد (بلخي، 118، نام او را ابراهيم ذکر کرده است). گذشته از
اين دو گروه و نيز دانشمندان و فقيهان و محدثاني چون ابن ابي واصل، عيسي‌بن اسحاق
سبيعي، ابوخالد احمر، يونس‌بن ابي اسحاق، يزيدبن هارون و عبادبن عوام (ابوالفرج،
354-356) که به ابراهيم پيوستند. ابوحنيفه پيشواي حنفيان نيز آشکارا به ياري او
برخاست و پيروانش را فتوا داد که به قيام بپيوندند (ذهبي، 1/156). او حتي پس از جنگ
باخمرا، شهداي آن را با شهداي بدر يکي دانست (ابوالفرج، 364). گفته‌اند که پشتيباني
او از ابراهيم و نامه‌هايي که به او نوشت، سبب شد که منصور خليفه او مسموم و مقتول
سازد (همو، 367).
ابراهيم‌بن عبداللـه مردي اديب و محدث بود و عبداللـه پدرش او را برگزيد تا به
سؤالات مؤسّسان مذهب اعتزال چون واصل‌بن عطا و عمروبن عبيد پاسخ دهد (همو،
293-294). او شعر نيز مي‌سرود و در نزد مفصل ضبّي که از طرفداران نهضت بود،
مجموعه‌اي از اشعار ترتيب داد که بعدها به مفضّل منسوب گشت (همو، 316، 339).
نهضت ضد عباسي ابراهيم و علل شکست آن را نمي‌توان بي‌توجه به قيام محمد نفس زکيّه و
نتايج آن و حتي اوضاع دستگاه خلافت به درستي ارزيابي کرد. درست است که شاخ? مهمي از
علويان حسيني به رهبري امام جعفر صادق(ع) از بيعت با محمد سر باز زدند (العيون،
3/231)، ولي قيام با پشتيباني زيديان و معتزليان و عالمان و فقيهان بزرگي چون
ابوحنيفه و مالک‌بن انس، در آن روزگار که خلافت عباسي چندان استوار نشده بود،
مي‌توانست دگرگوني عظيمي پديد آورد. انتخاب مدينه به عنوان نخستين مرکز قيام فقط از
لحاظ سياسي واجد اهميت بسيار بود و نمي‌توانست از لحاظ اقتصادي و نظامي و بسيج
رزم‌آوران، قيام را ياري رساند، در حالي که بصره نه تنها از لحاظ سياسي به دليل
آنکه دستگاه خلافت را مستقيماً تهديد مي‌کرد اهميت داشت، بلکه از قابليت اقتصادي و
نظامي خاصي برخوردار بود و به همين سبب مي‌توانست به عنوان مکمّل نهضت مدينه، قيام
را که سخت باعث وحشت منصور شده بود، به پيروزي برساند، اما خروج پيش از موقع محمد
نفس زکيّه و ناهماهنگي ابراهيم با او، موجب شد که خليفه بتواند هر دو را جداگانه
سرکوب کند. با اينهمه، چنين مي‌نمايد که پيروزي از دسترس ابراهيم نيز چندان دور
نبود، ولي تنفّر او از قتل و غارت و بي‌توجهي به مشورت خبرگانِ نهضت، کار را
واژگونه کرد. اگرچه رفتن ابراهيم به کوفه به دعوت ابوحنيفه و برخي از کوفيان
(ابوالفرج، 361، 366) جبه? اصلي را در بصره تضعيف مي‌کرد، ولي اگر ابراهيم با آن
مال و مردي که داشت، بلافاصله پس از خروج بر منصور به کوفه حمله مي‌برد، بعيد نبود
که با ياري کوفياني که گريخته و به او پيوسته بودند (طبري، 3/295) بر خليفه چيره
شود، خاصه که گفته‌اند منصور از همين حمله مي‌ترسيد و بيم داشت که يارانش او را ترک
کنند (ابن عماد، 1/214)، ولي ابراهيم نيز بيم داشت که حمل? او موجب کشتار مردم شود.
سپس که بخي از يارانش پيشنهاد کردند که بر سپاه عيسي‌بن موسي شبيخون زنند
(ابوالفرج، 344) و گفتند که بهتر است ابراهيم با بخشي از سپاه به بصره باز گردد و
از آنجا ناظر جنگ باشد تا در موقع لزوم سپاهي به کمک فرستد، از آن کار خودداري کرد
(ابن اثير، 5/565) و حتي از ايجاد آرايش جنگي مناسب هم سرباز زد. نيز وقتي که سپاه
عيي را واپس راند، به‌رغم نصيحت ابوحنيفه که معتقد بود ابراهيم نبايد از تعقيب
فراريان دست بردارد (ابوالفرج، 367)، دستور عدم تعقيب شکست خوردگان دشمن را صادر
کرد (طبري، 3/316) در حاليکه اين پيروزي چنان منصور را به وحشت انداخت که خواست از
کوفه بگريزد (يعقوبي، 2/378)، اما ناآگاهي ابراهيم از امور نظامي و اختلافي که ميان
ياران او پديد آمده بود، پيروزي نخستين را که برخي آن را «بدرالصّغري» خوانده‌اند
(ابوالفرج، 365) به شکست بدل کرد.
مآخذ: ابن اثير، الکامل، بيروت، 1402ق/1982م؛ ابن طقطقي، محمدبن علي، تاريخ فخري،
ترجم? محمد وحيد گلپايگاني، تهران، 1360ش؛ ابن عبدربه، احمدبن محمد، العقدالفريد،
به کوشش احمد امين و ديگران، قاهره، 1393ق/1973م؛ ابن عماد، عبدالحي‌بن احمد، شذرات
الذهب، قاهره، 1350ق؛ ابن قتيبه، عبداللـه‌بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه،
قاهره، 1960م؛ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، به کوشش احمد صقر، قاهره، 1368ق؛
فهرست؛ بلاذري، احمدبن يحيي، انساب الاشراف، به کوشش محمدباقر محمودي، بيروت،
1397ق؛ بلخي، ابوالقاسم، «ذکر المعتزله»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش
فؤاد سيّد، تونس، 1393ق/1974م؛ خليفه‌بن خياط، تاريخ، به کوشش سهيل زکار، دمشق،
1968م؛ ذهبي، شمس‌الدين محمد، العبر، به کوشش ابوهاجر محمد زغلول، بيروت، 1405ق؛
شامي، عبدالامير، تاريخ الفرقه الزيديه، نجف، 1394ق/1974م؛ شهرستاني، محمدبن
عبدالکريم، الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره، 1328ق/1910م؛ صفدي، خليل‌بن
ايبک، الوافي بالوفيات، به کوشش س. ديدرينگ، بيروت، 1392ق/1972م؛ طبري، تاريخ،
3/فهرست؛ همو، همان، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، 1960-1968م؛ العيون
والحدائق، به کوشش يان دخويه، ليدن، 1871م؛ قاضي عبدالجبار، «طبقات المعتزله»، فضل
الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سيد، تونس، 1393ق/1974م؛ کندي، محمدبن
يوسف، کتاب الولاه والقضاه، به کوشش روون گست، بيروت، 1908م؛ مسعودي، علي‌بن حسين،
مروج الذهب، به کوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، 1385ق؛ مقدسي، مطهربن طاهر، البدء
والتاريخ، به کوشش کلمان هوار، پاريس، 1899-1906م؛ نجاشي، احمدبن علي، رجال، قم،
1407ق، ص 242؛ ياقوت، معجم البلدان، بيروت، 1374ق؛ يعقوبي، احمدبن واضح، تاريخ،
بيروت، 1379ق.
صادق سجادي
 






/ 440