دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم لوديجلد: 2نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:717
















اِبْراهيم‌ِ لَودي‌، سومين‌ و آخرين‌ سلطان‌ لودي‌ِ آگرة هند (مق 932ق‌/1126). او
پس‌ از مرگ‌ پدرش‌، اسكندر لودي‌ (د 923ق‌/ 1517م‌)، جانشين‌ وي‌ شد. برخى‌ از
درباريان‌ و سران‌ افغان‌ براي‌ محدود ساختن‌ قدرت‌ وي‌ از همان‌ آغاز، رأي‌ بر آن‌
نهادند كه‌ او در دهلى‌ و برادرش‌ جلال‌ خان‌ در جونپور به‌ مشاركت‌ سلطنت‌ كنند،
اما ابراهيم‌ پس‌ از 4 ماه‌ براين‌ تصميم‌ شوريد، به‌ ويژه‌ آنكه‌ برخى‌ از
بزرگان‌، از آن‌ جمله‌ خان‌ جهان‌ لوحانى‌ فرمانرواي‌ راپري‌، درباريان‌ را به‌
سبب‌ گرفتن‌ چنين‌ تصميمى‌ سرزنش‌ كردند (بدائونى‌، 326؛ نهاوندي‌، 478؛ يادگار، 66
-67). سطان‌ لودي‌ نخست‌ هيبت‌ خان‌ معروف‌ به‌ گرگ‌ انداز را به‌ عنوان‌ سفير نزد
جلال‌ خان‌ فرستاد تا او را به‌ دربار آورد (يادگار، 67؛ نهاوندي‌، 479)، اما اين‌
سفارت‌ِ تؤم‌ با نيرنگ‌ و نرمش‌ سياسى‌ نتيجه‌اي‌ نداد.
تلاش‌ برخى‌ از اميران‌ محلى‌ نزديك‌ به‌ جلال‌ خان‌ چون‌ سلطان‌ شيخ‌ زاده‌ محمد
پسر شيخ‌ سعيد فرملى‌ حاكم‌ لكهنو، نصيرخان‌ حاكم‌ غازي‌ پور و درياخان‌ لوحانى‌
حاكم‌ بهار (بدائونى‌، 329) كه‌ ابراهيم‌ براي‌ جلب‌ خشنودي‌ ايشان‌ نامه‌ و خلعت‌
به‌ نام‌ آنان‌ فرستاده‌ بود، نيز مؤثر واقع‌ نشد و در 923ق‌ جلال‌ خان‌ به‌ نام‌
جلال‌ الدين‌ دركالپى‌ تاجگذاري‌ و خطبه‌ و سكه‌ به‌ نام‌ خود كرد (فرشته‌، 189؛
يادگار، 68، 69). ابراهيم‌ نيز در 15 ذيحجة همان‌ سال‌ در آگره‌ بر تخت‌ نشست‌
(نهاوندي‌، 480؛ يادگار، 66) و چند روز بعد براي‌ جنگ‌ با برادر حركت‌ كرد. او
اعظم‌ همايون‌ سروانى‌ را كه‌ به‌ تازگى‌ به‌ وي‌ پيوسته‌ بود، همراه‌ نصيرخان‌
لوحانى‌ و اعظم‌ خان‌ لودي‌ با سپاهى‌ گران‌ به‌ رويارويى‌ جلال‌ الدين‌ گمارد
(فرشت‌، 189؛ نهاوندي‌، 482؛ يادگار 70، 71). جلال‌ خان‌ حرم‌ خود را در كالپى‌ به‌
جاي‌ گذاشت‌ و با 30 هزار سپاهى‌ و فيلان‌ جنگى‌ به‌ آگره‌ روي‌ آورد. ابراهيم‌
كالپى‌ را تسخير و سپس‌ تاراج‌ كرد (فرشته‌، 189؛ يادگار، 71؛ نهاوندي‌، 482).
جلال‌ خان‌ به‌ تلافى‌ تاراج‌ كالپى‌ در صدد حمله‌ به‌ آگره‌ و چپاول‌ آن‌ شهر
برآمد. محافظ آگره‌ ملك‌ آدم‌ كه‌ همزمان‌ با حملة جلال‌ خان‌، از سوي‌ ابراهيم‌
به‌ اين‌ سمت‌ گمارده‌ شده‌ بود، به‌ لطايف‌ الحيل‌ او را مدتى‌ از اين‌ كار
بازداشت‌ و به‌ دنبال‌ آگاهى‌ از فرارسيدن‌ سپاه‌ ابراهيم‌ و اطمينان‌ از پيروزي‌
بر جلال‌ خان‌، وي‌ را در برابر وعدة واگذاري‌ حكومت‌ كالپى‌ تشويق‌ به‌ تسليم‌
كرد. جلال‌ خان‌ به‌ رغم‌ توصية سردارانش‌ كه‌ مى‌گفتند تسليم‌ نشود، اين‌ پيشنهاد
را پذيرفت‌ و «چتر و آفتابگير و نوبت‌ و نقّارة» خود را به‌ نشان‌ تسليم‌ به‌ ملك‌
آدم‌ واگذار كرد، اما ابراهيم‌ كه‌ موفق‌ به‌ تصرف‌ كالپى‌ شده‌ بود، اين‌ آشتى‌ را
نپذيرفت‌ ( فرشته‌، 189). به‌ ناچار جلال‌ الدين‌ به‌ راجة گوالير پناه‌ برد و در
پى‌ محاصرة گوالير توسط اعظم‌ همايون‌ سروانى‌، به‌ مالوه‌ نزد محمودشاه‌ خلج‌ و از
آنجا به‌ كهره‌ كنتهت‌ (يادگار، 73؛ نهاوندي‌، 484؛ فرشته‌، 190) گريخت‌، ولى‌
سرانجام‌ گرفتار شد و او را نزد سلطان‌ ابراهيم‌ فرستادند. ابراهيم‌ وي‌ را ظاهراً
به‌ قلعة هانْسى‌ فرستاد، اما در راه‌ به‌ فرمان‌ ابراهيم‌ كشته‌ شد. سلطان‌ پيش‌
از اين‌ واقعه‌ 3 برادر ديگر خود: اسماعيل‌ خان‌، حسين‌ خان‌ و محمود خان‌ را نيز
در دژ ياد شده‌ زندانى‌ كرده‌، اما با آنان‌ رفتاري‌ تؤم‌ با نرمى‌ و ملاطفت‌ در
پيش‌ گرفته‌ بود.
هنگامى‌ كه‌ جلال‌ خان‌ به‌ گوالير پناهنده‌ شده‌ بود (بدائونى‌، 327)، سلطان‌
ابراهيم‌ عازم‌ فتح‌ قلعة گوالير شد. تسخير اين‌ قلعه‌ از زمان‌ سلطنت‌ اسكندر
لودي‌ همواره‌ هدف‌ لوديان‌ بود، پس‌ از مرگ‌ فرمانده‌ مقتدر آن‌، راجه‌مان‌ سنگ‌،
ابراهيم‌، اعظم‌ همايون‌ سروانى‌ را مأمور فتح‌ اين‌ قلعه‌ كرد. او اين‌ قلعه‌ را
فتح‌ كرد و تنديس‌ِ رويين‌ِ گاوي‌ را كه‌ در قلعه‌ نگهداري‌ مى‌شد به‌ آگره‌ منتقل‌
ساخت‌. سلطان‌ ابراهيم‌ فرمان‌ داد تنديس‌ يادشده‌ بر دروازة بغداد در دهلى‌ نصب‌
شود. اين‌ تنديس‌ تا زمان‌ اكبرشاه‌ باقى‌ بود (فرشته‌، 190؛ نهاوندي‌، 484). حاكم‌
گوالير راي‌ بكرماجيت‌ پسر راجه‌مان‌ سنگ‌ از آن‌ پس‌ به‌ اطاعت‌ سلطان‌ ابراهيم‌
در آمد و تا پايان‌ كار ابراهيم‌ به‌ وي‌ وفادار ماند چنانكه‌ در ميدان‌ نبرد
پانى‌پت‌ جسد او كنار كشتة ابراهيم‌ به‌ خاك‌ افتاد (فدايى‌، 507).
پس‌ از فتح‌ گوالير سلطان‌ ابراهيم‌ با درباريان‌ درگير شد. وي‌ نخست‌ اعظم‌
همايون‌ سروانى‌ را فراخواند و وي‌ را به‌ زندان‌ افكند. اين‌ كار مخالفتهاي‌ بسيار
به‌ دنبال‌ آورد. از آن‌ جمله‌ اسلام‌ خان‌ پسر اعظم‌ همايون‌ بر سلطان‌ لودي‌
شوريد. برخى‌ از اميران‌ و بزرگان‌ نيز به‌ وي‌ پيوستند (يادگار، 76؛ نهاوندي‌،
485؛ بدائونى‌، 328). او شورش‌ خود را در آگره‌ آغاز كرد. ابراهيم‌ سپاهى‌ به‌
فرماندهى‌ احمد خان‌ برادر اعظم‌ خان‌ لودي‌ را مأمور دفع‌ اسلام‌ خان‌ كرد. اين‌
سپاه‌، در قصبة بانگرمو در نزديكى‌ لكهنو، از اقبال‌ خان‌ غلام‌ِ اعظم‌ همايون‌
سروانى‌ شكست‌ خورد (925ق‌/1519م‌).
اين‌ شكست‌ خشم‌ شديد سلطان‌ را برانگيخت‌ و او براي‌ فرونشاندن‌ فوري‌ شورش‌، 40
هزار سوار مسلح‌ و 500 فيل‌ به‌ كمك‌ احمدخان‌ فرستاد. در اين‌ زمان‌، به‌
ميانجيگري‌ زاهدي‌ با نفوذ به‌ نام‌ شيخ‌ راجوي‌ بخاري‌، قرار بر اين‌ شد كه‌ با
آزادي‌ اعظم‌ همايون‌ سروانى‌، دو سپاه‌ از جنگ‌ دست‌ بردارند، اما اعظم‌ همايون‌
به‌ فرمان‌ سلطان‌ ابراهيم‌ كشته‌ شد و توافق‌ برهم‌ خورد. در نبردي‌ كه‌ درگرفت‌،
سپاه‌ اسلام‌ خان‌ شكست‌ خورد و خود او كشته‌ شد. ابراهيم‌ در راستاي‌ همين‌ سياست‌
(محدود ساختن‌ قدرت‌ درباريان‌) سلطان‌ محمود سربنى‌ و حسام‌ خان‌ شاهد خيل‌ را
كشت‌ (يادگار، 85)، چنانكه‌ قبلاً مياه‌ بهوه‌ وزير اعظم‌ پدر را كه‌ مدت‌ 28 سال‌
مشاور اسكندر لودي‌ بود، زندانى‌ كرد و بر پاية برخى‌ روايات‌ به‌ قتل‌ رساند.
آنگاه‌ نوبت‌ به‌ ميان‌ حسن‌ (حسين‌) خان‌ فرملى‌ و مياه‌ معروف‌ خان‌ دو تن‌ از
سپهسالاران‌ با سابقة افغان‌ رسيد (بدائونى‌ 330؛ فرشته‌، 190؛ يادگار، 78).
ابراهيم‌ نخست‌ به‌ هنگام‌ نبردِ ميان‌ْ ماكهن‌ با رغاناسانكا، كوشيد به‌ كمك‌
ميان‌ْ ماكهن‌ اين‌ دو تن‌ را گرفتار سازد. ليكن‌ پيروزي‌ بر راناسانكا با كمك‌
اين‌ دو، تا مدتى‌ سلطان‌ را از تصميم‌ خود بازگرداند (يادگار، 78-79)، اما چندي‌
نگذشت‌ كه‌ سلطان‌ فرمان‌ قتل‌ حسن‌ خان‌ را صادر كرد و وي‌ در چنديري‌ به‌ تعبير
بدائونى‌ (ص‌ 330) و نهاوندي‌ (ص‌ 478) به‌ دست‌ «شيخ‌ زادگان‌ اوباش‌» كشته‌ شد و
قاتلانش‌ از ابراهيم‌ خلعت‌ وپاداش‌ دريافت‌ داشتند. در پى‌ اين‌ قتلها درياخان‌
لوحانى‌ حاكم‌ بهار و خان‌ جهان‌ لودي‌ از فرمان‌ شاه‌ سرپيچيدند و بهادرخان‌، پسر
درياخان‌، پس‌ از مرگ‌ پدر در نواحى‌ بهار شورشى‌ به‌ راه‌ انداخت‌ و خود را سلطان‌
محمد خواند و خطبه‌ و سكه‌ به‌ نام‌ خود كرد (بدائونى‌، 33). نفر بعدي‌ در سياهة
سلطان‌، دولت‌ خان‌ لودي‌ پسر تاتارخان‌ بود كه‌ 20 سال‌ حكومت‌ پنجاب‌ را برعهده‌
داشت‌. وي‌ پيش‌ از گرفتار آمدن‌ در اين‌ حمام‌ خون‌، به‌ چاره‌انديشى‌ پرداخت‌.
نتيجة حسابگريهاي‌ او در حفظ جان‌ و قدرت‌، خواندن‌ باربر به‌ هند و گشودن‌ فصل‌
تازه‌اي‌ در تاريخ‌ اين‌ سرزمين‌ بود. ابراهيم‌ لودي‌ دولت‌ خان‌ را از لاهور به‌
دربار فراخواند. دولت‌ خان‌ پسرش‌ دلاورخان‌ را به‌ جاي‌ خود به‌ دربار فرستاد.
سلطان‌ براي‌ تهديدِ وي‌ و پدرش‌، او را به‌ سياهچال‌ انداخت‌.
مشاهدات‌ دلاور خان‌ در اين‌ زندان‌ و آگاهى‌ از قتل‌ بسياري‌ از بزرگان‌ و تهديد
به‌ ميل‌ كشيدن‌ بر چشم‌ و در ديوار گرفتن‌ و سوزاندن‌، اثر خود را بخشيد.
دلاورخان‌ از دهلى‌ نزد پدر گريخت‌ و 6 روزه‌ خود را به‌ او رساند و از جانب‌ او
به‌ دربار ظهيرالدين‌ بابر در كابل‌ فرستاده‌ شد. وي‌ فاصلة لاهور تا كابل‌ را 10
روزه‌ طى‌ كرد و پيام‌ پدر مبين‌ بر دعوت‌ بابر به‌ هند و پايان‌ دادن‌ به‌ كار
سلطان‌ ابراهيم‌ لودي‌ را به‌ او رساند. (بدائونى‌، 330، نهاوندي‌، 487).
روز چهارشنبه‌ 2 شوال‌ 932ق‌/12 ژوئية 1525م‌ بابر حملة خود را به‌ هند آغاز كرد و
پس‌ از غارت‌ پيشاور هنگامى‌ كه‌ ابراهيم‌ در سون‌ تپه‌ بود، به‌ تهانيسر رسيد
(يادگار، 91، 93). مقارن‌ اين‌ احوال‌، عموي‌ ابراهيم‌، عالم‌ خان‌، كه‌ از زندان‌
سلطان‌ لودي‌ گريخته‌ و به‌ دربار بابر رفته‌ بود و از جانب‌ او به‌ حكومت‌
ديبالپور گمارده‌ شده‌ بود، به‌ تحريك‌ بابر دهلى‌ را به‌ محاصره‌ گرفت‌ و خود را
به‌ نام‌ علاءالدين‌ پادشاه‌ خواند، اما نتوانست‌ در برابر ابراهيم‌ تاب‌ آورد، به‌
ويژه‌ كه‌ برخى‌ از لشكريان‌ او بار ديگر به‌ سلطان‌ لودي‌ پيوستند (يادگار، 93؛
فدايى‌، 513؛ فرشته‌، 191). آنگاه‌ سلطان‌ لودي‌ عازم‌ رويارويى‌ قطعى‌ با بابر شد.
سلطان‌ پس‌ از غارت‌ لاهور، در 7 رجب‌ 932 مجلس‌ آراست‌ و به‌ دلجويى‌ سرداران‌ خود
پرداخت‌. فرداي‌ آن‌ روز دو حريف‌ مغول‌ و افغان‌ در پانى‌پت‌ (در شمال‌ دهلى‌) با
يكديگر روبه‌رو شدند. سپاه‌ِ 50 هزار يا 100 هزار نفري‌ ابراهيم‌ لودي‌ را بيش‌ از
2 هزار يا 1 هزار فيل‌ همراهى‌ مى‌كرد. نبردي‌ كوتاه‌ و خونين‌ و پر تلفات‌ در
گرفت‌. نيروي‌ ابراهيم‌ 15 هزار نفر تلفات‌ داد. سلطان‌ دليرانه‌ پايداري‌ كرد و
به‌ توصية برادر خود سلطان‌ محمود خان‌ مبنى‌ بر فرار وقعى‌ ننهاد. آخرين‌ حملة وي‌
با 5 هزار سپاهى‌ به‌ شكست‌ و كشته‌ شدن‌ او انجاميد و پيروزي‌ نصيب‌ بابر شد.
دلاورخان‌ پسر دولت‌ خان‌ افغان‌ جسد سلطان‌ ابراهيم‌ لودي‌ را در ميان‌ 5 يا 6
هزار كشته‌ پيدا كرد. بابر خود بر سر كشتة وي‌ حاضر شد و فرمان‌ غسل‌ او را صادر
كرد. ابراهيم‌ را در پانى‌پت‌، جايگاه‌ واپسين‌ پيكار وي‌، به‌ خاك‌ سپردند. بدين‌
ترتيب‌ سلطنت‌ او پس‌ از 8 سال‌ و 8 ماه‌ و 18 روز به‌ پايان‌ رسيد.
پس‌ از مرگ‌ ابراهيم‌ هاله‌اي‌ از تقدّس‌ گرد شخصيت‌ وي‌ را گرفت‌. مردم‌ محلى‌
آرامگاهش‌ را در زمرة زيارتگاههاي‌ خود مى‌شمردند و نذرهاي‌ خود را بدانجا تقديم‌
مى‌داشتند (هروي‌، 259). مرگ‌ او تلاشى‌ كامل‌ِ قدرت‌ِ افغانها را در هند به‌
دنبال‌ داشت‌. بازماندگان‌ اين‌ قوم‌ به‌ بنگاله‌ رفتند. از آن‌ ميان‌ سلطان‌ محمود
برادر ابراهيم‌ به‌ نصرت‌ شاه‌ بن‌ علاءالدين‌ حسين‌ شاه‌ پناه‌ برد و دختر
ابراهيم‌ لودي‌ به‌ عقد نصرت‌ شاه‌ در آمد (سليم‌، 136-137).
سلطان‌ ابراهيم‌ لودي‌ را مردي‌ خوش‌ صورت‌ و سيرت‌ و سخاوتمند و شجاع‌ (يادگار،
66؛ نهاوندي‌، 48) و در عين‌ حال‌ متفرعن‌، مستبد و ستمكار گفته‌اند. ويژگى‌ دوران‌
سلطنت‌ وي‌، درگيري‌ مداوم‌ او با بزرگان‌ و درباريان‌ افغانى‌ بود. ابراهيم‌ در
نامه‌اي‌ به‌ دولت‌ خان‌ گفته‌ بود كه‌ با دعوت‌ بابر به‌ هند خيانتى‌ بزرگ‌ مرتكب‌
شده‌ است‌ و دولت‌ خان‌ پاسخ‌ داده‌ بود كه‌ «مغول‌ را من‌ نياوردم‌ افعال‌
ناپسنديدة شما آورد» (يادگار، 93). برخى‌ شكست‌ وي‌ را معلول‌ بى‌توجهى‌ او نسبت‌
به‌ اشرافى‌ مى‌دانند كه‌ نفوذ گستردة ايشان‌ در امور درباري‌ و كشوري‌ و لشكري‌
به‌ زمان‌ جد و پدر وي‌، بهلول‌ و اسكندر بازمى‌گشت‌. او را متهم‌ مى‌كنند كه‌
برخلاف‌ سنت‌، مرزي‌ ميان‌ بزرگان‌ درباري‌ قايل‌ نبود و معتقد بود «پادشاهى‌
خويشى‌ بر نمى‌تابد» (فدايى‌، 504؛ فرشته‌، 188). اما آنان‌ كه‌ استقرار يك‌ سلطنت‌
مطلق‌ و نيرومند و متمركز را در هندِ آن‌ روز، امري‌ ضروري‌ مى‌بينند، معتقدند
اقدامات‌ وي‌ چنين‌ ضرورتى‌ را دريافته‌ و همة اقداماتش‌ در جهت‌ استقرار چنين‌
حاكميتى‌ بود. او براي‌ دستيابى‌ به‌ هدف‌ خود، چاره‌اي‌ جز محدود ساختن‌ قدرت‌
اشراف‌ و خانواده‌هاي‌ بزرگ‌ افغانى‌ نظير لوديان‌ و لوحانيان‌ و فرمليان‌ نداشت‌.
بهلول‌ و اسكندر، اسلاف‌ وي‌، خواستار نوعى‌ فرماندهى‌ تؤم‌ با مشاركت‌ اشراف‌ در
قدرت‌ بودند، نه‌ سلطنتى‌ با قدرت‌ مطلق‌ و متمركز. رؤساي‌ اين‌ خانواده‌ها نيز
سلطان‌ را اميري‌ چون‌ خود مى‌ديدند كه‌ كمى‌ بالاتر از ايشان‌ چون‌ فرمانده‌
شورايى‌ از اشراف‌ عمل‌ مى‌كند و اين‌ با تصور ابراهيم‌ لودي‌ از نقش‌ خود كاملاً
مغابر بود. اين‌ شكاف‌ عميق‌، اشرافى‌ را كه‌ به‌ رغم‌ كمى‌ نفرات‌، اختيار جاگيرها
يا استانهاي‌ هند و فرماندهى‌ دسته‌هاي‌ سپاهيان‌ را بر عهده‌ داشتند، به‌ واكنش‌
واداشت‌. از همان‌ آغاز با شريك‌ ساختن‌ جلال‌ خان‌ در سلطنت‌، بناي‌ مخالفت‌ با
ابراهيم‌ لودي‌ را نهادند و ابراهيم‌ نيز با خشونت‌ و تصفيه‌هاي‌ پياپى‌، اين‌
اقدامات‌ را پاسخ‌ گفت‌. بدين‌ سان‌، چه‌ آنان‌ كه‌ در مخالفت‌ با وي‌ سخن‌
گفته‌اند و چه‌ كسانى‌ كه‌ در موافقت‌ با او داوري‌ كرده‌اند، در يك‌ نكته‌ توافق‌
دارند و آن‌ اينكه‌ سلطان‌ لودي‌ را پراكندگى‌ داخلى‌ و كشمكشهاي‌ پياپى‌ بر سر
قدرت‌ با اشراف‌ افغانى‌، بيش‌ از قدرت‌ ظهيرالدين‌ بابر به‌ شكست‌ كشاند (احمد،
.(361-375
مآخذ: بدائونى‌، عبداقادر، منتخب‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ مولوي‌ احمد على‌ صاحب‌ و
كبيرالدين‌ احمد، كلكته‌، 1868م‌؛ سليم‌، غلام‌حسين‌، رياض‌ السلاطين‌، به‌ كوشش‌
مولوي‌ عبدالحق‌ عابد، كلكته‌، 1850م‌؛ فدايى‌، نصرالله‌، داستان‌ تركتازان‌ هند،
بمبئى‌، 1867م‌؛ فرشته‌، محمدقاسم‌، تاريخ‌، كانپور، 1290ق‌/1874م‌؛ نهاوندي‌،
عبدالباقى‌، مآثر رحيمى‌، به‌ كوشش‌ محمد هدايت‌ حسين‌، كلكته‌، 1924م‌؛ هروي‌،
نعمت‌ الله‌، تاريخ‌ خان‌ جهانى‌ مخزن‌ افغانى‌، به‌ كوشش‌ سيد محمد امام‌ الدين‌،
پاكستان‌، 1379ق‌/1960م‌؛ يادگار، احمد، تاريخ‌ شاهى‌، به‌ كوشش‌ محمد هدايت‌
حسين‌، كلكته‌، 1358ش‌؛ نيز:
Ahmad, Qazi Mukhtar, X Ibrahim Lodi 2 s Responsibility for the Downfall of the
Lodi Empire n , Islamic Cultur, 1954.
بخش‌ تاريخ‌
تايپ‌ مجدد و ن‌ * 1 * زا
ن‌ * 2 * زا
 






/ 440