دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل مأمونجلد: 2نويسنده: سيد علي آل داود 
 
 
شماره مقاله:463















آلِ مَأْمون، سلسله‌اي از فرمانروايان محلي خوارزم که از حدود 385 تا 408ق/995 تا
1017م بر اين ولايت فرمانروايي داشتند و مرکز حکومتشان شهر گُرْگانْج يا جُرجانيه
بود. آل مأمون يا مأمونيان در آغاز مطيع سامانيان بودند و پس از برافتادن اين
سلسله، اندک زماني به گون? مستقل فرمان راندند و پس از قدرت يافتن غزنويان، زير
سلط? محمود غزنوي درآمدند.
سابق? تاريخي: در آغاز تأسيس اين سلسله و شروع حکومت آنان اطلاع دقيقي در دست نيست.
آنچه در حدودالعالم (تأليف در 372ق/982م) آمده است، در اواسط نيم? دوم سد? 4ق/10م
شهر گرگانج (جرجانيه) حکومتي مستقل از کاث (پايتخت رسمي خوارزمشاهيان آل عراق)
داشته است. در اين کتاب يادآوري شده که گرگانج پيش‌تر در تصرّف خوارزمشاهيان بود،
ليکن اينک فرمانروايي مستقل دارد. اين فرمانروا که نام او ياد نشده، احتمالاً فردي
از مأمونيان بوده است (ص 123). بر پاي? اطلاعات موثق تاريخي، نخستين فرد شناخته شده
اين دودمان، ابوعلي مأمون بن محمد خوارزمشاه بوده است. وي به دنبال توسع? شهر
گرگانج و استوار شدن موقعيت آن به عنوان منزل نهايي کاروانهاي رهسپار به سوي مناطق
جنوبي روسيه، آغاز به کشورگشايي کرد. در 385ق/995م که ابوعلي سيمجوري سردار فراري
سامانيان توسط ابوعبداللـه محمدبن احمد خوارزمشاه، آخرين فرد خوارزمشاهيان آل عراق،
دستگير و زنداني شد، مأمون بن محمد به بهان? آزاد کردن او به شهر کاث هجوم برد. وي
خوارزمشاه را دستگير کرد و در همين تاريخ در برابر چشمان ابوعلي سيمجوري به قتل
رساند و بدين‌سان سراسر ولايت خوارزم را به تصرف خود درآورد و نام خوارزمشاه را که
عنوان قديمي فرمانروايان خوارزم بود بر خاندان خود نهاد.
فرمانروايان اين خاندان: از زماني که آل مأمون سراسر خوارزم را به تصرف خود
درآوردند تا انقراض ايشان به دست محمود غزنوي (385-408ق/995-1017م)، 4 تن از آنان
به شرح زير به حکومت رسيدند:
1. ابوعلي مأمون اول (حک‍ 385-387ق/995-997م). وي در آغاز و پيش از 385ق/995م به
مدت چند سال فرمانرواي گرگانج بود و بر اثر ضعف سامانيان، چنانکه باز نموده شد، به
کاث حمله برد و محمدبن احمد خوارزمشاه را برانداخت و سراسر خوارزم را به اطاعت خود
آورد (عتبي، 130 به بعد). سامانيان که خود سرگرم جدال با قَراختانيان بودند،
نتوانستند به خوارزمشاه کمک رسانند. پس از آن و به دنبال برافتادن سامانيان،
مأمونيان مدتي کوتاه به استقلال فرمان راندند. مأمون اول در 387ق/997م درگذشت و
فرزندش ابوالحسن علي بن مأمون اول در 387ق/997م درگذشت و فرزندش ابوالحسن علي بن
مأمون بر جايش نشست (همو، 151).
2. ابوالحسن علي بن مأمون (حک‍ 387- ح 399ق/997-1008). در دوران فرمانروايي وي
غزنويان قدرت بسيار يافته بودند. او به منظور تثبيت موقعيت خود، خواهر سلطان محمود
غزنوي، حُرّ? کالجي، را به همسري برگزيد. درنتيجه، مأمونيان ظاهراً متحد غزنويان
شدند، ليکن سياست نهايي محمود اين بود که به تدريج زمين? تسلط خود را بر سراسر
خوارزم فراهم آورد. حکومت علي بن مأمون تا 399ق/1008م که تاريخ احتمالي درگذشت اوست
به درازا کشيد. علي بن مأمون از فرمانروايان او دانشمندان بسياري از جهان اسلام در
دربار وي گرد آمده بودند. ابوالحسين سهيلي وزارت او را داشت.
3. ابوالعباس مأمون بن مأمون (حک‍ ح 399-407ق/1008-1017م)، پس از درگذشت برادر به
حکومت رسيد. ابوالعباس در 406ق/1015م از محمود غزنوي خواست که خواهر خود يعني زوج?
برادر درگذشته‌اش علي را به عقد نکاح وي درآورد. محمود موافقت کرد (گرديزي،
395-396؛ عتبي، 374). بدين ترتيب رشت? علاقه بين آنان استحکام بيش‌تري يافت.
رويدادهاي دوران فرمانروايي او را ابوالفضل بيهقي به نقل از کتاب گم‌شد? المسامره
في اخبار خوارزم اثر ابوريحان بيروني، در بخش پاياني کتاب خود با تفصيل و دقتي
تحسين‌انگيز آورده است. بيش‌تر تاريخ‌نگاران بعد از وي، نوشته‌هاي او را با
تغييراتي در آثار خود منعکس کرده‌اند. بر پاي? گفتار وي، ابوالعباس به علت هراسي که
از نيروي روزافزون غزنويان داشت، نسبت به محمود با احتياط و مداراي بسيار رفتار
مي‌کرد و جانب او را از هر جهت نگه مي‌داشت، به گونه‌اي که به هنگام باده‌گساري نيز
چون قدح سوم را به دست مي‌گرفت، به احترام وي برپا مي‌خاست (ص، 668). چون خليف?
عباسي القادر باللـه توسط حسين، سالار حاجيان، براي او خلعت فرستاد و او را لقب
عين‌الدوله و زين‌المله داد، به پاس حرمت محمود يا هراس از او، فرستاد? خليفه را به
صورتي پوشيده پذيرفت بدين‌سان که ابوريحان بيروني را فرستاد تا در بياباني بيرون از
خوارزم از او استقبال کند و هداياي خليفه را دريافت دارد. نيز به او فرمان داد که
از اين کار کسي را آگاه نسازد (همو، 669) و مقصود اين بود تا سلطان محمود نپندارد
که خوارزمشاه مستقيماً و بي‌واسط? وي از خليفه خلعت و لقب گرفته است.
در همين هنگام سلطان محمود که در پي بهانه مي‌گشت، رسولي نزد ابوالعباس فرستاد و از
او خواست که نام وي را در خطبه بياورد. بيروني که در اين هنگام از مقربان و مشاوران
مأمون بود، مي‌گويد که چون فرستاد? محمود به خوارزم رسيد، خوارزمشاه مدتي را به
تعلل گذراند و سپس بزرگان خوارزم را فرا خواند و راه چاره را از آنان جويا شد و
سرانجام چنين تصميم گرفت که نخست فرستاده‌اي نزد پادشاه مقتدر غزنوي اعزام دارد و
حقيقت حال را دريابد. پس از آن اميران لشکر و برخي ديگر از بزرگان پايتخت را به
رايزني خواند و دربار? خطبه خواندن به نام محمود و خطري که از سوي او متوجه خوارزم
است، مطالبي بيان داشت. آنان برآشفتند و گفتند به هيچ روي به چنين کاري تن در
نمي‌دهيم. سپس از نزد او بيرون آمدند و خود را آماد? کارزار ساختند. ابوالعباس يک
چند کوشيد با اميران ترکستان متحد شود تا در صورت دست‌اندازي محمود به ياري هم به
مقابله برخيزند. در اين زمان محمود که از مدتي پيش در بلخ مستقر شده بود، چون پاسخي
از سوي خوارزمشاه دريافت نکرد، نامه‌اي تهديدآميز فرستاد و از وي خواست که يکي از
سهکار را انجام دهد: يا به طوع و رغبت به نام وي خطبه بخواند، يا هديه‌اي تمام
فرستد و يا اعيان و امامان و فقيهان را از آن ولايت به استغفار به نزد وي گسيل
دارد.
چون نامه به خوارزمشاه رسيد، بترسيد و دانست که عملاً اجراي هر سه کار از او خواسته
شده است. پس فرمان داد که نخست در شهرهاي نسا و فراوه و سپس در ساير متصرفات وي به
استثناي کاث و گرگانج ــ دو پايتخت ــ خطبه به نام محمود خوانده شود. همچنين 000‘80
دينار و 000‘3 اسب به همراه گروهي از قاضيان و پيران و بزرگان خوارزم به نزد محمود
فرستاد و کوشيد کار را به صلح و سازش خاتمه دهد (همو، 675؛ بارتولد، 588). اما
لشکريان خوارزم که سپهسالار آنان اَلْبْتَگين بخاري بود و خودشان در هزار اسب مأموا
داشتند، اين رفتار را نپسنديدند و بر خوارزمشاه شوريدند. آنان پس از مدتي اندک به
شهر آمدند و کاخ ابوالعباس را محاصره کردند و سرانجام آن را به آتش کشيدند و در
نيم? شوال 407ق/17 مارس 1017م او را که بيش از 32 سال نداشت به خواري کشتند.
شورشيان پس از آن برادرزاد? فرمانرواي مقتول، ابوالحارث محمدبن علي بن مأمون، را که
جواني هفده ساله بود بر تخت نشاندند و خود سررشت? کارها را به دست گرفتند (بيهقي،
676؛ عتبي، 375؛ گرديزي، 396). ابوالعباس خوارزمشاه پادشاهي بردبار و نيک‌نفس بود و
از خشونت در گفتار و کردار احتراز داشت.
4. ابوالحارث محمدبن علي بن مأمون بن محمد (حک‍ 407- 408ق/1017م). وي پس از کشته
شدن عمويش بر سر کار آمد. سلطان محمود که در بلخ مترصد فرصت بود، قتل داماد و نجات
خواهر را دستاويز ساخت و آهنگ خوارزم کرد. در آغاز به سفارش خواجه احمد حسن وزير،
با خوارزميان به نرمي رفتار کرد تا جان خواهرش به خطر نيفتد. پس فرستاده‌اي نزد
اميران لشکر خوارزم گسيل داشت و از آنان خواست که قاتلان ابوالعباس را همراه خواهرش
نزد او فرستد و خطبه به نامش بخوانند. البتگين بخاري و ديگر بزرگان خوارزم اين
شرايط را از ترس انتقام محمود پذيرفتند، اما به جاي قاتلان اصلي خوارزمشاه چند تن
از افراد عادي را دربند کردند و به محمود پيام دادند که آماد? تسليم آنانند، اما
سلطان که صد تصرف خوارزم داشت، کار جنگ را ساز کرد و روان? خوارزم گرديد. جنگي سخت
درگرفت که به شکست قطعي خوارزميان انجاميد. البتگين بخاري، خمارتاش و شادتگين که
سران شورشي لشکر خوارزم بودند، دستگير شدند. محمود آنان را به زير پاي پيل انداخت و
بکشت و پيکرشان را در شهر بگردانيد و فرمود تا در شهر آواز در دهند که «هرکس خداوند
خويش را بکشد، وي را سزا اين باشد» (5 صفر 408ق/3 ژوئي? 1017م). پس هم? مأمونيان را
دستگير کرد و ولايت خوارزم را به حاجب خود آلتونتاش داد و از آنجا بازگشت (بيهقي،
676 به بعد؛ عتبي، 375 به بعد؛ گرديزي، همانجا؛ ميرخواند، 4/112). بدين‌سان
مأمونيان برافتادند و غزنويان بر خوارزم چيره گشتند.
دانش دوستي آل مأمون: فرمانروايان آل مأمون توجه خاصي به فضل و دانش داشتند و
به‌رغم کوتاهي حکومت، دربار آنان در گرگانج مرکز دانشمندان بزرگ آن روزگار بود. خود
مأمونيان نيز غالباً اهل فضل بودند. پس از انقراض آل عراق (ه م)، دانشمنداني همچون
ابوريحان بيروني و ابونصر عراقي که در نزد آنان بودند، به درگاه مأمونيان آمدند و
به گرمي پذيرفته شدند. دانشمندان ديگري همچون ابوعلي‌سينا، ابوالخير خَمّار و
ابوسَهل مسيحي نيز در مجمع علمي آنجا گرد آمده بودند. بيروني گذشته از پرداختن به
تحقيقات علمي. در ادار? حکومت نيز شرکت داشت و جزو مشاوران آل مأمون بود. نظامي
عروضي در چهارمقاله، داستاني دربار? دانشمنداني که پيرامون آل مأمون بودند، ياد
کرده که با واقعيات تاريخي چندان سازگار نمي‌نمايد. بر طبق نوشت? او محمود غزنوي که
آواز? دانشمندان دربار ابوالعباس خوارزمشاه را شنيده بود، نامه‌اي به او نوشت و
درخواست کرد که آنان را به دربار وي بفرستد. برخي از آنان درخواست محمود را
پذيرفتند و نزد وي رفتند، ليکن ديگران تمايلي نشان ندادند و راه خراسان را در پيش
گرفتند (ص 76)، اما چنانکه بيهقي تصريح کرده، بيروني تا فتح خوارزم به دست محمود
نزد خوارزمشاه بود و همراه محمود به غزنين رفت. ابونصر عراق نيز در زمان فتح خوارزم
به فرمان وي به دار آويخته شد (سبکي، 306). افزون بر دانشمندان ياد شده، ابومنصور
ثعالبي نويسند? يتيمه الدهر نيز مدتي را در دربار ابوالعباس گذراند و برخي از
کتابهاي خود را به نام او نوشت (بيهقي، 669)، از آن ميان آداب‌الملوک الخوارزمشاهي
را که راهنماي حکومت است، تأليف و به ابوالعباس مأمون تقديم کرد (ايرانيکا، I,
763). نيز ابوالحسين احمدبن محمد سهيلي که وزير علي بن مأمون و ابوالعباس مأمون تا
404ق/1013م بود، از افراد فاضل و علم‌دوستي است که در تشويق دانشمندان نقش مؤثري
داشت.
مأمونيان به هنرهاي ديگر از جمله معماري نيز علاقه داشتند. از بناهايي که آنان در
شهر گرگانج ايجاد کردند يکي کاخ مأمون بود که نزديک درواز? حجاج قرار داشت. درواز?
اين کاخ در سراسر خراسان مانند نداشت. علي بن مأمون هم کاخ ديگري در برابر کاخ پدر
برافراشت. از اثار برجاي ماند? مأمونيان بايد مناره‌اي را نام برد که در ميان
ويرانه‌هاي گرگانج کهنه ديده شده است. اين مناره در 401ق/1010م توسط ابوالعباس
مأمون خوارزمشاه ساخته شده است (بارتولد، 1/334، حاشيه).
مآخذ: ابن اثير، عزالدين، الکامل، بيروت، 1402ق/9/132، 264، 422؛ ابن فضلان، احمدبن
عباس، سفرنامه، ترجم? ابوالفضل طباطبايي، تهران، 1345ش، صص 64-65؛ اقبال، عباس،
تاريخ ايران، تهران، 1362ش، صص 259-260؛ بارتولد، و.، ترکستان‌نامه، ترجم? کريم
کشاورز، تهران، 1352ش، 1/334-338، 584-589؛ باسورث، گليفورد ادموند، سلسله‌هاي
اسلامي، ترجم? فريدون بدره‌اي، تهران، 1349ش، صص 167-170؛ بيهقي، ابوالفضل، تاريخ،
به کوشش قاسم غني و علي‌اکبر فياض، تهران، 1362ش؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر
ستوده، تهران، 1362ش، ص 122؛ زامباور، نسب‌نام? خلفا و شهرياران، ترجم? محمدجواد
مشکور، تهران، 1356ش، ص 316؛ سبکي، تاج‌الدين، طبقات الافعيه، مصر، 1964م؛ عتبي،
ابونصر، تاريخ يميني، ترجم? ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني، به کوشش جعفر شعار،
تهران، 1357ش، صص 104-105، 125-132، 152، 374-376؛ گرديزي، عبدالحي بن ضحاک، تاريخ،
به کوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1363ش؛ ميرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضه الصفا،
تهران، 1338ش، 4/111-113؛ نظامي عروضي، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزويني،
ليدن، 1327ق، صص 241-245؛ نيز:
Iranica.
سيدعلي آل داود
 






/ 440