شماره مقاله:738
اَبَرْقوه، يا ابركوه، شهري قديمى در فارس، و امروزه مركز بخش ابركوه از
شهرستان آبادة استان فارس با 53 و/17 طول شرقى و 31 و 10 عرض شمالى و 500
،1متر ارتفاع از سطح دريا و 977 ،2خانوار و 370 ،15نفر جمعيت (جدول). ابركوه
در 72 كيلومتري آباده و 216 كيلومتري يزد و 299 كيلومتري شيراز واقع شده
است.
وجه تسميه: نام اين ناحيه در منابع قديم و جديد به صورتهاي زير آمده
است: ابرقوه، ابركويه (ابنخردادبه، 46، 51)، ابرقويه (ابن حوقل، 2/263)،
برقوه (مقدسى، 437)، وَرْكوه (ياقوت، 1/69)، در كوه (قزوينى، 137)، كه
احتمالاً تصحيف «ابركوه» است، زيرا قزوينى خود آن را به «قرب الجبل» معنى
كرده است، بركوه (مستوفى، 121)، ابرقو (عبدالرزاق سمرقندي، 225)، ابركوه
(گدار، 1/23)، برقويه (اصطخري، حاشية ص 153).
علت نامگذاري آن را چنين گفتهاند كه چون نخستين بناي اين شهر در پايان
يا بالاي كوهى بوده است آن را بركوه يا بركو گفتهاند و بعدها كه شهر به
محل كنونى و صحرا منتقل شده، به اعتبار موقعيت پيشين «بركو» ناميده شده
است. سپس الفى بر آن افزوده شده و كاف تبديل به قاف گرديده و به
صورتهاي «ابرقوه» و «ابرقويه» درآمده است (مستوفى، همانجا؛ فسايى، 171؛
مصطفوي، 3). البته صورت قديمىتر حرف اضافة «بر» در پهلوي و فارسى باستان
«اَبَر» است و «ابركوه» يعنى بركوه، بالاي كوه (قس:اَبَر قُباذ).
سيماي طبيعى: ابركوه در ناحيهاي كويري و در جلگهاي گسترده قرار دارد.
رشته كوههاي اخلع، على آباد و ارنون به ترتيب در سمت شمال و شرق آن
كشيده شده است. هواي آن در تابستان گرم و خشك (گرماي آن در تابستان تا
40 درجه مىرسد) و در زمستان سرد (تا 5 درجه زير صفر) است. ميزان بارندگى آن
كم است و رودهاي فصلى در زمان بارندگى در آن جريان دارد كه به باتلاقهاي
منتهى به كوير فرو مىرود. آب مشروب و مورد نياز كشاورزي ابرقو از رشته
قناتهاي بسيار طولانى و آبهايى كه از ارتفاعات سرازير مىشود، تأمين مىگردد.
گرچه در شهر و اطراف آن باغ و درخت نيست، اما زمينهاي ناحية ابرقو از
مساعدترين مناطق كشاورزي آباده است. در اين ناحيه گورخر و آهو يافت مىشود
(فسايى، همانجا، شريف، 124).
سابقة تاريخى: از تاريخ بنياد نهادن ابركوه آگاهى دقيقى در دست نيست، اما
از منابع تاريخى و جغرافيايى بر مىآيد كه اين شهر سالها پيش از اسلام وجود
داشته است. در بعضى از منابع به وجود اين شهر به هنگام پادشاهى كيكاووس
(دومين پادشاه از سلسلة كيانيان) و زمان سياوش اشاره شده است (ياقوت،
1/70؛ قزوينى، 137). جغرافىدانان قديم ابرقو را يكى از شهرهاي اصطخر به شمار
آوردهاند (اصطخري، 125) كه در 39 (مستوفى، 188)، 42 (ابن بلخى، 164)، 44
(اصطخري، 129) 51 (ابن خردادبه، 51) فرسنگى شيراز و در 30 (اصطخري، 129-130)
يا در 43 (ابن خردادبه، همانجا) فرسنگىِ يزد واقع شده و در 3 مرحلهاي اصطخر
قرار داشته است. بعضى نيز آن را در سرحد فارس و اصفهان دانستهاند (ابن
بلخى، 121). به گفتة جغرافىدانان قديم، اين شهر از مناطق سردسير فارس
(اصطخري، 136) و داراي هوايى معتدل (اندكى خنكتر از هواي يزد) با آب روان
و كاريز (ابن بلخى، 124) بوده است. ابرقو در گذشتهاي دور شهري بزرگ با
جامع و منبر، پرنعمت و داراي ميوههاي سردسيري بوده (اصطخري، 126؛ ابن
بلخى، 124) و از آنجا پارچههاي پنبهاي به ديگر نقاط صادر مىشده است
(اصطخري، 153). مستوفى حقوق ديوانى ابرقو و توابع آن را 400 ،140دينار ذكر
مىكند (ص 122).
از عجايبى كه به ابرقو نسبت دادهاند، اين است كه بارندگى در خود شهر بسيار
اندك است و در اطراف آن مىبارد نه در داخل حصار (قزوينى، 138).
رويدادهاي مهم تاريخ ابرقو: به مناسبت موقعيت سوقالجيشى ابرقو و قرار
داشتن آن در امتداد يكى از شعب راههاي كاروانى و تجارتى، رويدادهاي
گوناگونى در اين شهر اتفاق افتاده است. از جمله اينكه لشكريان اسكندر در
حمله به ايران از راه ابرقو گذشته و به بيابان يزد كه بعدها خطّة يزد شد،
رسيدهاند (كاتب، 24). در زمان خلافت عثمان، سعيدبن عثمان و قُثَم بن عباس
و عمروبن مالك براي فتح خراسان از ابرقو گذشته و يزد را فتح نمودهاند و از
آنجا به خراسان رفتهاند (همو، 52 -52). در 442ق/1050م ابو كاليجار علاءالدين
گرشاسب و ابومنصور ظهيرالدين فرامرز، پسران علاءالّدولة كاكويه بر شيراز و يزد
و اصفهان حكومت مىكردند. ابومنصور در اطاعت از طغرل سلجوقى صادق نبود و اين
معنى بر طغرل آشكار شد. از اين رو وي اصفهان را از چنگ ابومنصور خارج كرد،
اما در 443ق به جبران آن، حكومت يزد و ابرقو را به وي بخشيد (ابناثير،
9/562 -563؛ غفاري، 81 -82). بار ديگر با اختلافى كه ميان دو برادر پيدا شد،
ابوكاليجار ابرقو را از برادر بازپس گرفت (ابناثير، 9/519 -520). خاندان
كاكويه تا ميانة سدة 6ق/12م بر يزد و توابع (ابرقو) حكومت داشتند و با آمدن
اتابكان يزد، برافتادند (بوسه، 262). نام ابرقو از اواخر قرن 7 و در طول قرن
8ق/13 و 14م مكرراً در تاريخ آل مظفر آمده است.
در 694ق/1295م شرف الدين امير مظفر، بزرگ خاندان آل مظفر كه نزد مغولان
محترم بود، به خدمت غازان خان در آمد و نزد جانشين وي سلطان محمد اُلجايتو،
(د 716ق/1316م) نيز از احترام برخوردار بود. از اين روي اُلجايتو، فرمان
نگهداري راههاي اطرف يزد از حدود اردستان تا كرمانشاهان و از هرات و مرو
(مروست) تا ابرقو را با حكومت ميبد به وي داد (خواندمير، 3/274؛ ستوده، 1/60،
122). پس از وي امير مبارزالدين محمد (د 765ق/1364م) مؤسس دولت آل مظفر نيز
مورد توجه سلطان محمد اُلجايتو و سلطان ابوسعيد (د 736ق/ 1336م) قرار گرفت و
جانشين پدر شد، و نگهداري راههاي مزبور به او واگذار گرديد (همانجا). پس از
امير مبارزالدين پسر وي، شاه شجاع (786ق/1374م) به حكومت رسيد و حكمرانى
اصفهان و ابرقو را به برادر خود شاه محمود (6 776ق/1374م) سپرد (اقبال، 424؛
ستوده، 1/134). در 743ق شهر ابرقو به دست ملك اشرف و اميرزاده ياغى باستى
غارت شد و عدّهاي از مردم آن به اسارت در آمدند و شهر ويران گشت
(حافظابرو، 217،220؛ زركوبشيرازي، 117-119؛ عبدالرزاق سمرقندي، 184). در 763ق
با اختلافى كه بين شاه شجاع و شاه محمود درگرفت، عمّال شاه شجاع بر آن
شدند كه درآمد ابرقو را كه به شاه محمود تعلق داشت، تصرف كنند. از اين روي
شاه محمود نيز كوشيد در اصفهان و ابرقو دولتى مستقل پديد آورد، اما با وساطت
مولا معين الدين معلم يزدي نويسندة تاريخ مواهب الهى بين آنان پيمان صلح
بسته شد و ديري نپاييد كه شاه محمود به يزد لشكر كشيد و آن شهر را به جاي
ابرقو تصرف كرد (كتبى، 66؛ ستوده، 1/137).
در 765ق خواجه جلال الدين توران شاه (د 787ق) كه يكى از ممدوحين حافظ
است و بعدها در 770ق به وزارت شاه شجاع منصوب شد، حاكم ابرقو بوده است
(همو، 1/160). پس از شاه شجاع سلطان زين العابدين به حكومت رسيد، ولى با
مخالفت ساير بزرگان خاندان مظفري مواجه گرديد و به ناچار حكومت ابرقو را به
سلطان ابويزيد (د 792ق/1390م) پسر امير مبارزالدين محمد واگذارد (اقبال، 436؛
ستوده، 1/229). در دورة ملوك شبانكاره سيّد پهلوان مهذّب خراسانى بر ابرقو
حكومت داشت (نطنزي، 339؛ يزدي، 415). وي از جانب امير تيمور گوركانى (د
807ق/1404م) نيز بر ابرقو حكومت مىكرد (ستوده، 1/229) و در روزگار شاه شجاع
و سپس پسر وي سلطان زين العابدين نيز مدتى بر حكومت آنجا باقى ماند (يزدي،
485)، اما پس از چندي شاه يحيى فرزند برادر شاه شجاع ابرقو را از پهلوان
مهذّب بازگرفت و به امير محمد قورچى سپرد. اندكى بعد شاه منصور برادرِ شاه
يحيى به ابرقو لشكر كشيد و آن شهر را تصرف كرد (همو، 487- 488). مدتى بعد،
لالم قورچى از جانب امير تيمور به داروغگى ابرقو نامزد شد (همو، 498).
در آغاز سلطنت صفويّه، در حدود 910ق/1504م رئيس محمّد كَرَهى كه از ملازمان
شيخ على بيك حاكم ابرقو بود، با فريب و نيرنگ وي را از شهر بيرون كرد و خود
حكومت آنجا را برعهده گرفت. شيخ على بيك به يزد رفت و لشكري فراهم آورد و
به منظور پس گرفتن ابرقو به اين شهر حمله برد، اما شكستخورد. شاهاسماعيل
صفوي نيز پساز به سلطنت رسيدن، وي رادر حكومت ابرقو باقى گذاشت (
جهانگشاي خاقان، 155، 179، 185، 1213، 214). عالم آراي صفوي مىنويسد كه
رئيس محمّد از جانب سلطان مراد تركمان به حكومت ابرقو رسيده بود و شرح
مىدهد كه هنگامى كه سلطان مراد از شاه اسماعيل صفوي شكست خورد، به اين
شهر پناه برد و رئيس محمد كرهى مخدوم خود را مورد احترام قرار داد، اما وقتى
ديد كه نمىتواند در مقابل شاه اسماعيل مقاومت كند، وي را تحويل او داد.
شاه اسماعيل نيز به جبران اين خدمت رئيس محمّد را در حكومت ابرقو باقى
گذاشت (ص 85، 86). در 985ق/1577م، سرزمين ابرقو و بوانات به تيول قلى
سلطان افشار درآمد و پس از وي به فرزند او يوسف سلطان رسيد (قمى، 2/665،
848). در حدود 1137ق/ 1725م، سيد احمد فرزند ميرزا ابوالقاسم از نوادگان شاه
سليمان صفوي كه به هنگام سلطنت شاه تهماسب دوم از او رنجيده بود، به
ابرقو رفت و نامههاي جعلى با مهر شاه تهماسب خطاب به امرا و فرمانداران
فارس صادر كرد و خود را سلطان ناميد و خواست كه از وي اطاعت كنند و به نزد
وي بشتابند. امرا و فرماندهان فارس نيز در ابرقو به حضور وي رسيدند (گلستانه،
480).
در 1149ق/1736م نادرشاه افشار (د 1160ق/1747م) از راه ابرقو به هزارهجات و
قندهار لشكر كشيد (قدوسى، 113). ابرقو را بعدها جهانشاه ميرزا حاكم آذربايجان
از جانب شاهرخ نيز غارت كرد (تهرانى، 2/362). در 1172ق/1759م كريم خان زند
به ابرقو و يزد و از آنجا به شيراز رفت (گلستانه، 454). پس از وي لطفعلى
خان زند كه با آقا محمد خان قاجار در جنگ و گريز بود، به يزد حمله كرد و پس
از شكست دادن فرماندار يزد به ابرقو شتافت (سايكس، 2/416). به نوشتة آندره
گدار (1/23) ابرقويى كه در دشت واقع است، از حيث آبادي شباهتى به ابرقوي
عهد مغول ندارد. بنابر بعضى اقوال كه بسيار محتمل هم هست، اين شهر در حملة
افغانها به اصفهان، در 1135ق/ 1723م خراب شده است، ولى علت حقيقى
ويرانيش مربوط به قبل از هجوم افغانهاست.
وضع كنونى: جمعيت شناسى. در منابع قديمى از جمعيت ابرقو به طور دقيق سخنى
به ميان نيامده است. ياقوت نوشته است كه قرية ابرقو داراي 700 تن است
(1/70). بعضى ديگر نوشتهاند در قرون وسطى جمعيت آن نزديك به يك سوم
جمعيت اصطخر بوده است ( دائرة المعارف الاسلاميه ). در 1253ق/1837م ابرقو
نزديك به هزار باب خانه داشته (شيروانى، 61). به نوشتة مصطفوي (ص 330) به
نقل از سياحت نامة جنوب ايران، در 1256ق ابرقو داراي 4 هزار خانوار بوده
است، اما فسايى (د 1316ق) به حدود 3 هزار باب خانه در آنجا اشاره كرده است
(ص 171). جمعيت ابرقو در 1345ش، 606 ،7نفر و در 1355ش، 029 ،2خانوار و 165
،10نفر بوده كه در 1362ش به 977 ،2خانوار و 417 ،12نفر و در 1364ش به 370
،15نفر افزايش يافته است ( آمارنامة استان فارس، 34، 35؛ جدول). مردم ابرقو
فارسى زبان هستند و با لهجهاي نزديك به لهجة يزدي صحبت مىكنند. مذهب
آنان نيز شيعة اثنىعشري است (شريف، 124- 125؛ فرهنگ جغرافيايى ايران،
10/2).
فعاليت اقتصادي: در منابع جغرافيايى قديم، ابرقو را شهري پر نعمت معرفى
كردهاند، اما نوشتهاند ناحيهاي است كه در اطراف آن درخت يا گياهى وجود
ندارد (اصطخري، 126؛ ابن حوقل، 1/280). با اين حال در قرون بعد ابن بلخى
(ص 124) و مستوفى (ص 122) آن را مكانى معرفى كردهاند كه خوش آب و هواست،
هم آب روان دارد و هم كاريز، ميوة بسيار دارد و غلات و پنبه در آن به عمل
مىآيد (اصطخري، 153، به پارچههاي پنبهاي آن كه صادر مىشده، اشاره كرده
است). كشت عمومى آن در گذشتة نزديك گندم، جو، پنبه، روناس، گلرنگ كه
تخم آن را خسك دانه گويند، خشخاش، چغندر و هويج بوده است (فسايى، همانجا؛
كيهان، 2/440). اكنون سطح كلّ زمينهاي زير كشت اطراف ابرقو 856 ،4هكتار است
كه 500 ،1هكتار آن به كشت گندم و 185 هكتار به جو و 121 هكتار به پنبه و
496 هكتار به چغندر اختصاص دارد. بقية زمينها زير كشت نباتات علوفهاي و سيب
زمينى و دانههاي روغنى است ( فرهنگ اقتصادي، 2/1، 4/1). اين شهر داراي 38
رشته قنات داير، 28 قنات باير، 1 چاه عميق و 212 چاه نيمه عميق است
(همان، 4/1). صنايع آن شامل يك گاوداري صنعتى، 11 مرغداري صنعتى، 18
كارگاه قالى بافى و 2 كارگاه گليم بافى است (همانجا)، 8 معدن شن، ماسه،
سنگ مخلوط و 2 معدن گچ و يا آهك نيز دارد (همان، 5/1).
آموزش، بهداشت، رفاه اجتماعى و راهها: ابرقو داراي ادارة آموزش و پرورش و
مقاطع تحصيلى از ابتدايى تا متوسطه است. 25 مدرسه با 874 ،4نفر نوآموز و 313
،1نفر دانش آموز راهنمايى و 639 نفر دانش آموز متوسطه دارد (جدول). ساير
تأسيسات آن عبارت است از بهداري، ادارة ژاندارمري، بنياد شهيد، جهادسازندگى،
ادارة برق، شركت نفت، بخشداري، شهرداري، بنياد مسكن، ادارة ترابري، دايرة
چغندركاري، پست و تلفن، و نيز داراي 5 حمام، 15 مسجد، 3 حسينيه و 7 تكيه
است ( آمارنامة استان فارس، 96، 131). از ديرباز راه شيراز به نيشابور (ابن
خردادبه، 50) و راه شيراز به يزد (اصطخري، 129) و راه شيراز به اصفهان (همو،
130) از ابرقو مىگذشته است. يكى از راههاي منشعب از پازارگاد (راه شمال
شرقى) از ابرقو مىگذشته و به يزد مىرفته است ( ايرانشهر، 2/1463). ابرقو بر
سر راه يكى از شعب عمدة جادّهاي واقع بود كه در عهد مغولان راه معروف
كاروانى، و از خليج فارس تا درياي سياه كشيده شده بود (گدار، 1/23-24). راه
كنونى ابرقو به شيراز 299 كم، راه ابرقو به يزد 216كم و ابرقو به آباده 72كم
و آسفالته است ( آمارنامة استان فارس، 252؛ شريف، 124).
آثار تاريخى: آثار تاريخى باقى مانده در ابرقو بدين شرح است: 1. گنبد على،
مقبرة امير عميدالدين شمس الدوله ابوعلى هزارسپ از خاندان ديلميان و مادر
وي كه به دستور فرزند وي فيروزان در 448ق/ 1056م ساخته شده است (مصطفوي،
3)؛ 2. مزار حمزة سبزپوش از قرن 6ق/12م كه به پسر مراد هم شهرت دارد (گدار،
1/27)؛ 3. مسجد جامع ابرقو كه در 738ق/1337م ساخته يا تعمير شده است
(همانجا)؛ 4. مزار معروف به طاووس الحرمين كه در 383ق/ 993م در گذشته است
(مستوفى، 122). جامى مىگويد طاووس الحرمين لقب صاحب مزار و نامش اقبال و
كنيهاش ابوالخير بوده است (214- 215). بعضى اين مقبره را بقعة حسن بن
كيخسرو و دختر او بىبى عايشه دانستهاند كه در 718ق/1318م درگذشته است
(گدار، 1/29-30). از اين مقبره اكنون آثاري باقى نمانده و به جاي آن
دبستانى ايجاد كردهاند (افشار، 1/349)؛ 5.منار و سردرِ نظام الملكى مربوط به
قرن 6ق/12م؛ 6. مسجد حاج كامل كه در 1022ق/1613م تعمير شده است (همو،
1/353)؛ 7. درخت سروي با قدمت زياد كه از كهن ترين و زيباترين سروهاي
باستانى ايران است (همو، 1/356). بجز بناها و آثار فوق بقاياي بناهاي ديگري
در ابرقو موجود است كه مربوط به سدههاي 5 و 6ق/11 و 12م و پس از آنهاست،
مانند گنبد سيدون و گنبد گل سرخى، منارة مسجد نظاميّه از دورة سلجوقيان،
امامزاده احمد از دورة صفويّه، مسجد دروازه ميدان از دورة قاجاريّه و جز آنها
(مصطفوي، 6؛ جدول).
شخصيّتها: از اين شهر رجال بزرگى برخاستهاند كه نام بعضى از آنان بدين
شرح است: ابوالقاسم على بن احمد ابرقوهى وزير بهاءاَلدولة ديلمى كه در 388
تا 403ق/998-1012م وزارت داشته، ابوالحسن هبةالله بن حسن بن محمد ابرقوهى
فقيه (ياقوت، 1/69 -70)، خواجه نظام الملك ابرقوهى از رجال دربار اتابك
سعدبن زنگى كه در 612ق/ 1215م درگذشتهاست، شهابالدينابوالمعالىاحمدبن
محدّثابرقوهى همدانى مصري شافعى كه در 615ق در ابرقو متولد شده و در 701ق/
1302م درگذشته است (ابن حبيب، 1/243)، امير برهان از سادات ابرقو كه شاعري
متمايل به تصوّف و از مريدان قاضى اسدكاشى بود (فسايى، 171)، و سرانجام
شيخ جعفر ابرقويى كه در 1375ق/1956م در كربلا مىزيسته است (اعلمى حائري،
3/5).
مآخذ: آمارنامة استان قارس 1362ش، سازمان برنامه و بودجة استان فارس،
1364ش؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن بلخى، فارس نامه، به كوشش گ. لسترنج و
رينولد نيكلسن، لندن، 1921م؛ ابن حبيب، حسن، تذكرةالنّبيه فى ايّام
المنصور و بَنيه، به كوشش محمد امين و سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره، 1976م؛
ابن حوقل، ابوالقاسم محمد، صورةالارض، به كوشش كرامرز، ليدن، 1939م؛ ابن
خردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1889م؛
ابوالفدا، تقويم البلدان، به كوشش رنو و دسلان، پاريس 1840م؛ اصطخري،
ابراهيم، مسالك الممالك، ليدن، 1927م؛ اعلمى حائري، محمد حسين،
دائرةالمعارف، تهران، 1375ق؛ افشار، ايرج، يادگارهاي يزد، تهران، 1348ش؛
اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مغول، تهران، 1364ش؛ ايرانشهر، نشرية كميسيون
ملّى يونسكو در ايران، تهران، 1342ش؛ بوسه، هربرت، «ايران در عصر آل
بويه»، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، به كوشش ر. ن. فراي، ترجمة حسن
انوشه، تهران، 1363ش؛ تهرانى، ابوبكر، ديار بكريّه، به كوشش نجاتى لوغال و
فاروق سومر، آنكارا، 1964م؛ جامى، عبدالرحمان. نفحات الانس، به كوشش مهدي
توحيدي پور، تهران، 1336ش: جدول تهيه شده در بخشداري ابركوه، 1363ش؛
جهانگشاي خاقان، به كوشش الله دتا مضطر، اسلام آباد، 1350ش؛ حافظ ابرو،
عبدالله، ذيل جامع التواريخ، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، 1350ش؛
خواندمير، غياث الدين، حبيب السّير، به كوشش محمد دبير سياقى، تهران،
1362ش؛ دائرةالمعارف الاسلاميه؛ زركوب شيرازي، احمد، شيرازنامه، به كوشش
اسماعيل واعظ جوادي، تهران، 1350ش؛ سايكس، سرپرسى، تاريخ ايران، ترجمة
محمدتقى فخر داعى گيلانى، تهران، 1363ش؛ ستوده، حسينعلى، تاريخ آل مظفر،
تهران، 1362ش؛ شريف، عبدالرحيم، تاريخ و جغرافياي شهرستان آباده، تهران،
1345ش؛ شيروانى، زين العابدين، بستان السياحة، تهران، 1315ق؛ عالم آراي
صفوي، به كوشش يدالله شكري، تهران، 1350ش؛ عبدالرزاق سمرقندي، كمال
الدين، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران،
1353ش؛ غفاري، قاضى احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، 1343ش؛ فرهنگ اقتصادي،
جهاد سازندگى فارس، تهران، 1360ش؛ فرهنگ جغرافيايى ايران، سازمان
جغرافيايى كشور، تهران، 1355ش؛ فسايى، ميرزا حسن، فارسنامة ناصري، تهران،
1313ق؛ قدوسى، محمد حسين، نادرنامه، مشهد، 1339ش؛ قزوينى، زكريا، آثار البلاد
و اخبار العباد، بيروت، 1380ق؛ قمى، قاضى احمد، خلاصةالتواريخ، به كوشش
احسان اشراقى، تهران، 1363ش؛ كاتب، احمد، تاريخ جديد يزد، به كوشش ايرج
افشار ، تهران، 1357ش؛ كتبى، محمود، تاريخ آل مظفر، به كوشش عبدالحسين
نوايى، تهران، 1335ش؛ كيهان، مسعود، جغرافياي مفصّل ايران، تهران، 1311ش؛
گدار، آندره، آثار ايران، ترجمة غلامرضا رشيد ياسمى، تهران، 1314ش؛ گلستانه،
محمد امين، مجمل التّواريخ، به كوشش محمد تقى مدرس رضوي، تهران، 1344ش؛
مستوفى، حمدالله، نزهةالقلوب، به كوشش گ. لسترنج، ليدن، 1915م؛ مصطفوي،
محمدتقى، اقليم پارس، تهران، 1343ش؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش
دخويه، ليدن، 1906م؛ نطنزي، معين الدين، منتخب التواريخ، به كوشش ژان
اوبَن، تهران، 1336ش؛ ياقوت، بلدان، بيروت، 1374ق؛ يزدي، شرف الدين على،
ظفرنامه، به كوشش عصام الدين اورونبايوف، تاشكند، 1972م.
على رفيعى
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا