دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل مهلبجلد: 2نويسنده: صادق سجادي 
 
 
شماره مقاله:473















آلِ مُهَلَّب، خانداني اصلاً ايراني نژاد منسوب به مهلّب بن ابي صُفره که در اوايل
ظهور اسلام برآمد و لااقل تا سد? 7ق/13م اميران، وزيران، شاعران و دانشمنداني از آن
برخاستند.
نياي اين خاندان مردي بافنده از مردم خارک بود به نام بَسْخَرّه يا بَسْفَرّه
(بسيار فره) که در منابع عربي از او به شکل بَسْخَره پسر بهبوذان (ابن رسته، 206) و
فَسْخَراء (اصفهاني، 14/299) ياد شده است که به عُمان رفت و ادعا کرد که از قبيل?
اَزْد است (ابن رسته، معجم البلدان، 2/387). از همين‌رو نويسندگان بعدي بدون اشاره
به اين معني، او را از قبيل? ازد دانسته و نسبش را تا ازد رسانده‌اند (ابن سعد،
7/101؛ ابن حجر، 4/108؛ اصفهاني، 18/8، 9). بسياري از نويسندگان متقدم، نام عربي
مشهور او را به اختلاف، «ابوصفره» ظالم ابن سارق يا قاطع بن سارق بن ظالم (ابن حجر،
4/108) يا سرّاق (ابن سعد، 7/101) يا غالب بن سرّاق (اصفهاني، 18/8) نوشته‌اند، در
حالي که اصفهاني (اغاني، 14/299-300) به استناد شعر کعب الاشقري، ابوصفره را نام
عربي شُناس يا ظالم، پسر مرداذاء (ظاهراً: مرد ازاد) و نواد? فسخراء دانسته است. و
ياقوت (معجم البلدان، 2/387) ابوصفره را معرب بسخره دانسته است، در حالي که ابن حجر
(4/108) بر آن است که اين نام را پيامبر اکرم(ص) به سبب رداي زردرنگي که بسخره به
هنگام بيعت در حضور وي بر تن داشت، به او داد. به‌رغم اين روايت (قس: همو، 4/109،
که براساس روايتي ديگر ديدار ابوصفره از پيامبر را نادرست پنداشته و انتخاب اين نام
را از سوي عمربن خطاب دانسته است) معلوم نيست که ابوصفره دقيقاً چه زماني به دين
اسلامي گرويده است. با اينهمه گفته‌اند که او نيز در زمر? مرتّدان عرب بود که در
روزگار خلافت ابوبکر از دادن زکات سرباز زدند و در جنگ با نيروهاي خليفه شکست
خوردند. براساس روايتي ديگر، ابوصفره وقتي به اسارت مسلمانان افتاد، هنوز نوجواني
نابالغ بود. ابوبکر که مي‌خواست هم? اسيران را به گناه ارتداد از دم تيغ بگذراند،
به توصي? عمر از اين کار منصرف شد و آنان را آزاد ساخت (همو، 4/108؛ ابن قتيبه،
المعارف، 399) و به قولي به زندانشان افکند (ابن سعد، 7/102).
ابن خلکان (5/351) در درستي اين روايات سخت ترديد کرده و بر آن است که ابوصفره در
ميان آن اسيران نبوده و اصلاً ابوبکر را نديده است. گذشته از آن وي مي افزايد:
چگونه ابوصفره در سنين نوجواني به اسارت سپاه خليفه درآمد در حالي که پسرش مهلّب در
روزگار پيامبر(ص) و مقارن فتح مکه زاده شده بود (قس: ابن حجر، 3/535).
به هر حال ابوصفره که به خدمت عثمان بن ابي‌العاص اميرِ عمان و بحرين پيوسته بود،
در 23ق/644م همراه حَکَم بن ابي‌‌العاص برادر عثمان، به جنگ با شهرک که هنوز در
فارس با مسلمانان سخت مخالفت مي‌ورزيد، به تَوَّج رفت و فرماندهي بخشي از سپاه حکم
را به عهده گرفت (طبري، 1/2699). چنين مي‌نمايد که ابوصفره پس از عزل شدن عثمان بن
ابي‌العاص از امارت بحرين و عمان، با او به بصره رفته و در همان شهر اقامت گزيده
است (ابن رسته، 206). از آن پس خبر چنداني از او در دست نيست. چنين مي‌نمايد که
ابوصفره به علي بن ابي‌طالب(ع) گرايش داشته، زيرا از شرکت قبيله‌اش در جنگ جمل بر
ضد علي(ع) اظهار دلتنگي مي کرد (ابن اثير، الکامل، 3/363). گفته‌اند ابوصفره در راه
صفين درگذشت (همانجا). پس مي‌بايست در 37ق/657م درگذشته باشد.
در اينجا به برخي از افراد اين خاندان که آگاهيهايي از آنان به دست آمده اشاره
مي‌شود:
1. ابوسعيد مهلّب بن ابي صفره (8؟-82ق/629-701م). گفته‌اند که او مقارن فتح مکه به
دست پيامبر(ص) در 8ق/629م زاده شد (ابن حجر، 3/535). از آن پس تا روزگار معاويه از
او آگاهيي در دست نيست، ولي چنين مي‌نمايد که به سپاهيگري مي‌پرداخت و در 42ق/662م
همراه جنگجويان مسلمان به جنگ با سيستانيان رفت (خليفه بن خياط، 1/237). آنگاه که
معاويه، حکم بن عمرو غفاري را به امارت خراسان فرستاد، مهلب همراه او تا هرات و
جوزجان پيشروي کرد (44ق/664م) و در اين جنگها شجاعت و سخت‌کوشي خود را به اثبات
رسانيد (يعقوبي، 2/222). وي ظاهراً از همان‌جا به پيشروي خود ادامه داد و پاره‌اي
از مناطق کوهستاني کابل را نيز تصرف کرد (خليفه بن خياط، 1/239)، ولي در خراسان
نماند و پس از جنگ جبل الاشل در 50ق/670م آن سامان را ترک کرد. در 61ق/680م که سلم
ابن زياد از سوي يزيدبن معاويه امارت خراسان يافت، مهلب نيز دوباره با او وارد
خراسان شد (طبري، 2/393) و به جنگ با طرخون پادشاه سغد (قس: گرديزي، 245 متن و
حاشيه) که به درخواست خاتون. فرمانرواي بخارا، به جنگ با مسلمانان آمده بود، پرداخت
و سرانجام بر او چيره شد (نرشخي، 58-60؛ يعقوبي، 2/252) و ساير اميران غيرمسلمان
خراسان را مجبور به پرداخت جزيه کرد (طبري، 2/394). هنگامي که سلم بن زياد در
64ق/683م پس از مرگ يزيدبن معاويه، به علّت پريشاني اوضاع خراسان و مخالفت مردم، آن
سامان را به قصد سرخس ترک گفت، به سبب لياقت و جنگجويي مهلب، وي را به جانشيني خود
برگماشت (ابن اثير، همان، 4/155)، ولي چون سلم مجبور شد بخشهايي از خراسان را به
سليمان بن مَرثَد و عبداللـه بن خازم دهد، مهلب نيز جاي خالي کرد و از خراسان بيرون
رفت (طبري، 2/489).
چنين مي‌نمايد که شورش مردم خراسان بر سلم بن زياد و نيز خروج مهلب از خراسان، با
قيام عبداللـه بن زبير بر ضد امويان و اعلام خلافت خويش در مدينه بي‌ارتباط نبوده
است، زيرا مهلب بلافاصله به عبداللـه بن زبير پيوست و در 65ق/684م از سوي او به
امارت خراسان منصوب شد. در اين ميان ازارقه ــ گروهي از خوارج منسوب به نافع بن
ازرق ــ که با استفاده از اوضاع نابسامان خلافت مي‌کوشيدند مناطقي را به تصرف
درآوردند، به بصره تاختند. مهلب که عازم خراسان بود به خواهش بزرگان بصره پذيرفت که
ازارقه را از آن شهر دور سازد بدان شرط که هرچه تصرف کند از آنِ خود او باشد (همو،
2/584). اين توافق سپس به تأييد عبداللـه بن زبير نيز رسيد و مهلب پس از جنگهايي
خوارج را سرکوب کرد (ابن اثير، همان، 4/195-200). اين پيروزي چنان مهلب را در ميان
بصريان محبوب کرد که بصره را به نام او «بصر? مهلب» خواندند (ابن قتيبه، المعارف،
399). جنگهاي مهلّب با ازارقه در عراق و ايران بخش مهمي از تاريخ زندگي اوست. وي از
65 تا 77ق/684 تا 696م تقريباً پي‌درپي با ازارقه جنگ مي‌کرد. حکومت مهلب بر خراسان
ديري نپاييد، زيرا در 67ق/686م که مُصْعَب بن زبير خواست مختار ثقفي را در کوفه
سرکوب کند، مهلب امارت فارس داشت و از شرکت در جنگ با مختار تن زد، ولي سرانجام با
ميانجيگري محمّدبن اشعث (ابن اثير، همان، 4/268) سپاه آراست و به مصعب پيوست (طبري،
2/720، 722، 725). مهلب پس از پايان کار مختار، ديگر به فارس بازنگشت و از سوي مصعب
که مي‌خواست ميان خود و عبدالملک مروان خليف? دمشق، سدّي پديد آوَرَد، به امارت
موصل و جزيره و ارمنستان و آذربايجان منصوب شد (ابن اثير، همان، 4/275). وي اندکي
بعد به جنگ ازارقه در اهواز رفت و در جنگ ميان عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبير
شرکت نجست، ولي چون مصعب کشته شد، مهلّب بي‌درنگ به اطاعت عبدالملک گردن نهاد و از
مردم براي او بيعت گرفت (همان، 4/334؛ طبري، 2/807، 822). در 72ق/691م از سوي
خالدبن عبداللـه امير بصره به حکومت اهواز منصوب شد و از آن پس تا 77ق/696م سردرپي
ازارقه نهاد و آنان را تا فارس تعقيب کرد و سرانجام بر سراسر فارس چيره شد (ابن
اثير، همان، 4/437). حَجّاج ابن يوسف ثقفي که در اين هنگام حکومت عراق و قسمتهايي
از ايران را داشت، والياني بر شهرهاي فارس گمارد، ولي به فرمان عبدالملک نخراج جبال
فارس و دارابگرد و اصطخر و فسا» را به مهلب واگذاشت (طبري، 2/1003-1004) تا بتواند
از طريق ماليات آن شهرها، مخارج جنگ با ازارقه را تأمين کند (ابن اثير، همان،
4/437). با اينهمه چنين مي‌نمايد که از اين پس ميان وي و خوارج جنگ مهمي رخ نداده
باشد. مهلب در 78ق/697م (خليفه بن خياط، 1/386: 79ق) امارت خراسان و سيستان يافت
(طبري، 2/1033) و اندکي بعد به ماوراءالنهر لشکر کشيد. در 80ق/699م کَش و نَسَف را
به محاصره گرفت (خليفه بن خياط، 1/360) و پسر خود يزيد را به جنگ امير خُتل فرستاد
(ابن اثير، همان، 4/453). لشکرکشي او به ماوراءالنهر تا 82ق/701م به درازا کشيد و
او سرانجام با مردم کش در مقابل فديه صلح کرد و به مرو بازگشت (طبري، 2/1080). به
روايت خليفه بن خياط (1/360)، مهلب هنگامي که کش را محاصره کرده بود، عبدالرحمن بن
محمد اشعث امير سيستان (گرديزي، 246) او را به نافرماني از حجاج دعوت کرد و مهلب
دست از محاصره برداشت و بازگشت، اما درستي اين روايت قابل ترديد است، زيرا نه تنها
مورخان ديگر از اين واقعه ياد نکرده‌اند، بلکه ذکري از بروز دشمني ميان حجاج و مهلب
در مآخذ نيست. حتي گفته‌اند که حجاج نسبت به مهلب بسيار مهر مي‌ورزيد و عراقيان را
بنده او مي‌خواند (ابن اثير، همان، 4/441). مهلب در راه بازگشت به مرو، در محلي به
نام زاغول (طبري، 2/1082) بيمار شد و پسر خود يزيد را به جانشيني برگزيد (ابن اثير،
همان، 4/475) و اندکي بعد درگذشت.
مهلب علاوه بر جنگجويي، به شاعران نيز اقبال تمام داشت و عطايا و صلات گران به آنان
مي‌بخشيد (اصفهاني، 15/15، 19/16). شاعراني چون کعب الاشقري از جمل? ستايندگان او
بودند (همو، 13/62).
2. ابوفراس مُغيره بن مهلب (د رجب 82ق/اوت 701م)، ظاهراً بزرگ‌ترين پسر مهلب بود.
مغيره در جنگهاي پدر با خوارج شرکت داشت. در 68ق/687م که مهلب از فارس به نزد مصعب
بن زبير آمد، مغيره را به جاي خود در آنجا گمارد (ابن اثير، همان، 4/282). به نظر
مي‌رسد که او در همان‌جا ماند تا آنکه با آغاز جنگ ميان زبيريان و مروانيان، به
خالدبن عبداللـه بن خالدبن اسيد پيوست (همان، 4/307). در 73ق/692م به فرمان خليفه
همراه عمربن عبيداللـه بن معمر به جنگ ابن فديک در بحرين رفت (طبري، 2/853). از آنپ
س تا حکومت پدرش مهلب حکومت خراسان يافت، مغيره نيز با او به آن سامان رفت. در
80ق/699م مهلب به ماوراءالنهر حمله برد و مغيره را به جاي خود در مرو گمارد. او در
همان جا بود تا در 82ق/701م مدتي قبل از پدرش درگذشت (همو، 2/1077؛ ابن اثير، همان
4/472). زيادالاعجم شاعر معروف آن روزگار در رثاي مغيره چکامه‌اي سروده است
(اصفهاني، 14/102).
3. يزيدبن مهلب (53-102ق/673-720م)، مشهورترين کس از آل مهلب که به سبب جنگهايش با
خوارج و مخالفت با حکومت مروانيان و حجاج بن يوسف ثقفي، در سد? اول هجري از اهميت
بسياري برخوردار است. وي در تصرف بخشهايي از ايران و ماوراءالنهر همراه پدرش بود و
در 77ق/696م از سوي او حکومت کرمان يافت (ابن اثير، همان، 4/441). نيز در 80ق/699م
مهلب او را به نبرد پادشاه ختل به نام سَبَل (طبري، 2/1040) يا شَبَل (ابن اثير،
همان، 4/453) فرستاد و يزيد پس از مدتي که او را در محاصره داشت، سرانجام به ظرطي
که شاه ختل خوارج و فديه دهد صلح کرد و بازگشت (طبري، 2/1041). در 82ق/701م مهلب در
بستر مرگ يزيد را به جانشيني خود برگزيد (خليفه بن خياط، 1/386) و پسرانش را به
فرمانبرداري از او خواند (طبري، 2/1083). حجاج بن يوسف امير عراق و شرق نيز حکومت
او را بر خراسان تأييد کرد (همو، 2/1085)، اما پشتيباني حجاج از يزيد چندان به
درازا نکشيد، زيرا در 83ق/702م عبدالرحمن بن عباس بن ربيعه بن حارث مطلبي، هم‌پيمان
عبدالرحمن بن اشعث که بر حجاج شوريده بود، وارد خراسان شد. يزيد که از جنگ با او
پرهيز داشت، عبدالرحمن بن عباس را پيغام داد که از آن سامان بيرون رود. ولي
عبدالرحمن نه تنها آن را نپذيرفت بلکه در خراسان به گردآوري ماليات پرداخت (ابن
اثير، همان، 4/486) و حتي در نهان کوشيد ياران يزيد را به خود جلب کند. يزيدبن مهلب
نيز به ناچار دست به جنگ گشود و برادر خود مفضل را به نبرد فرستاد. مفضل، عبدالرحمن
را گريزاند و بسياري از ياران او را به اسارت گرفت (طبري، 2/1105-1109)، اما يزيد
قبل از آنکه اسيران را به نزد حجاج روانه کند، عبدالرحمن بن طلحه را که از پيش
خدمتي به مهلب کرده بود و عبداللـه بن فضاله را که از اَزْديان بود (ابن اثير،
همان، 4/487) آزاد کرد. حجاج که از اين واقعه آگاه شد، کين? يزيد را در دل گرفت
(طبري، 2/1121) و چون از محبوبيت يزيد و مهلبيان در عراق و خراسان آگاه بود، آشکارا
دست به کار توطئه بر ضد او نشد، اما در نزد خليفه بدگويي از او پرداخت و مهلبيان را
طرفدار زبيريان خواند و بي‌وفايي آنان را نسبت به مروانيان يادآور شد (ابن اثير،
همان، 4/503). خليفه که در آغاز با عزل يزيد از خراسان موافق نبود، سرانجام به
اصرار حجاج گردن نهاد (طبري، 2/1140، 1141) و يزيد را از حکومت برانداخت. حجاج که
از شورش مهلبيان و به‌ويژه از يزيد بيم داشت (همو، 2/1141، 1143) براي جلوگيري از
طغيان آنان و نيز ايجاد دو دستگي در داخل خاندان مهلب، مفضل برادر يزيد را حکومت
خراسان داد و يزيد را به نزد خود در عراق فرا خواند. اين ترفند مؤثر افتاد و مفضل
که حکومت خود را در گرو خروج يزيد از خراسان مي‌دانست، برادر را به اطاعت از حجاج
ترغيب کرد (ابن اثير، همان، 4/503). به روشني دانسته نيست چرا يزيد، به‌رغم آنکه از
نيت حجاج آگاه بود و به مفضل گفت که حجاج پس از من ترا بر جاي نمي‌گذارد (طبري،
2/1141)، خراسان را به قصد عراق ترک گفت. حجاج که منتظر ورود يزيد به عراق بود،
بلافاصله او را گرفت و به زندان افکند (86ق/705م) و همچنان که يزيد پيش‌بيني کرده
بود، مفضل را نيز بي‌درنگ از حکومت خراسان عزل کرد (همان، 4/523). يزيد و برادرانش
مفضل و عبدالملک تا 90ق/709م در زندان حجاج ماندند. در اين سال حجاج براي سرکوب
اکرادي که در فارس به تاخت و تاز پرداخته بودند، به آن سامان رفت و زندانيان
پرآواز? خود را نيز همراه برد، اما يزيد که فرصتي براي فرار مي‌جست، به ياري برادر
ديگرش مروان که در بصره مقدمات گريز زندانيان را آماده ساخته بود، گريخت و به
فلسطين نزد سليمان بن عبدالملک رفت (همان، 4/546؛ قس: گرديزي، 247). سليمان از يزيد
به گرمي استقبال کرد و از او نزد خليفه به شفاعت پرداخت تا سرانجام وليد را واداشت
(90ق/709م) تا از يزيد بگذرد (طبري، 2/1210-1215) و از حجاج بخواهد که هم? فرزندان
مهلب را که در زندان اويند به شام فرستد (گرديزي، 248). چنين مي‌نمايد که يزيد به
رغم آزادي، تا مدتي به عراق و خراسان باز نگشت. در 96ق/714م خليف? جديد سليمان بن
عبدالملک، يزيد را به امارت عراق منصوب کرد (ابن اثير، همان، 5/11)، اما يزيد در پي
حکومت خراسان بود و مي‌انديشيد از جايي که حجاج در آنجا ويرانيها کرده است، بهره‌اي
نخواهد برد خاصه که شنيده بود خليفه بر آن است که عبدالملک بن مهلب را حکومت خراسان
دهد. از اين‌رو عبداللـه بن اهتم را برانگيخت تا به خليفه بقبولاند که امارت خراسان
را به وي دهد (طبري، 2/1308-1310). يزيد چند ماه پس از استقرار در خراسان در
98ق/716م به جرجان و طبرستان تاخت و پسر خود مخلد را در خراسان گمارد (همو،
2/1318). او در دَستان، صول، حاکم ترک آنجا را به محاصره گرفت (قس: ياقوت، معجم
البلدان، 3/435 که از صول مانند نام منطقه‌اي ياد کرده و آن را شهري نزديک
باب‌الابواب يا دربند دانسته است) و سرانجام او را واداشت تا صلح کند و خراج دهد.
سپس وي جرجان را تصرف کرد (طبري، 2/1320). گفته‌اند که شهر جرجان در آن هنگام هنوز
بنياد نشده بود (خليفه بن خياط، 1/422) و يزيد بنيادگذار آن شهر بود (ياقوت، معجم
البلدان، 2/49). يزيد پس از اين پيروزي به جنگ فرخان اسپهبد طبرستان رفت. اسپهبد که
نخست قصد فرار داشت، به صوابديد فرزندش ثبات ورزيد و در نخستين جنگ يزيد را درهم
شکست و کس به جرجان فرستاد و گفت تا مسلمانان را کشتار کنند. يزيد که سخت در محاصر?
اسپهبد گرفتار شده بود سرانجام با پرداخت مالي کلان اجازه يافت که از منطقه خارج
گردد (طبري، 2/1321؛ ابن اسفنديار، 163، 164). او سپس براي انتقام کشتار مسلمانان
به جرجان تاخت. پس از قتل عام بزرگي از جرجانيان، صول را دستگير کرد و به نزد خليفه
فرستاد (گرديزي، 251، 252). چندي پس از آن عمربن عبدالعزيز که يزيد و مهلبيان را
خوش نداشت و آنان را ستمکار مي‌دانست به خلافت نشست (99ق/717م) و يزيد را از حکومت
برکنار کرد. عدي بن ارطاه فزاري، امير جديد بصره، نيز موسي‌بن وجيه حميري را روان?
دستگيري يزيد ساخت (طبري، 2/1346). چنين مي نمايد که يزيد قبل از آن براي ديدار
خليفه سليمان ابن عبدالملک (گرديزي، 252)، خراسان را ترک گفته بود (خليفه بن خياط،
1/433؛ طبري، 2/1350)، زيرا مأموران خليف? جديد، عمربن عبدالعزيز، او را در کنار پل
بصره دستگير کردند و به نزد وي بردند (100ق/718م). خليفه از او خواست اموالي را که
در تصرف اوست و مقدار آن را به خليف? پيشين گزارش داده بود، به او تسليم کند، اما
چون يزيد بهانه آورد و از تسليم اموال خودداري کرد، خليفه او را به زندان افکند.
وساطت پسرش مخلد نيز سودي نبخشيد و او تا 101ق/719م در زندان ماند. در همين سال
عمربن عبدالعزيز بيمار شد. يزيد که مي‌پنداشت اگر خلافت به يزيدبن عبدالملک برسد،
او را از ميان بر خواهد داشت، مقدمات فرار را آماده کرد و از زندان گريخت (طبري،
2/1359، 1360؛ قس: گرديزي، 252). اندکي پس از آن عمربن عبدالعزيز درگذشت و يزيدبن
عبدالملک خليف? جديد به عبدالحميد بن عبدالرحمن و عدي بن ارطاه دستور داد تا به
مقابل? يزيد روند و کسان او را در بصره گرفتار سازند. عدي بن ارطاه تني چند از
برادران يزيد را به زندان افکند و با يزيد که با يارانش رو به سوي بصره آورده بود،
آماد? جنگ شد. يزيد ظاهراً بدون برخوردي وارد شهر شد و از عدي امير بصره خواست که
برادرانش را آزاد سازد. امير بصره نپذيرفت و يزيد نيز با بذل مال مردم را به گرد
خويش فراهم آورد و سرانجام عدي را گرفتار ساخت (طبري، 2/1379-1382). از آن سوي
حميدبن عبدالملک بن مهلب برادرزاد? يزيد که براي شفاعت از عموي خويش به نزد خليفه
رفته بود، با اماننامه‌اي براي يزيد بازگشت. خالدبن عبداللـه قَسري و عمروبن يزيد
حَکَمي که از سوي خليفه همراه حميدبن عبدالملک به نزد يزيد مي‌رفتند، در راه به
حواري بن زياد عَتْکي که از برابر يزيد گريخته بود، برخوردند و او فرستادگان خليفه
را از رفتن به نزد يزيد و اباغ امانِ خليفه بازداشت و وادارشان کرد که حميدبن
عبدالملک را در بند کنند (همو، 2/1389، 1390). نيز امير کوفه، عبدالحميد بن
عبدالرحمن، خالد پسر يزيد را گرفت و به نزد خليفه فرستاد. به نظر مي رسد که خليفه
نيز از دادن امان‌نامه به يزيد پشيمان شده بود، زيرا بلافاصله عباس بن وليد را با
سپاه به سوي يزيد شد. يزيد که چاره‌اي جز مقابله نمي‌ديد، بصريان را گرد آورد و
ثواب جنگ با شاميان را از جهاد با کفار ترک و ديلم بيش‌تر دانست (همو، 2/1391).
جنگجويان بصره به‌رغمِ دشمنيِ حسنِ بصري با يزيدبن مهلب که بيدادهاي او را گوشزد
مي‌کرد (همو، 2/1392)، به يزيد پيوستند. يزيد بصره را به برادرش مروان واگذاشت و
خود به واسط رفت. در آنجا نصيحت حبيب بن مهلب را که معتقد بود يزيد به فارس برود و
از آنجا ساير شهرها را تصرف کند، نپذيرفت و آماد? جنگ شد. آنگاه پسر خود معاويه را
در واسط گماشت و با سپاه به عَقْر ــ نزديک کوفه ــ فرود آمد. در جنگ سختي که ميان
وي و لشکر شام به فرماندهي مسلمه بن عبدالملک و عباس بن وليد رخ داد (همو،
2/1395-1405؛ ابن قتيبه، المعارف، 364)، يزيد کشته شد (22 صفر 102ق/24 اوت 720م) و
همراه او بسياري از آل مهلب نيز از ميان رفتند. روز جنگ را بعدها به سبب اهميتش
«يوم العقر» نام نهادند (ابن خلکان، 6/308).
4. مفضل بن مهلب (مق‍ 102ق/720م). از آغاز کار او آگاهي چنداني در دست نيست. چنني
مي‌نمايد که او در کنار يزيدبن مهلب در خراسان بود. زيرا در 83ق/702م که يزيد سپاه
به جنگ عبدالرحمن ابن عباس مطلبي در هرات فرستاد، مفضل را فرماندهي داد (طبري،
2/1107) و او پس از جنگ کوتاهي عبدالرحمن را گريزاند. در 85ق/704م که حجاج بن يوسف
سرانجام توانست موافقت خليفه را با عزل يزيد از حکومت خراسان جلب کند، براي جلوگيري
از شورش آل مهلب و ايجاد دودستگي ميان آن خاندان، مفضل را به حکومت آنجا گماشت. او
پس از ورود به خراسان بي‌درنگ دست به کار توسع? قلمرو خود شد، زيرا چيزي نگذشت که
بادغيس و آخرون و شومان را فتح کرد (همو، 2/1161-1162). ولي حکومت او ديري نپاييد و
حجاج پس از دستگيري يزيد، مفضل را نيز از حکومت برداشت و ظاهراً به زندانش افکند،
زيرا در 90ق/709م از مفضل و عبدالملک و يزيد که در زندان حجاج بودند، ياد شده است
(همو، 2/1209). در همين سال مفضل نيز همراه يزيد و عبدالملک، به مدد مروان برادر
ديگرش که در بصره بود، گريخت و به فلسطين نزد سليمان بن عبدالملک رفت (ابن اثير،
همان، 4/546). اينکه او را از جمل? کاتبان سليمان دانسته‌اند (العيون، 3/35)
مي‌بايست مربوط به همين دوران باشد. به نظر مي‌رسد که وقتي يزيد دوباره به حکومت
خراسان منصوب گشت و سپس عزل و زنداني شد، مفضل در عراق بود، زيرا در 101ق/719م که
يزيد از زندان عمربن عبدالعزيز گريخت و يزيدبن عبدالملک از عدي بن ارطاه حاکم بصره
خواست که کسان يزيد را در بصره گرفتار سازد، مفضل از جمل? اين کسان بود که به زندان
افتادند (طبري، 2/1379). اما پس از آنکه يزيد در بصره چيره گشت، مفضل را از زندان
بيرون آورد و او در آخرين جنگ يزيد با مسلمه بن عبدالملک، فرماندهي جناح چپ سپاه
مهلبيان را به عهده داشت. وي در اين جنگ به‌رغم ثبات و شجاعتي که نشان داد، چون از
قتل برادرش يزيد آگاه شد به واسط گريخت و از آنجا با مهلبيان ديگر به بصره رفت تا
به بحرين رود (همو، 2/1407، 1410)، اما امير بحرين آنان را نپذيرفت و مهلبيان ناچار
به کرمان رفتند و مفضل را به سروري برداشتند. در اينجا نيز ميان مهلبيان و سپاهي که
مسلمه بن عبدالملک به فرماندهي مدرک بن ضبّ کلبي به تعقيب آنان فرستاده بود، جنگي
روي داد که در آن تعدادي از ياران مفضل کشته شدند. او نيز بقي? مهلبيان را برداشت و
براي آنکه فاصل? بيش‌تري ميان خود و مروانيان ايجاد کند روي به سند نهاد و در
قَندابيل مقيم شد. اما مسلمه دست از تعقيب او برنداشت و سپاهي به سرکردگي هلال بن
اَحْوَز تميمي مازني به آن سامان فرستاد. در واپسين جنگي که ميان آل مهلب و آن لشکر
درگرفت، مفضل و تعدادي از افراد خاندان مهلب کشته شدند (خليفه بن خياط، 2/472) و
بسياري از آنان از جمله دُريد و حجاج و غسان و شبيب و فضل، پسران مفضل، به اسارت
رفتند که سپس به دستور يزيدبن عبدالملک در همان سال به قتل رسيدند (ابن اثير، همان،
5/87).
«مفضل، مردي دانسته و آهسته و مردم‌شناس بود» (گرديزي، 245) و چون پدر و برادر خود
شعر و ادب را دوست مي‌داشت و خود نيز شعر مي‌گفت و ابياتي از او نقل شده است
(مرصفي، 3/182).
5. زيادبن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در ايام خلافت سليمان بن عبدالملک، از سوي برادرش
يزيد، حکومت عُمان داشت (خليفه بن خياط، 1/430؛ طبري، 2/1283) و در واپسين جنگ ميان
آل مهلب و سپاه هلال بن احوز در قندابيل کشته شد (ابن اثير، همان، 5/86). از او
آگاهي بيش‌تري به دست نيست.
6. ابوقَبيصه مروان بن مهلب (مق‍ 102ق/720م). نخستين‌بار در وقايع سال 90ق/709م از
او آشکارا ياد شده است. وي در اين سال برادران خود يزيد و مفضل و عبدالملک را که در
زندان حجاج بن يوسف بودند، مدد رسانيد تا گريختند و به فلسطين رفتند (طبري،
2/1209). در روزگار خلافت سليمان بن عبدالملک، مروان حکومت يمامه يافت (خليفه بن
خياط، 1/429)، اما به نظر مي‌رسد که پس از سليمان از آن مقام عزل شد، زيرا در
101ق/719م که يزيدبن مهلب بر خليفه شوريد، مروان در بصره بود و مردم را به بيعت با
يزيد و جنگ با شاميان مي‌خواند (طبري، 2/1400)، ولي چيزي نگذشت که عدي ابن ارطاه او
را با جمعي ديگر از مهلبيان دستگير کرد و به زندان افکند. پس از آنکه برادرش يزيد
بر بصره چيره شد، او را آزاد ساخت و امارت بصره را به وي واگذاشت و خود به واسط رفت
(خليفه بن خياط، 2/482؛ ابن اثير، همان، 5/76). پس از شکست آل مهلب از مسلمه بن
عبدالملک و قتل يزيد، مروان نيز همراه ساير مهلبيان به قندابيل رفت و در آخرين جنگي
که ميان آنان و سپاه هلال بن احوز مازني درگرفت، کشته شد (طبري، 2/1413؛ ابن اثير،
همان، 5/86).
7. ابوبسطام حبيب بن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، همراه با پدر در جنگهاي او بر ضد خوارج
شرکت داشت (طبري، 2/591) و سپس با او به خراسان و ماوراءالنهر رفت و فرماندهي
پاره‌اي از حملات مهلب را به بلخ و کش و ختل به عهده گرفت. حبيب پس از مرگ پدر با
ياران او به خدمت برادرش يزيد پيوست. از آن پس تا 87ق/706م خبري از او در دست نيست،
اما مسلّم است که يک چند حکومت کرمان داشته است، زيرا به گفت? ابن اثير (همان،
4/524)، وقتي حجاج ابن يوسف، يزيدبن مهلب را به زندان افکند، حبيب را نيز از حکومت
کرمان برکنار کرد (طبري، 2/1182) و به نظر مي‌رسد که او را به بصره آورد و به زندان
افکند (ابن اثير، همان، 4/545). هنگامي که يزيد دوباره جايگاه خويش را بازيافت،
حجاج نيز به فرمان خليفه وليدبن عبدالملک، حبيب را آزاد ساخت (همان، 4/547). در
95ق/713م حبيب از سوي خليفه سليمان بن عبدالملک، حکومت سند يافت و در آنجا، محمدبن
قاسم ثقفي عامل حجاج در آن سامان را گرفت و به زندان افکند (يعقوبي، 2/296). گرچه
پس از آن از عزل حبيب ياد نشده، ولي به نظر نمي‌رسد که وي مدت درازي در سند مانده
باشد، زيرا که وقتي يزيدبن عبدالملک در 101ق/719م به عدي بن ارطاه حاکم بصره فرمان
داد که مهلبيان را دستگير کند، حبيب نيز در بصره بود و با تعدادي از برادرانش
دستگير شد (طبري، 2/1379)، ولي دانسته نيست که وي در چه تاريخي به بصره آمده بوده
است. به هر حال پس از تصرف بصره به دست يزيدبن مهلب، حبيب آزاد شد و در رکاب برادر
خود به عنوان يکي از فرماندهان سپاه او به جنگ با مسلمه ابن عبدالملک رفت
(102ق/720م) و در همان جنگ کشته شد (همو، 2/1404؛ ابن اثير، همان، 5/82).
8. عبدالملک بن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، نخست از ياران نزديک حجاج بن يوسف در جنگ او
بر ضد عراقيان بود (طبري، 2/1100) و شايد به همين سبب بود که سپس به رياست شُرط?
کرمان منصوب شد، اما در 86ق/705م که يزيدبن مهلب از حکومت عزل شد و به زندان رفت،
عبدالملک نيز از آن مقام برکنار شد (همو، 2/1183؛ ابن اثير، همان، 4/524) و ظاهراً
به زندان افتاد، زيرا در 90ق/709م از وي و عبدالملک و يزيد به عنوان زندانيان حجاج
ياد شده است که به پايمردي برادرشان مروان که در بصره بود، گريختند و به فلسطين نزد
سليمان بن عبدالملک رفتند. چون سليمان به خلافت نشست، نخست خواست که عبدالملک را
امارت خراسان دهد (97ق/715م). سپس به رايزني عبداللـه بن اهتم که حکومت آنجا را
براي يزيد ابن مهلب مي‌خواست، از آن عزم بازگشت (همان، 5/24؛ ابن خلکان، 6/297). از
آن پس تا 101ق/719م که يزيد بن مهلب بر خليفه شوريد و به بصره تاخت، خبري از
عبدالملک در دست نيست. در آن سال عدي بن ارطاه حاکم بصره، عبدالملک را با تعدادي از
برادرانش به زندان افکند. وي در زندان به عدي پيشنهاد کرد که او را ازاد سازد تا
يزيد را از حمله به بصره باز دارد. ولي عدي نپذيرفت تا آنکه بصره به دست يزيد افتاد
و عبدالملک آزاد شد (طبري، 2/1381، 1384). عبدالملک پس از شکست و قتل يزيد بن مهلب،
همراه باقيماند? مهلبيان به سرکردگي مفضل بن مهلب به قندابيل در سند رفت و در
واپسين جنگ با سپاه خليفه به فرماندهي هلال بن احوز مازني کشته شد (ابن اثير، همان،
5/86).
9. محمدبن مهلب (مق‍ 102ق/720م). وي در روزگار خلافت سليمان بن عبدالملک، از سوي
برادر خود يزيد حکومت مرو داشت (يعقوبي، 2/296). وي پس از گريز يزيد از زندان عمربن
عبدالعزيز، به بصره آمد و با لشکري به يزيد پيوست. سپس سپاه مغيره بن عبداللـه ثقفي
را که به مقابله آمده بود، درهم شکست و راه يزيد را به بصره گشود. وي در جنگ يزيدبن
مهلب با مسلمه بن عبدالملک شرکت کرد و در همان جنگ کشته شد (طبري 2/1381، 1382،
1402-1405).
10. سعيدبن مهلب (؟). از او خبري در دست نيست. فقط گفته‌اند که در 72ق/691م خليفه
عبدالملک او را حکومت ارجان و شاپور داد (خليفه بن خياط، 1/340).
11. قبيصه بن مهلب (؟)، در جنگ پدرش مهلب با خوارج شرکت داشت. ابن اثير (همان،
4/440) از او در رويدادهاي 77ق/696م نيز ياد کرده است.
12. مدرک بن مهلب (زنده در 101ق/719م). او را مدرکه نيز گفته‌اند (اصفهاني، 19/16).
از سوي برادرش يزيد به حکومت بلخ منصوب شد (يعقوبي، 2/296) و در 85ق/704م برادر
ديگرش مفضل که به امارت خراسان رسيده بود، او را فرمان داد تا براي جنگ با موسي بن
عبداللـه بن خازم به سپاه عثمان بن مسعود ملحق شود (ابن اثير، همان، 4/511). مدرک
به او پيوست و آن دو موسي را درهم شکستند و نصربن سليمان بن عبداللـه جانشين موسي
در ترمذ، شهر را به مدرک تسليم کرد (طبري، 2/1161، 1164). از اقامت او در آن شهر يا
خروج وي از آنجا خبري در دست نيست، ولي گفته‌اند که در روزگار خلافت سليمان بن
عبدالملک حکومت سيستان يافت (خليفه ابن خياط، 1/429) و در 101ق/719م برادرش يزيد او
را براي جنگ با عبدالرحمن بن نعيم و تصرف خراسان به آن سامان فرستاد. ولي وي به
وساطت اَزديان دست به جنگ نزد و بازگشت (ابن اثير، همان، 5/75). از اين پس خبري از
او در دست نيست.
13. ابوعُيَيْنه بن مهلب (د پس از 102ق/720م)، او نيز در 92ق/710م مانند تعدادي
ديگر از پسران مهلب در دست حجاج بن يوسف اسير بود، ولي به شفاعت سليمان به عبدالملک
و فرمان خليفه، وليدبن عبدالملک، حجاج دست از او برداشت (طبري، 2/1215). در
98ق/716م که يزيدبن مهلب بر صول در جرجان پيروز شد، ابوعيينه را با سپاهي براي
تسخير قلمرو اسپهبد طبرستان به آن سامان فرستاد. ابوعيينه نخست پيروز شد و اسپهبد
را به ارتفاعات راند، ولي سپس در تنگنا افتاد و گريخت. از آن پس تا 102ق/720م که
واپسين جنگ ميان آل مهلب و مروانيان در قندابيل درگرفت از او در منابع ياد نشده
است. ابوعيينه از اين جنگ جان سالم به در برد (همو، 2/1413) و به رُتبيل (ابن اثير،
همان، 5/86) با ورتبيل (ابن خلکان، 6/307) امير ختل پيوست. اگرچه چندي بعد خواهر
خود هند را به شفاعت نزد خليفه، يزيدبن عبدالملک، برانگيخت و بخشوده شد (ابن اثير،
همان، 5/89)، با اينهمه پايان کار او دانسته نيست.
14. ابوخداش مخلدبن يزيدبن مهلب (د 100ق؟/718م). نخستين‌بار در وقايع سال 97ق/715م
از او ياد شده است. در اين سال پدرش حکومت خراسان يافت و مخلد را پيش‌تر به آن
سامان فرستاد (طبري، 2/1310). در 98ق/716م چندي پس از آنکه يزيد به جرجان و طبرستان
تاخت، مخلد را به جانشيني خود بر خراسان گمارد (همو، 2/1318، 1324). در 100ق/718م
خليفه عمربن عبدالعزيز، يزيدبن مهلب را به زندان افکند و مخلد از خراسان به نزد
خليفه آمد تا مالي را که خليفه بر ذم? يزيد مي‌دانست تأديه کند، ولي کار به مصالحه
نينجاميد (ابن اثير، همان، 5/49). به روايت ديگر، جراح بن عبداللـه حکمي امير جديد
خراسان، در 99ق/717م به فرمان خليفه، مخلد را گرفت و به نزد او فرستاد (گرديزي،
253). مخلد سرانجام در 27 سالگي به مرض طاعون درگذشت و عمربن عبدالعزيز که او را
گرامي مي‌داشت و جوانمرد عربش مي‌خواند بر او نماز گزارد (ابن خلکان، 6/286). از
همين معني مي‌توان دريافت که مخلد در 100 يا اوايل 101ق/719م درگذشته است، زيرا پس
از دستگيري پدرش در 100ق/719م زنده بود و خليفه عمربن عبدالعزيز در رجب 101ق/ژانوي?
720م درگذشته است (همو، 6/287).
مخلدبن يزيد دوستدار شعر و ادب بود. شاعران را مي نواخت و صله‌هاي گران مي‌داد.
کُميت شاعر معروف از ستايشگران او بود (اصفهاني، 15/15، 16، 113). از شعر حمزه بن
بيض که در رثاي مخلد سروده بر مي‌آيد که وي در دابق از توابع حلب درگذشته است (ابن
خلکان، 6/286).
15. خالدبن يزيدبن مهلب (د پس از 102ق/720م). در 98ق/716م در حمل? يزيدبن مهلب به
طبرستان، خالد فرماندهي بخشي از سپاه پدر را به عهده داشت (طبري، 2/1328)، ولي کاري
از پيش نبرد (ابن اثير، همان، 5/30، 31). از آن پس تا 101ق/719م خبري از او در دست
نيست. در آن سال وي در کوفه بود که پدرش يزيد سر به طغيان برداشت و به بصره تاخت.
عبدالحميد بن عبدالرحمن بن زيد در کوفه، خالد را دستگير کرد و به نزد خليفه يزيدبن
عبدالملک فرستاد. او در زندان خليفه ماند تا درگذشت (طبري، 2/1389).
16. منجاب بن يزيدبن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، به گفت? ابن اثير (الکامل، 5/87) و در
واپسين جنگ ميان آل مهلب و سپاه خليفه، يزيدبن عبدالملک، به فرماندهي هلال بن احوز
در قندابيل اسير شد و به قتل رسيد.
17. مُغيره بن يزيدبن مهلب (مق‍ 102ق/720م). به گفت? ابن اثير (همانجا) او در آخرين
جنگ آل مهلب با سپاه خليفه، يزيدبن عبدالملک، با جمعي ديگر در قندابيل اسير شد و
سپس به قتل رسيد.
18. عبداللـه بن يزيدبن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در آخرين جنگ ميان آل مهلب و سپاه
خليفه، يزيدبن عبدالملک، در قندابيل اسير شد و به قتل رسيد (همانجا).
19. معاويه بن يزيدبن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در روزگار سليمان بن عبدالملک يک چند
از سوي پدرش يزيد امارت سيستان يافت (خليفه بن خياط، 1/429) و تا مرگ سليمان در
آنجا ماند (تاريخ سيستان، 121) و سپس به پدر پيوست. در 98ق/716م که يزيد به جنگ صول
رفت، معاويه را امارت سمرقند و کش و نسف و بخارا داد (طبري، 2/1324). در 102ق/720م
يزيد در جنگ با با مسلمه بن عبدالملک، معاويه را در واسط گمارد و خزانه و بيت‌المال
و اسيراني را که در بصره گرفته بود به او سپرد (همو، 2/1395). معاويه نيز پس از
آگاهي از شکست و قتل پدرش، هم? اسيران و از جمله عدي بن ارطاه امير بصره و پسر او
محمد را گردن زد (ابن اثير، همان، 5/84-85) و خزاين پدر را برداشت و به بصره و از
آنجا با ساير مهلبيان به قندابيل در سند رفت (يعقوبي، 2/276). معاويه در قندابيل با
عموها و برادران خويش در جنگ با سپاه خليفه به فرماندهي هلال بن احوز مازني شرکت
کرد و در همان جنگ کشته شد (ابن اثير، همان، 5/86).
20. مُعارک بن يزيدبن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در آخرين جنگ ميان آل مهلب و سپاه
خليفه، يزيدبن عبدالملک، در قندابيل در 102ق/720م اسير شد و سپس به فرمان خليفه به
قتل رسيد (ابن اثير، همان، 5/87).
21. عمربن يزيدبن مهلب (د پس از 102ق/720م)، در آخرين جنگ آل مهلب با سپاه خليفه در
قندابيل (102ق/720م) جان سالم به در برد و به رتبيل امير ختل پيوست و در آنجا بود
تا اسدبن عبداللـه قسري، امير خراسان، او را امان داد و وي به خراسان رفت (ابن
اثير، همان، 5/86، 87). از پايان کار عمر اطلاعي به دست نيست.
22. مروان‌بن يزيدبن مهلب (مق‍ حدود 120ق/738م)، هنگامي که عمروبن محمد ثقفي از سوي
هشام بن عبدالملک حکومت سند داشت، در سپاه وي بود، اما با گروهي از سرداران عمرو بر
ضد او همداستان شد و مايملک او را غارت کرد. عمرو به مقابله آمد و مروان را درهم
شکست و او گريخت، ولي عمرو به زودي او را به جنگ آورد و کشت (يعقوبي، 2/324، 325).

23. حميدبن عبدالملک بن مهلب (؟). آنگاه که يزيدبن مهلب به بصره حمله برد
(101ق/719م)، حميد همراه پدرش عبدالملک در آنجا بود. اندکي بعد براي شفاعت از يزيد
به نزد خليفه، يزيدبن عبدالملک رفت و براي عمو و خاندانش امان‌نامه گرفت و همراه
خالد ابن عبداللـه قسري و عمروبن يزيد حکمي آهنگ بازگشت کرد. ولي خالدبن عبداللـه و
عمروبن يزيد در راه به حواري بن زياد بن عمروالعتکي که از مقابل يزيدبن مهلب گريخته
بود، برخوردند و به تحريک او از بردن امان‌نامه خودداري کردند و حميدبن عبدالملک را
به عبدالرحمن بن سليمان کلبي عامل خراسان تسليم کردند. عبدالرحمن نيز حميد را به
نزد خليفه، يزيدبن عبدالملک فرستاد و خليفه او را با خالد بن يزيد به زندان افکند و
هر دو تا هنگام مرگ در زندان بودند (طبري، 2/1381-1389).
24. مِنهال بن ابي عيينه بن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در آخرين جنگ آل مهلب با سپاه
خليفه به فرماندهي هلال بن احوز در قندابيل کشته شد (همو، 2/1413؛ ابن اثير،
الکامل، 5/86).
25. عمروبن قبيصه بن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در آخرين جنگ آل مهلب با سپاه خليفه
يزيدبن عبدالملک به فرماندهي هلال بن احوز در قندابيل کشته شد (همانجا؛ طبري،
2/1413).
26. مغيره بن قبيصه بن مهلب (مق‍ 102ق/720م)، در آخرين جنگ آل مهلب با سپاه خليفه
به فرماندهي هلال بن احوز در قندابيل کشته شد (همانجاها).
27. حاتم بن قبيصه بن يزيد (زنده در 98ق/716م). از او آگاهي چندان در دست نيست. در
98ق/716م که يزيد به جنگ صول به جرجان رفت، حاتم را به امارت طخارستان گماشت (طبري،
2/1324). وي ظاهراً از جمل? راويان طبري در ذکر احوال آل مهلب بوده است (همو،
2/109، 110).
28. عثمان بن مفضل بن مهلب (د پس از 102ق/720م)، در واپسين جنگ آل مهلب با سپاه
خليفه يزيدبن عبدالملک در قندابيل از قتل و اسارت جان به در برد و به نزد رتبيل
امير ختل رفت. وي در همانجا ماند تا اسد بن عبداللـه قسري امير خراسان امانش داد و
او به خراسان رفت (ابن اثير، همان، 5/86، 89). از پايان کار او اطلاعي به دست
نيامد.
29. مهلب بن مغيره بن مهلب (؟). از او فقط نامش را مي‌دانيم. اصفهاني به مناسبتي از
وي ياد کرده است (18/9).
30. سفيان بن معاويه ]بن يزيد[ بن مهلب (اواسط سد? 2ق/8م)، از جمله طرفداران جنبش
عباسيان بر ضد خلفاي مرواني بود. در 132ق/749م در اوج جنبش، از سوي ابوسلم? خلال
براي تصرف بصره که سلم بن قتيب? باهلي بر آن فرمان مي‌راند، عازم آنجا شد. وي در
بصره از سلم خواست که دارالاماره را تحويل وي دهد. ولي سلم، قيسيان و مضريان و
امويان بصره را گرد آورد و سفيان نيز يمانيان و هم پمانانشان را براي جنگ آماده
ساخت. معاويه پسر سفيان دست به نبرد گشود، ولي چون کشته شد، سفيان نيز گريخت (ابن
اثير، همان، 5/406). با اينهمه، پيداشت که از اهميت او نزد عباسيان کاسته نشد، زيرا
در 139ق/756م از سوي سفاح به حکومت بصره منصوب شد (همان، 5/497). يکي از رويدادهاي
روزگار فرمانروايي او که بعدها اهميت بسيار يافت، قتل عبداللـه بن مقفع بود
(سيدمرتضي، 1/94). ابن مقفع که منصب کتابت سليمان و عيسي عموهاي خليفه منصور را
داشت، سفيان را بسيار کوچک مي‌شمرد و لقبهاي ناخوشايند به وي و خانواده‌اش داده بود
(ابن خلکان، 2/125). سفيان که در پي فرصتي براي انتقامجويي بود، از تحريک خليفه به
قتل ابن مقفع فروگذار نمي‌کرد تا سرانجام خليفه نيز از تندزباني و خشونت ابن مقفع
آزرده شد و فرمان قتل وي را داد. سفيان نيز از اين موقعيت سود جست و با فجيع‌ترين
وضعي، ابن مقفع را از ميان برداشت (همو، 2/153). در 145ق/762م ابراهيم بن عبداللـه
بن حسن بر منصور شوريد و با يارانش در بصره، دارالاماره را به محاصره گرفت. چنين
مي‌نمايد که سفيان گرايشي به ابراهيم داشت. زيرا بلافاصله امان خواست و ابراهيم نيز
او را در قصر محبوس ساخت و قيدي سبک بر پاي او نهاد تا خليفه گمان کند که سفيان به
قهر گرفتار شده است (ابن اثير، همان، 5/562-564). اگرچه دانسته نيست که آيا پس از
قتل ابراهيم، سفيان همچنان بر حکومت بصره ابقا گرديد يا نه، ولي آشکار است که چندان
مورد غضب خليفه واقع نشد، زيرا در اواخر 145ق/763م از او ياد شده است (همان،
5/571). از پايان کار و مرگ او خبري در دست نيست.
31. معاويه بن سفيان بن معاويه يزيدبن مهلب (مق‍ 132ق/749م). از او آگاهي چنداني در
دست نيست. گفته‌اند که وقتي پدرش به فرمان ابوسلم? خلال به بصره تاخت، معاويه همراه
او بود و در نخستين برخورد کشته شد (همان، 5/406).
32. سليمان بن حبيب بن مهلب (مق‍ 136ق؟/753م)، در روزگار سفاح، حکومت فارس و اهواز
داشت و منصور برادر خليفه را در يکي از نواحي فارس امارت داد، اما چندي بعد او را
به اتهام زراندوزي تازيانه زد. منصور کين? او را در دل گرفت و چون به خلافت نشست
گفت تا سليمان را کشتند (ابن خلکان، 2/410). سليمان مردي دانش‌دوست بود و دانشمندان
را مي‌نواخت و در مقام حکومت فارس و اهواز براي خليل بن احمد فراهيدي مقرري تعيين
کرد (همو، 2/245).
33. عبادبن حبيب بن مهلب (سد? 2ق/8م). از او فقط نامش را مي‌دانيم. اصفهاني (18/15)
به مناسبتي از او ياد کرده است.
34. عبادبن عباد مهلبي (سد? 2ق/8م). نسب او به درستي معلوم نيست. شايد فرزند عبادبن
حبيب بن مهلب بوده است. به نظر مي‌رسد که وي از جمله دانشمندان روزگار خود به‌شمار
مي‌رفته، زيرا سيد مرتضي (1/94) او را واسط? ملاقات ابن مقفع با خليل بن احمد
فراهيدي دانسته و يعقوبي (2/432) از او به عنوان يکي از فقيهان روزگار هارون‌الرشيد
ياد کرده است. وي همچنين از جمله کساني است که ابن خلکان (6/308) از او نقل کرده
است. از پايان کار و درگذشت عباد خبري در دست نيست.
35. ابوجعفر عمربن حفص بن عثمان بن قبيصه بن ابي صفره (مق‍ 154ق/771م)، معروف به
هزار مرد. وي با آنکه از فرزندان قبيصه بن ابي صفره برادر مهلب بن ابي صفره است،
ولي او را نيز به اين خاندان منسوب ساخته‌اند (ابن اثير، همان، 5/598). در
142ق/759م عيين? بن موسي بن کعب امير سند بر خليفه شوريد و منصور نيز عمربن حفص را
به سند فرستاد، اما عيينه از ورود عمر جلوگيري کرد و کار به جنگ کشيد. چندي بعد
عيينه به صلح گردن نهاد و عمر او را به نزد خليفه فرستاد و خود در سند مستقر شد
(يعقوبي، 2/372، 373). او تا 151ق/768م در آن سامان فرمان راند. در اين سال پس از
قتل اغلب بن سالم، امير افريقيه، عمر حکومت آن سامان يافت. او 3 سال در قيروان ماند
و سپس حبيب بن حبيب مهلبي را در آنجا گمارد و خود به زاب رفت تا به دستور خليفه شهر
طُبنه را بنا کند. چون عمر افريقيه را ترک کرد بربرها سر به شورش برداشتند و حبيب
را کشتند. سپس به طرابلس رفتند و به سرکردگي ابوحاتم اباضي سپاهِ جنيدبن بشار عامل
آن ديار، و لشکر کمکي عمر را درهم شکستند. ابوحاتم که خود را پيروز مي‌يافت به طبنه
تاخت و عمر را به محاصره گرفت. در پي اين حمله سراسر افريقيه بهپ شتيباني از
اباضيان برخاستند و سپاهي بزرگ به سوي طبنه به راه افتاد. عمر خواست دست به جنگ
بگشايد، ولي يارانش مانع شدند و راي زدند که به حيله متوسل شوند. سرانجام توانستند
برخي از سپاه دشمن را با مال بفريبند و برخي ديگر را با جنگ واپس رانند. اباضيان
آنگاه روي به قيروان نهادند و آنجا را سخت به محاصره گفتند. عمربن حفص سپاهي در
طبنه بر جاي نهاد و خود به قيروان تاخت. اباضيان از گرد شهر برخاستند و عمر که نخست
نشان داد به تونس مي‌رود، به سرعت وارد قيروان شد و به دفاع پرداخت. اباضيان نيز
دوباره قيروان را به محاصره گرفتند. در اين ميان عمر با آنکه دانست خليفه منصور،
يزيدبن حاتم بن قصيبه را با سپاهي به مدد فرستاده است، به جنگ رفت و به قتل رسيد
(154ق/771م) و قيروان به دست ابوحاتم سقوط کرد (ابن اثير، همان، 5/589-600).
36. يزيدبن مَجْزَأه (اواسط سد? 2ق/8م)، از سران سپاه يزيدبن حاتم بن قبيصه در
افريقيه بود. در 164ق/780م يزيد او را به جنگ ايوب الهواري در زاب فرستاد و يزيدبن
مجزأه در اين جنگ شکست خورد (همان، 5/602). آگاهي بيش‌تري از او به دست نيامد.
37. ابوخالد يزيدبن حاتم بن قبيصه بن مهلب (د 170ق/786م). نخستين‌بار در وقايع
137ق/754م از او ياد شده است. در اين سال مُلَبَّدبن حرمل? شيباني در جزيره بر
خليفه منصور شوريد. يزيدبن حاتم به سرکوب او گسيل شد، ولي شکست خورد (طبري، 3/120).
از آن پس تا 6 سال بعد خبري از او در منابع به دست نيامد. در 143ق/760م به حکومت
مصر منصوب شد و تا 152ق/769م در آنجا فرمان راند (همو، 3/142، 370؛ ابن اثير، همان،
5/608). در روزگار حکومت او در مصر، علي بن محمدبن عبداللـه بن حسن بن عبداللـه بن
حسن علوي وارد آن سامان شد و بسياري از مردم بر ضد يزيدبن حاتم با او بيعت کردند،
اما يزيد به سرعت از ماجرا آگاه شد و شورش را سرکوب کرد. در 150ق/767م قِبطيان بر
يزيد شوريدند و او چندي بعد نصربن حبيب مهلبي را به جنگ آنان فرستاد. نصر شکست خورد
و به فسطاط بازگشت (کِنْدي، 111-117). اندکي پس از آن در 152ق/769م يزيد از حکومت
مصر عزل شد و با سپاهي به جنگ اباضيان در افريقيه که کار را بر امير آنجا عمربن حفص
مهلبي سخت کرده بودند، رفت. روايت ابن اثير در اين‌باره از تناقض خالي نيست، چه از
سخن او (الکامل، 5/600) بر مي‌آيد که وقتي منصور خليفه، ابوخالد يزيد را به افريقيه
فرستاد، عمربن حفص زنده بود، اما در جايي ديگر (همان، 5/612) بر آن سات که چون
خليفه از قتل عمربن حفص آگاه شد، ابوخالد يزيد را امارت افيرقيه داد و براي سرکوب
اباضيان روان? آن ديار کرد. اما آشکار است که يزيد بن حاتم پس از قتل عمربن حفص در
154ق/771م به قيروان رسيد. ابوحاتم اباضي که ياراي پايداري در برابر سپاه تازه‌نفس
خليفه را در خود نمي‌ديد، به طرابلس رفت و يزيدبن حاتم سر در پي او نهاد. ابوحاتم
طرابلس را نيز رها کرد و به ارتفاعات نفوسه واپس نشست. يزيدبن حاتم دست از تعقيب او
بر نداشت تا سرانجام در ربيع‌الاول 155ق/فوري? 772م در جنگي که روي داد، ابوحاتم
شکست خورد و کشته شد. يزيد ساير اباضيان را تعقيب کرد و گروه بسياري از آنان را کشت
(همان، 5/601). در 156ق/773م نيز ابويحيي بن فانوس الهواري در طرابلس بر يزيد شوريد
و بسياري را گرد خويش فراهم آورد، اما کاري از پيش نبرد و گريخت. ابوخالد يزيد
سراسر روزگار خلافت مهدي و يک چند در روزگار هارون‌الرشيد بر افريقيه فرمان راند
(خليفه بن خياط، 2/697) و سرانجام در 170ق/786م درگذشت (طبري، 3/569). يزيد مردي
شعردوست و بخشنده بود و صله‌هاي گرانبها مي‌داد (اصفهاني، 3/90، 94). ابواُسامه
ربيعه بن ثابت اسدي او را ستايش کرده (ابن خلکان، 6/322) و بشّار شاعر معروف نيز او
را مدح و سپس هجو گفته است (اصفهاني، 3/31). ابومحمدحسن بن محمد مهلبي (نک‍: شم‍ 80
در همين مقاله) وزير معزالدوله ديلمي، نواد? همين ابوخالد يزيدبن حاتم است (ابن
خلکان، 6/322).
38. علاء بن سعيد مهلبي (د 179ق/795م)، در 151ق/768م از سوي يزيدبن حاتم امير
افريقيه، در رأس سپاهي به کمک مهلب بن يزيد امير زاب رفت که با ايوب اللهواري
مي‌جنگيد. علاء در اين جنگ ايوب را به سختي درهم شکست و بسياري از کسان و ياران او
را کشت (ابن اثير، همان، 5/602). اگرچه به نظر نمي‌رسد که وي از همان وقت حکومت زاب
را در دست گرفته باشد، ولي در 177ق/793م که ابن جارود بر فضل بن روح اميرِ افريقيه
شوريد، وي امارت زاب داشت. در اين ميان هارون‌الرشيد، هرثمه بن اعين و يحيي بن موسي
را براي مقابله با ابن جارود که فضل را کشته و بر قيروان چيره شده بود، به افريقيه
فرستاد. ابن جارود که در خود ياراي پايداري نمي‌ديد، از يحيي بن موسي خواست به نزد
او رود تا قيروان را تسليم کند. اما علاء پيشدستي کرد و پس از خروج ابن جارود، وارد
قيروان شد و گروهي از ياران او را کشت. ابن جارود به نزد هرثمه بن اعين گريخت و
هرثمه نامه‌اي به هارون‌الرشيد نوشت مبني بر اينکه علاءبن سعيد، ابن جارود را بر ضد
خليفه شورانيده است. با اينهمه، چون علاء ابن سعيد در پي درخواست خليفه به نزد او
حاضر شد، عطايي گران يافت (همان، 6/13-139). به نظر مي‌رسد که وي سپس به مصر رفته
باشد، زيرا گفته‌اند که اندکي بعد در آنجا درگذشت (همان، 6/139).
39. مهلب بن يزيد مهلبي (زنده در 151ق/768م). پس از شکست يزيدبن مجزأه مهلبي در جنگ
با ايوب الهواري و کشته شدن مخارق بن غفار اميرزاب، در 151ق/768م يزيدبن حاتم امير
افيرقيه، مهلب را به امارت زاب گماشت (همان، 5/602). بيش از اين خبري از او در دست
نيست.
40. داوودبن يزيدبن حاتم بن قبيصه بن مهلب (د 205ق/820م)، همراه پدرش يزيدبن حاتم
در افريقيه بود. پس از مرگ پدر در 170ق/786م به جاي او نشست، اما حکومتش بيش از 9
ماه نپاييد، زيرا در 171ق/787م (قس: ابن خلکان، 6/326) که روح بن حاتم عموي داوود
از سوي هارون به حکومت افريقيه منصوب شد، داوود آن ديار را ترک کرد و به نزد خليفه
آمد (ابن اثير، همان، 6/113). داوود در همان اندک زماني که فرمان راند، اباضيانِ
ارتفاعات باجه بر او شوريدند و نخستين سپاهي را که داوود به سرکوب آنان فرستاد،
درهم شکستند، ولي سپس از داوود شکست خوردند (همان، 6/108). روايت يعقوبي دربار?
بيرون رفنن داوود از افريقيه با گفت? ابن اثير متناقض است. به گفت? يعقوبي، به سبب
بدسيرتي داوود، مردم بر او شوريدند و او را گريزاندند (2/411). داوود سپس از سوي
رشيد حکومت مصر يافت (174ق/790م)، ولي دولت او چندان به درازا نکشيد (کندي، 133،
134)، زيرا در 175ق/791م که حُصين خارجي بر خليفه در خراسان خروج کرد، داوودبن يزيد
به مقابل? او فرستاده شد. داوود پس از جنگي سخت حصين را درهم شکست و بسياري از
يارانش را کشت (ابن اثير، همان، 6/124). از آن پس تا 184ق/800م اطلاعي از او در دست
نيست. در اين تاريخ ميان يمانيان و نزاريان در سند دشمني سختپ ديد آمد و
هارون‌الرشيد داوود را به امارت آن سامان گماشت. داوود نخست برادر خود مغيره را
براي سرکوب نزاريان گسيل داشت، ولي، چون مغيره شکست خورد، خود به جنگ رفت و شمشير
در نزاريان نهاد و بسياري را کشت. سپس به ديگر شهرهاي سند رفت و همه‌جا رعب و وحشت
پديد آورد تا کاملاً بر آن ديار چيره گشت (يعقوبي، 2/409). او تا 205ق/820م (طبري،
3/1044؛ ابن اثير، همان، 6/362) يا 200ق/815م (خليفه بن خياط، 2/763؛ ابن معتز،
290) که درگذشت، در سند فرمان راند. چنين مي‌نمايد که وي از جمله ممدوحان ابوعيين?
شاعر بوده است (اصفهاني، 18/22).
41. روح‌بن حاتم بن قبيصه بن مهلب (در رمضان 174ق/ژانوي? 791م)، از کساني بود که در
اواخر روزگار مروانيان با کشتن ابواسحاق ضَبّي سر به شورش برداشت و به ميسان گريخت
(خليفه بن خياط، 2/611). سپس به جنبش عباسي گراييد و در جنگ ميان ابوجعفر منصر با
شاميان در واسط در 132ق/749م شرکت جست (طبري، 3/64، 65). پس از پيروزي عباسيان، روح
بن حاتم به سلک نزديکان خلفاي عباسي درآمد و در 142ق/759م از سوي منصور با خزيمه بن
خازم تميمي (يعقوبي، 2/372) به جنگ با اسپهبد طبرستان که مسلمانان را قتل عام کرده
بود، رفت و او را سرکوب کرد (ابن اثير، همان، 5/510). از آن پس تا 159ق/775م که
خليفه مهدي او را به حکومت سند گماشت (طبري، 3/461) از روح‌بن حاتم ياد نشده است.
روح از 159 تا 167ق/775 تا 783م متناوباً حکومت سند و کوفه و بصره داشت (خليفه بن
خياط، 2/695، 696؛ طبري، 3/467، 482، 505، 519؛ ابن اثير، همان، 6/44، 48؛ ابن
خلکان، 2/305) تا سرانجام در 171ق/787م پس از وفات برادرش يزيدبن حاتم امير
افريقيه، هارون‌الرشيد او را به جاي برادر به حکومت آن سامان گماشت (طبري، 3/569؛
قس: ابن خلکان، 2/306؛ ابن عماد، 1/275). روح در آن مقام بود تا در 174ق/790م در
قيروان (طبري، 3/609؛ ابن اثير، همان، 6/114) درگذشت. به نظر مي رسد که روح بن حاتم
در فاصل? سالهاي 167-171ق/783-787م امارت فلسطين داشته است (همان، 6/113). برخي او
را مکنّي به ابوخلف (اصفهاني، 3/57) و پاره‌اي ابوحاتم (ابن خلکان، 2/305)
دانسته‌اند و گفته‌اند از بخشندگان بزرگ روزگار خود بود (همانجا)، اما اشاره‌اي
کرده‌اند که بشاربن برد او را هجو گفته است (اصفهاني، 3/57).
42. نصربن حبيب مهلبي (؟). در روزگار حکومت يزيدبن حاتم بر مصر، نصر در خدمت او مي
زيست و در سرکوب شورشي که در آن هنگام روي داد (نک‍: شم‍ 37 در همين مقاله) شرکت
کرد (کندي، 113). سپس از سوي يزيد به حبشه رفت و پس از قتل شورشياني که در آنجا
خروج کرده بودند، سرِ آنان را نزد خليفه منصور برد. او در اواخر حکومت يزيدبن حاتم
براي خاموش ساختن آتش طغيان قبطيان بر آنها حمله برد، ولي غافلگير شد و شکست خورد
(همو، 116، 117). چنين مي‌نمايد که پس از عزل يزيد از حکومت مصر و ورد او به
افريقيه، نصر نيز با او به آن سامان رفت. در 174ق/790م پس از مرگ روح ابن حاتم امير
افريقيه، هارون‌الرشيد، نصربن حبيب مهلبي را امارت داد. نصر تا 177ق/793م فرمان
راند و سپس جاي خود را به فضل ابن روح بن حاتم داد (ابن اثير، همان، 6/135). چنين
مي‌نمايد که در حدود 180ق/796م به حکومت ارمنستان که در آن هنگام دچار آشوبهاي
داخلي و حملات خزرها شده بود منصوب گشت، ولي اندکي بعد هارون او را عزل کرد
(يعقوبي، 2/428). از پايان کار و تاريخ درگذشت او اطلاعي در دست نيست.
43. عبداللـه‌بن يزيدبن حاتم (مق‍ 177ق/793م). در 177ق/793م تونسيان به فرماندهي
ابن جارود بر مغيره بن بشربن روح، عامل فضل بن روح در تونس، شوريدند و او را بيرون
راندند و از فضل امير ديگري خواستند. فضل عبداللـه بن يزيد بن حاتم را به آن سوي
فرستاد. شورشيان که گمان کردند فضل به اين وسيله حيله‌اي درچيده است، نزديک تونس بر
عبداللـه حمله بردند و او را کشتند و يارانش را به اسارت گرفتند (ابن اثير، همان،
6/136).
44. فضل بن روح‌بن حاتم مهلبي (مق‍ 178ق/794م). در 177ق/793م هارون‌الرشيد او را به
جاي نصربن حبيب به حکومت افريقيه گماشت. فضل پس از ورود به آن سامان، برادرزاده اش
مغيره ابن بشربن روح را امارت تونس داد. شايد مغيره به تحريک فضل که از گرايش
سپاهيان تونس به نصربن حبيب، امير سابق افريقيه، آگاه بود (همانجا) با آنان
بدرفتاري آغاز کرد و باعث شد که تونسيان به سرکردگي مردي از هرات (خليفه بن خياط،
2/748) به نام عبداللـه بن جارود، معروف به عبدويه انباري (طبري، 3/630) سر به شورش
بردارند و از فضل بخواهند که مغيره را از فرمانروايي تونس عزل کند، اما فضل نپذيرفت
و تونسيان مغيره را از شهر بيرون کردند. فضل به ناچار عبداللـه بن يزيدبن حاتم
مهلبي را به امارت آنجا فرستاد، اما ناراضيان که مي‌پنداشتند حيله‌اي در کار است،
بر عبداللـه بن يزيد تاختند و او را کشتند (ابن اثير، همان، 6/136). فضل بن روح که
مي‌انديشيد دامن? شورش ممکن است بسيار گسترده شود، خود به سرکوب ابن جارود رفت، ولي
از او شکست خورد و به قيروان گريخت. ابن جارود قيروان را محاصره کرد و به مدد مردمش
شهر بر آن چيره شد (جمادي‌الثاني 178ق/اوت 795م). وي نخست فضل بن روح را با
خانواده‌اش به قابس تبعيد کرد، اما پس از چندي او را گرفت و کشت (همان، 6/137؛
خليفه بن خياط، 2/748؛ قس: يعقوبي، 2/411، که نه از قتل فضل بلکه از زنداني شدن او
سخن مي‌گويد).
45. مغيره‌بن بشربن روح (د پس از 177ق/793م)، برادزاد? فضل بن روح‌بن حاتم امير
افريقيه. وي در 177ق/793م از سوي فضل به فرمانروايي تونس منصوب شد، اما با لشکريان
تونس بدرفتاري آغاز کردو موجب شد که تونسيان به سرکردگي عبداللـه بن جارود بر فضل
بشورند و خواستار برکناري مغيره شوند. فضل نپذيرفت و شورشيان مغيره را از تونس
بيرون راندند (ابن اثير، همان، 6/163). از پايان کار او اطلاعي در دست نيست.
46. داوودبن روح‌بن حاتم (سد? 2ق/8م). از او آگاهي بسيار اندکي در دست است.
گفته‌اند که در 166ق/782م متهم به زندقه شد و خليفه مهدي عباسي او را به نزد پدرش
که در آن وقت امارت بصره داشت، فرستاد (همان، 6/73؛ طبري، 3/517).
47. مجزأه بن زيادبن مهلب (سد? 2ق/8م). از او آگاهي چنداني در دست نيست. فقط
اصفهاني (13/63) از او در داستان قتل کعب‌الاشقري ياد کرده است.
48. ابوحرب محمدبن ابي عيينه بن مهلب (سد? 2ق/8م)، پدر ابوعيين? شاعر (نک‍: شم‍ 62
در همين مقاله). وي از سوي خليفه منصور امارت ري داشت. سپس خليفه او را گرفت و
اموالش را مصادره کرد و خود او را به زندان افکند (همو، 18/9). چنين مي‌نمايد که او
در شعر نيز دستي داشته است، زيرا اسحاق موصلي شعر پسر او عبداللـه را از شعر خود وي
بهتر دانسته است (همو، 18/12، عبداللـه را به اشتباه پسر ابوعيينه دانسته است).
49. قصيمه بن روح بن حاتم بن قبيصه بن مهلب (؟)، از او فقط نامش را مي‌دانيم.
اصفهاني (18/22) از او به مناسبتي ياد کرده است.
50. ابومنهال عيينه بن عبدالرحمن مهلبي (سد? 2ق/8م). با شاگرد خليل بن احمد و مربي
عبداللـه بن طاهربن حسين بود. وي عبداللـه وارد نيشابور شد و در همان‌جا درگذشت. او
به اخبار و ايام بسيار آگاه بود و از امام صادق(ع) حديث روايت کرده است (ياقوت،
معجم‌الادباء، 16/165-167).
51. مغيره بن يزيدبن حاتم مهلبي (سد? 2ق/8م). در 184ق/800م که داوودبن يزيد حکومت
سند يافت، نخست برادرش مغيره را براي خاموش ساختن آتش دشمني ميان نزاريان و يمانيان
به آن سامان فرستاد. نزاريان تصميم داشتند سند را ميان خود و قيسيان و قريشيان
تقسيم کنند و يمانيان را بيرون رانند. چون مغيره از راه رسيد، مردم منصوره
دروازه‌ها را بستند و او را از ورود به شهر مانع شدند و گفتند بدين‌جا در نيايد مگر
آنکه عهد کند ميان ايشان دشمني و عصبيت نپراکند، يا بگذرد همگي از شهر خارج شوند و
او به آنجا درآيد. پس هرکس که مي‌توانست شهر را ترک کرد وغيره وارد شد و بر نزاريان
بيدادها کرد تا آنکه سرانجام نزاريان بر او تاختند و بيرونش راندند (يعقوبي،
2/409). از پايان کار او خبري در دست نيست.
52. سفيان بن عيين? مهلبي (سده 2ق/8م). در 132ق/750م از سوي سفاح، عامل بصره بود
(ابن اثير، الکامل، 5/445). بيش از اين خبري از او در دست نيست.
53. خالدبن يزيدبن حاتم بن قبيصه بن مهلب (زنده در 190ق/806م)، معاصر ابوعيين?
شاعر. او خود از شاعران بود (اصفهاني، 18/9). يک چند امارت جرجان يافت و پدرش يزيد
با وعد? احسان و ولايت، از ابوعيينه خواست با او همراه شود. چون ابوعيينه به جرجان
رسيد و آنچه توقع داشت، يافت، از خالد جدا شد و به هجو او پرداخت (همو، 18/23). وي
در 190ق/806م يک چند حکومت موصل داشت (ابن اثير، همان، 6/197).
54. بشربن داوود مهلبي (سد? 3ق/9م). برخي نام او را بشير گفته‌اند (همان، 6/362).
پس از مرگ پدر در 205ق/820م از سوي مأمون حکومت سند يافت بر آن قرار که هر سال يک
ميليون درهم نزد خليفه فرستد (همانجا)، اما بشر چندي بعد بر مأمون شوريد و وي
محمدبن عباد مهلبي را به سند فرستاد و او بشر را به عراق گسيل داشت. با اينهمه
مأمون با وي و خانواده‌اش نيکي کرد و رهايشان ساخت (يعقوبي، 2/458).
55. سعيدبن عبادبن حبيب بن مهلب (؟). خبري از او در دست نيست جز آنکه اصفهاني
(18/15) اشاره کرده که وي با دختر سفيان بن معاويه بن يزيدبن مهلب ازدواج کرده است.

56. محمدبن عباد ]بن عبادبن حبيب[ بن مهلب (د 216ق/831م)، معروف به مُزيقيا. وي در
روزگار هارون و مأمون مي‌زيست امارت بصره داشت (سمعاني، 12/502). آنگاه که بشربن
داوود مهلبي امير سند بر مأمون شوريد، خليفه، محمدبن عباد را که بزرگ بصره بود، به
آن سامان فرستاد و او بشر را به عراق روانه کرد (يعقوبي، 2/458). محمد از جمله
نزديکان مأمون و مردي بخشنده بود (ابوحيان توحيدي، 2/221). چنانکه به‌رغم درآمد
هنگفتش وقتي درگذشت 000‘50 دينار قرض داشت (سمعاني، 12/503). اصفهاني (5/25، 6/173،
9/97، 98) از او رواياتي نقل کرده است. ابن اثير (همان، 6/420) فقط از تاريخ درگذشت
او ياد کرده است.
57. داوودبن محمدبن ابي عيينه بن مهلب (سد? 3ق/9م). از او آگاهي در دست نيست.
اصفهاني (18/24) از داوودبن محمد به مناسبتي ياد کرده است.
58. عبداللـه بن محمدبن ابي عيينه بن مهلب (سد? 3ق/9م)، شاعر خوش سخن که شعرش را از
شعر پدرش محمد و برادرش ابوعيينه بهتر دانسته‌اند. اصفهاني (18/12) او را به اشتباه
عبداللـه بن ابي عيينه ناميده است (نک‍: شم‍ 48 در همين مقاله). ميان عبداللـه بن
محمد و مروان بن سعيدبن عباد مهلبي مناظر? شعري بود (مرزباني، 332).
59. مروان بن سعيدبن عبادبن حبيب بن مهلب (سد? 2 و 3ق/8 و 9م). او از جمله شاعران و
نحويان روزگار، و يار خليل بن احمدفراهيدي بود (ياقوت، معجم الادباء، 19/146).
مروان بن سعيد با عبداللـه بن محمدبنابي عيينه بن مهلب، مناظر? شعري داشت (مرزباني،
332).
60. ابوجعفر احمدبن يزيد مهلبي (سد? 3ق/9م)، اديب و راوي شعر و شاعر بود. ابوجعفر
احمدبن يزيد در قصيده‌اي موفق، برادر معتز خليفه، را ستايش کرد و او را به خاطر
تصرف مصر تهنيت گفت (ياقوت، معجم‌الادباء، 5/152).
61. احمدبن حرب مهلبي (سد? 3ق/9م). به استناد نسب‌نام? يکي از برادرزاده‌هاي او که
خطيب بغدادي (14/348) آورده، نام او بايد احمدبن حرب بن محمدبن مهلب بن مغيره بن
احمد ]مهلب؟[ باشد. آگاهي چنداني از او در دست نيست. گفته‌اند که معاصر مُبَرّد بود
و حمدوني شاعر به سبب صل? ناچيزي که از او يافت، احمد را در اشعارش هجو کرد (حصري
قيرواني، 2/557).
62. ابوعيينه‌ بن محمدبن ابي عيين? مهلبي (سد? 2 و 3ق/8 و 9م). برخي او را ابوعيينه
‌بن منجاب‌‌بن محمد دانسته‌اند (پلا، 234؛ قس: اصفهاني، 18/9). ابوعيينه از شاعران
معروف سد? 3ققق/9م و وابسته به مأمون بود (ابن معتز، 288-290). او در بصره در
گوشه‌اي از اقطاعات مهلبيان مي‌زيست (اصفهاني، 18/21). وقتي خالدبن يزيد ابن حاتم
امارت جرجان يافت، پدرش ابوعيينه را با وعد? احسان و ولايت با وي به آنجا فرستاد.
اما چون خالد به وعده وفا نکرد، ابوعيينه از او جدا شد و هجوش کرد (همو، 18/23؛ ابن
قتيبه، العشر و الشعراء، 2/752). شايد مراد ابن اثير (همان، 6/236) که گفته است ابن
ابي عيينه طاهربن حسين را ستايش کرد، همو باشد. اصفهاني شعر او را در رديف اشعار
بشار و ابوالعتاهيه برشمرده است (5/9، 18/24 و بعد).
63. ربيعه بن قبصه بن روح بن حاتم بن قبيصه بن مهلب (سد? 3ق/9م). از او فقط نامش را
مي‌دانيم. ظاهراً داراي مقامي بوده که ابوعيين? شاعر او را به طمع صله ستوده است
(همو، 18/22).
64. يزيدبن محمد مهلبي، ابوخالد (د 259ق؟/873م). در سد? 3ق/9م به دو تن از افراد
خاندان مهلب بر مي‌خوريم که نه تنها نامشان به هم شبيه است، بلکه هر دو با متوکل
عباسي همزمان بوده‌اند. ولي يکي دانستن آن هر دو تن هم خالي از اشکال نيست. مرزباني
(صص 163، 308) از شاعري به نام يزيدبن محمدبن مهلب بن مغيره بن حبيب بن مهلب بن ابي
صفره سخن گفته و شعري از او نقل کرده است. ابن اثير (همان، 7/83) از ابوخالد يزيد
در زمر? شاعران دور? متوکل ياد کرده که به گفت? حصري قيرواني (1/229) در سوگ خليفه
شعر سروده است. زبيدي اندلسي (ص 32) از ابوخالد يزيد به‌سان يکي از راويان خود سخن
گفته است. مرگ او را در 259ق/873م در بغداد دانسته‌اند (ابوحيان توحيدي، 1/218،
حاشيه). نيز ابن معتز (ص 313) بر آن است که ابوخالد يزيدبن محمد نخست در شام اقامت
داشت و سپس به بغداد آمد. وي از راويان شعر بود و خود نيز به ندرت شعر مي‌گفت، به
روايت خطيب بغدادي (14/348) نام اين شخص يزيد ابن محمد بن مهلب بن مغيره بن حرب بن
محمدبن مهلب بن مغيره بن ]مهلب؟[ بصري و از جمله نديمان خليفه متوکل بوده است. از
اينها گذشته، آنچه يکي دانستن آن دو را دشوار ساخته است آن است که بکري ارنبي
(2/839، 840) از شاعر خوش سخني به نام يزيدبن محمدبن مهلب بن مغيره بن مهلب مکنّي
به ابوخالد بصري ياد کرده که دوستدار اهل بيت بوده است. از همين‌رو دور است که
شاعري از جمله نديمان متوکل که در رثاي او شعر سروده است، در زمر? شاعران دوستدار
خاندان پيامبر(ص) محسوب گردد.
65. علي بن آبان مهلبي (مق‍ 272ق/885م)، يکي از مشهورترين افراد آل مهلب است که در
سد? 3ق/9م در جنبش زنگيان و بردگان واسط و بصره بر ضد نظام خلافت به سرکردگي
صاحب‌الزنج نقش بس مهمي داشت. از روزگار او پيش از پيوستن به صاحب الزنج آگاهي در
دست نيست. در 255ق/869م که علي بن محمدبن عبدالرحيم که سپس به صاحب الزنج معروف شد،
از بحرين وارد بصره گشت، گروهي از جمله علي بن ابان و دو برادرش محمد و خليل به او
پيوستند (طبري، 3/1745). علي بن ابان 15 سال در کنار صاحب‌الزنج به جنگ با نيروهاي
خليفه پرداخت تا سرانجام در 270ق/883م پس از قتل صاحب‌الزنج به سپاه موفق عباسي
تسليم شد. او را به بغداد بردند و به زندانش افکندند. در 272ق/885م که زنگيان واسط
دوباره به پا خاستند. علي بن ابان به دستور موفق در زندان به قتل رسيد (همو،
3/فهرست؛ ابن اثير همان، 7/فهرست).
66. خليل بن ابان مهلبي (زنده در 270ق/883م)، برادر علي ابن ابان که همراه او از
آغاز جنبش علي بن محمد صاحب الزنج در 255ق/869م در بصره به او پيوست (طبري، 3/1745)
و از جمله فرماندهان سپاه او بود (ابن اثير، همان، 7/315). در 270ق/883م پس از شکست
و قتل صاحب الزنج، خليل بن ابان به اسارت سپاه موفق عباسي درآمد. از پايان کار او
اطلاعي در دست نيست. احتمالاً همراه برادرش علي در 272ق/885م پس از قيام ديگربار?
زنگيان در واسط به فرمان موفق کشته شد (همان، 7/440).
67. ابوالحسن محمدبن ابان مهلبي (زنده در 270ق/883م)، برادر علي و خليل بن ابان که
همراه آن دو از آغاز جنبش علي بن محمد صاحب‌الزنج در 255ق/869م در بصره به او پيوست
(طبري، 3/1745) و مدت 15 سال همراه دو برادرش در کنار صاحب‌الزنج با نيروهاي خليفه
جنگ کرد تا سرانجام در 270ق/883م به اسارت رفت. ممکن است او نيز در 272ق/885م در
زندان به فرمان موفق کشته شده باشد (همو، 3/فهرست؛ ابن اثير، همان، 7/420).
68. ابراهيم بن يحيي مهلبي (زنده در 257ق/871م). از وي و نام کاملش آگاهي درستي
نداريم، ولي به نظر مي‌رسد که در بصره داراي موقعيت ممتازي بوده است، زيرا در
257ق/871م که زنگيان بر بصره چيره شدند و دست به کشتار و تاراج گشودند، ابراهيم از
سوي مردم شهر به شفاعت نزد يحيي بن محمد بحراني رفت و براي مردم امان گرفت و در
دنبال آن اعلام شد که هرکس به خان? ابراهيم رود در امان است (طبري، 3/1849)، اما
يحيي بن محمد عهد بشکست و هم? مردم را در گرد خان? ابراهيم قتل عام کرد (همو،
3/1854، 1855). بيش از اين خبري از او در دست نيست.
69. حسن بن عثمان مهلبي (سد? 3ق/9م)، معروف به مُنْدَلِقَه. از ياران يحيي بن محمد
بحراني، سردار صاحب‌الزنج بود که در قتل عام فجيع بصريان به دست زگيان حضور داشت و
خود از آن ماجرا براي محمدبن سمعان از راويان طبري سخن گفت (همو، 3/1854، 1855).

70. مغيره بن محمد مهلبي (؟)، از عالمان امثال و انساب بود. کتابهاي الابيات
السائره، المبائنات، الامثال السائره و کتاب السراب از اوست (همو، 120).
71. ابوالمنهال عيينه بن منهال مهالبي (؟)، از عالمان امثال و انساب بود. کتابهاي
الابيات السائره، المبائنات، الامثال السائره و کتاب السراب از اوست (همو، 120).

72. ابوالعباس احمدبن محمد مهلبي (؟)، معروف به الرجاني يا البرجاني (ياقوت، معجم
الادباء، 4/189، 190؛ قس: ابن نديم، 93). در مصر اقامت داشت و از نحويان و اديبان
روزگار خود بود. کتاب شرح علل النحو و المختصر في النحو از اوست (همانجا).
73. ابوعبداللـه محمدبن يحيي بن عبدالسلام رباحي ازدي (؟)، منسوب به يزيدبن مهلب.
از اديبان و منطقيان روزگار خود بود و در فقه و کلام و نجوم و پزشکي هم دستي داشت
(زبيدي، 335، 336).
74. قبيصه بن عمر مهلبي (؟). از او فقط نامش را مي‌دانيم. از قبيصه رواياتي دربار?
يزيدبن مهلب و مخلدبن يزيد نقل شده است (ابن خلکان، 6/285، 286).
75. ابوعمران ابراهيم بن هاني بن خالدبن يزيدبن عبداللـه بن مهلب بن عيينه بن مهلب
(د 301ق/913م)، دانشمند و فقيه شافعي مذهب اهل جرجان. وي از عبداللـه بن عبدالرحمن
سمرقندي و اسماعيل بن زيد جرجاني و احمدبن منصور رمادي روايت کرده است. شيخ ابوبکر
اسماعيلي، فقيه معروف ا شاگردان او بود (سمعاني، 12/504، 505؛ ابن اثير، اللباب،
3/276).
76. ابراهيم بن محمدبن عرفه بن سليمان بن مغيره بن حبيب بن مهلب ازدي عتکي
(244-323ق/839-935م)، مشهور به نفطويه، از نحويان و اديبان بزرگ سد? 3 و 4ق/9 و
10م. وي در واسط زاده شد و در بغداد درگذشت. نزد ثعلب و مبرد ادب آموخت و به تاريخ
و ايام الناس آگاه بود (ياقوت، معجم الادباء، 1/255، 256). او آثار بسياري از خود
بر جاي نهاد (ابن نديم، 90).
77. جندب بن احمدبن عبدالرحمن بن عبدالمؤمن بن خالدبن يزيدبن عبداللـه بن مهلب بن
ابي عيينه بن مهلب (د رجب 336ق/ژانوي? 948م)، از محدّثان معروف جرجان بود و از
ابويعقوب بحري و محمدبن حسين بن ماهيار و گروهي ديگر روايت کرد (سمعاني، 12/505).

78. ابونصر منصوربن جعفربن علي بن حسين (حسن؟) بن منصوربن خالدبن يزيدبن مهلب (د
352ق/963م)، از فقيهان و پيشوايان حنفي و مفتي بزرگ سمرقند بود. او از احمدبن يحيي
و فارس بن محمد و احمدبن حمر صفار و ديگران روايت کرد (همو، 12/503، 504؛ ابن اثير،
همانجا).
79. علي بن احمد مهلبي، ابوالحسين يا ابوالحسن (د 385ق/995م). از نحويان و لغويان
بزرگ روزگار خود بود. در مصر مي‌زيست و معز و عزيز فاطمي او را گرامي مي‌داشتند
(سيوطي، 2/147). ياقوت (معجم الادباء، 12/224) تاريخ درگذشت او را 385ق/995م دانسته
و سيوطي به اشتباه 335ق/946م ياد کرده است. زيرا اگر تاريخ اخير درست باشد، علي‌بن
احمد نمي‌توانسته در دربارهاي معز و عزيز رفت و آمد داشته باشد.
80. ابومحمدحسن بن محمدبن هارون بن ابراهيم بن عبداللـه ابن يزيد بن حاتم (محرم 291
ـ شعبان 352ق/دسامبر 903 ـ سپتامبر 963م)، مشهورترين کس از آل مهلب در سد? 4ق/10م.
وي در يکي از بحراني‌ترين ايام خلافت عباسي، وزارت معزالدوله احمد ديلمي را به عهده
داشت. از چگونگي پيوستن ابومحمد حسن به معزالدوله آگاهي مستندي در دست نيست، اما
گفته‌اند که وي قبل از وزارتش در تنگدستي روزگار مي‌گذراند (حصري قيرواني، 1/148،
149؛ ابن خلکان، 2/142). در 334ق/945م قبل از معزالدوله و از سوي وي وارد بغداد شد
و خليفه مستکفي را از ورود احمد ديلمي آگهي داد (ابن اثير، الکامل، 8/449). چنين
مي‌نمايد که حسن از آن پس در دستگاه ابوجعفر محمدبن احمد صيمري وزير معزالدوله به
خدمت مشغول شد، زيرا در 338ق/949م که صيمري به سرکوب عمران بن شاهين به بطيحه رفت،
ابومحمد حسن را به جاي خود در دربار امير ديلمي نهاد. حسن در اين مقام به خوبي از
عهد? وظايف خود برآمد و معزالدوله نيز او را بيش از پيش به خود نزديک ساخت. تقرب او
نزد امير بر صيمري که مي‌پنداشت حسن در پي اشغال منصب وزارت است، گران افتاد و از
همان‌جا زبان به تهديد و طعن گشود، اما به زودي درگذشت و معزالدوله از ابومحمد حسن
خواست که زمام امور را در دست گيرد (ياقوت، معجم الادباء، 9/120، 121). در
339ق/950م به دنبال ناتمام ماندن سرکوب عمران بن شاهين در بطيحه، ابومحمدحسن بر او
تاخت، ولي از عمران شکست خورده بازگشت (ابن اثير، همان، 8/490، 491). اين معني باعث
از دست دادن. وزارت نشد و او در 341ق/952م به جنگ با يوسف بن وجيه امير عُمان که
مي‌خواست بصره را تصرف کند، رفت و او را درهم شکست (همان، 8/496). با اينهمه، آشکار
است که ابومحمد حسن اهل جنگ نبود و همنشيني با اديبان و دانشمندان را ترجيح مي‌داد.
در 352ق/963م که معزالدوله به‌رغم ميل ابومحمد حسن، او را براي تصرف عمان روانه
ساخت، وي در بصره اقامت گزيد و در حمله تعلل کرد. معزالدوله خشمناک شد و وزير را
متهم کرد که سپاه را به ايجاد آشوب تحريک مي‌کند. دشمنان وزير نيز در بغداد فشار
خود را بر امير ديلمي دستگيري ابومحمد حسن افزون کردند تا سرانجام معزالدوله از وي
خواست که به بغداد بازگردد. ابومحمد حسن به بغداد بازگشت، ولي در راه بيمار شد و
درگذشت. معزالدوله اموالش را مصادره کرد و خانواده و ياران و حتي غلامانش را به
زندان افکند (همان، 8/546). وزارت ابومحمد حسن 14 سال (از جمادي‌الاول 339ق/اکتبر
950م تا مرگ) به درازا کشيد. پس از مرگ، پيکرش را به بغداد بردند و در مقبر?
نوبختيان به خاک سپردند (ابن خلکان، 2/127).
ابومحمد حسن مردي نيک‌نفس و جوانمرد و بخشنده بود. در دور? وزارتش در حل مشکلات از
جمله در رفع تعديات بريديان بصره توفيق يافت و گفته‌اند خود براي کشف مظالم در
شهرها مي گشت (ابن اثير، همان، 8/485). او مردي اديب و شاعر بود (ابن خلکان، 2/125،
126؛ معجم الادباء، 9/130-139). ابوعبداللـه حسين بن حجاج شاعر مشهور در رثاي او
شعر سرود (ابن خلکان، 2/127). ابن نديم (ص 149) دو اثر از او ياد کرده است: الرسائل
و التوقيعات و ديوان شعر.
81. ابوالحسن (يا ابوالقاسم) محمدبن هاني (د 363ق/973م)، از شاعران بزرگ اندلس و از
فرزندان روح‌بن حاتم مهلبي است (ياقوت، معجم الادباء، 19/92) و احتمالاً نياکانش از
شاخ? آل مهلب در افريقيه بودند که سپس به اندلس مهاجرت کردند (ابن عماد، 3/41).
محمدبن هاني که مُتَنَبي غرب لقب يافته (ابن معصوم مدني، 1/62) در اشبيليه مي‌زيست
و چون او را به دوستداري فلسفه متهم ساختند، گريخت و به زاب رفت. مدتي بعد خواست با
خانواد? خويش به نزد المعزلدين اللـه در مصر رود، ولي در برقه کشته شد (ابن عماد،
3/42). به روايت ديگر (اندلسي، 1/916) او در خدمت المعزلدين اللـه روان? مصر شد و
در برقه مورد هجوم واقع گشت و به قتل رسيد.
82. ابوسعيد خليل بن احمدبن محمدبن يوسف مهلبي بُستي (د پس از 400ق/1009م)، چنين مي
نمايد که از دانشمندان و قاضيان بُست بوده است. در 400ق/1009م در بازگشت از حج به
نيشابور رفت. از قاضي ابوسعيد خليل بن احمدبن محمدبن خليل سنجري و ديگران روايت
کرده است (فارسي، 333).
83. ابويعلي حمزه بن عبدالعزيز بن محمدبن احمدبن حمزه بن شبيب بن عبدالمجيد مهلبي
(د ذيحج? 406ق/م? 1016م)، از محدّثان بزرگ روزگار خود در نيشابور بود و بسيار حديث
روايت کرد (همو، 316).
84. محمودبن محمدبن قاسم ازدي مهلبي (د 481ق/1088م)، از جمله راويان جامع‌تر ترمذي
است و ابوالفتح کروخي از او روايت کرده است (ابن اثير، همان، 10/168).
85. ابوالعباس احمدبن علي بن معقل ازدي مهلبي حمصي (567-644ق/1171-1246م)، از
اديبان و شاعران معروف روزگار خود بود و نزد ابوالبقاء عکبري و وجيه واسطي در عراق
و ابي‌يمن کندي در شام دانش آموخت. او مردي ديندار و زاهد و شيعه مذهب بود و در آن
مذهب پاي مي فشرد (ذهبي، 3/250؛ سيوطي، 1/348).
مآخذ: ابن اثير، عزالدين، الکامل، بيروت، 1402ق، 3، 4، 5/فهرست؛ همو، اللباب،
بيروت، دارصادر؛ ابن اسفنديار، محمدبن حسن، تاريخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال،
تهران، 1320ش؛ ابن حجر عسقلاني، احمدبن علي، الاصابه في تمييز الصحابه، بيروت،
1328ق؛ ابن خلکان، وفيات الاعيان، به کوشش احسان عباس، بيروت، 1398ق، ج 2 و 5 و
6/فهرست؛ ابن رسته، احمدبن عمر، الاعلاق النفيسه، به کوشش يان دخويه، ليدن، 1891م؛
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبري، به کوشش احسان عباس، بيروت، دارصادر؛ ابن عماد،
عبدالحي، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق، 3/42؛ ابن قتيبه، عبداللـه بن مسلم، الشعر و
الشعراء، بيروت، 1965م؛ همو، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م؛ ابن معتز،
عبداللـه، طبقات الشعراء، به کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1375ق، صص 288-290؛
ابن معصوم مدني، علي، انوارالربيع، به کوشش شاکر هادي شاکر، کربلا، 1388ق؛ ابن
نديم، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، 1350ش؛ ابوحيان توحيدي، البصائر و
الذخائر، به کوشش ابراهيم کيلاني، دمشق، 1385ق؛ اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني، بيروت،
1970م، فهرست؛ همو، همان، بيروت، التراث العربي، 14/299؛ اندلسي، محمدبن محمد،
الحلل السندسيه، به کوشش محمد حبيب الهليه، 1970م؛ بکري ارنبي، ابوعبيد، سمط
اللآلي، به کوشش عبدالعزيز الميمني، قاهره، 1354ق؛ پلا، شارل، الجاحظ، ترجم?
ابراهيم کيلاني، دمشق، 1985م؛ تاريخ سيستان، به کوشش ملک‌الشعراء بهار، تهران،
1314ش؛ حصري قيرواني، ابراهيم بن علي، تاريخ بغداد، دارالکتاب العربي؛ خليفه بن
خياط، تاريخ، به کوشش سهيل زکار، دمشق، 1968م، ج 1 و 2/فهرست؛ ذهبي، شمس‌الدين
محمد، العبر، به کوشش محمدسعيدبن بسيوني زغلول، بيروت، 1405ق؛ زبيدي اندلسي، محمدبن
حسن، طبقات النحويين و اللغويين، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، 1373ق، ص
310؛ سمعاني، عبدالکريم بن محمد، الانساب، حيدرآباد دکن، 1401ق؛ سيدمرتضي، علي بن
طاهر، امالي، قم، 1403ق؛ سيوطي، جلال‌الدين، بغيه الوعاه، به کوشش محمد ابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 1384ق؛ طبري، محمدبن جرير، تاريخ، به کوشش يان دخويه، ليدن،
1883-1885م، ج 1 و 2 و 3/فهرست؛ العيون و الحدائق، به کوشش ياد دخويه، ليدن، 1869م؛
فارسي، عبدالغافربن اسماعيل، تاريخ نيشابور، به کوشش محمدکاظم محمودي، قم، 1403ق؛
کندي، محمدبن يوسف، کتاب الولاه، به کوشش روون گست، بيروت، 1908م؛ گرديزي، عبدالحي
بن ضحاک، تاريخ، به کوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1363ش؛ مرزباني، محمدبن عمران،
الموشح، به کوشش محب‌الدين الخطيب، قاهره، 1385ق؛ مرصفي، سيدبن علي، رغبه الامل،
تهران، 1970م؛ نرشخي، محمدبن جعفر، تاريخ بخارا، ترجم? ابونصر احمدبن محمد قباوي،
به کوشش محمدتقي مدرس رضوي، تهران، 1363ش، ياقوت، معجم الادباء، بيروت، 1400ق،
فهرست؛ همو، معجم البلدان، به کوشش فرديناند ووستفلد، لايپزيک، 1866-1870م، 3/430؛
يعقوبي، ابن واضح، تاريخ، بيروت، دارصادر، فهرست.
صادق سجادي
 






/ 440