دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ال ميکالجلد: 2نويسنده: سيد علي آل داود 
 
 
شماره مقاله:474















آلِ ميکال، از خاندانهاي برجست? ايراني که نام‌آوران آن در حدود سه قرن از سد? 3 تا
5ق/9 تا 11م در عرص? سياست و فرهنگ به مقامات بلندي دست يافتند. به تصريح بيش‌تر
منابع نسب اين خانواده که از دودمانهاي کهن ماوراءالنّهر بود، به بهرام‌گور پادشاه
ساساني مي‌رسد. نياکان آنان از شاهان ناحي? سغد بودند که به هنگام تسخير اين منطقه
توسط اعراب به اسلام گرويدند و در سد? 3ق/9م در نيشابور سکونت گزيدند و پس از چندي
براي ساليان دراز رياست اين شهر را به عهده گرفتند. از ميان افراد منتسب به اين
خانواده دانشمندان، شاعران، اديبان و مُحدبثاني پديد آمدند. پس از ظهور غزنويان
گروهي از آنان به غَزنين فرا خاونده شدند و در دربار غزنه به مقاماتي دست يافتند.
آنگاه در اواخر پادشاهي محمود غزنوي، حسنک، برجسته‌ترين فرد سياسي اين دودما، به
مقامِ وزارت نائل آمد.
پيشين? تاريخي: براساس نوشت? سمعاني، نسب ميکال که اين دودمان به نام او خوانده
مي‌شوند، بدين‌سان به بهرام گور مي‌رسد: ميکال‌بن عبدالواحدبن جبرئيل بن قاسم بن
بکربن ديواشتي ]شور[ ابن شوربن شوربن شوربن فيروزبن يزدجردبن بهرام جور (12/527).
اين نسب‌نامه را با تفاوتهايي اندک منابع ديگري نيز ياد کرده‌اند (مثلاً نک‍:
زبيدي، 8/119؛ نفيسي، محيط زندگي...، 132-133)، ولي ابوالحسن بيهقي که تقريباً
همزمان با سمعاني اثر خود را نوشته است، نام يکي از اجداد مشهور آنان را ديواستي و
لقب وي را «سور» ضبط کرده است (ص 203). از ديواستي (در سغدي ديواشتچ) نياي اين
دودمان، آگاهي اندکي در دست است. در ميان اسنادي که خاورشناس روسي، آ. آ. فريمان،
در 1933م ضمن کاوشهاي خود در منطق? «کوه مغ» به دست آورد، نامه‌اي به دو خط و زبان
سغدي و عربي کشف شد که آن را ديواستي به جراح بن عبداللـه حَکَمي که در 99ق/718م از
سوي عمربن عبدالعزيز، خليف? اموي، فرمانرواي خراسان و ماوراءالنّهر بود، نوشته است.
ديواستي در اين نامه خود را مسلمان خوانده و نسبت به حاکم خراسان اظهار اطاعت کرده
است (نفيسي، تعليقات...، 2/971-973؛ ايرانيکا، VII/764). در 104ق/722م ميان سعيدبن
عمرو حواشي فرمانرواي خراسان که در حوالي فَرغَانه به غزا مشغول بود و ديواستي که
در اين هنگام حاکم محلي سمرقند محسوب مي‌شد، نبردي درگرفت. ديواستي که در مقام ضعف
بود خود را تسليم کرد و سعيدبن عمرو به‌رغم قولي که داده بود، او را کشت و سرش را
به عراق و دست چپش را به طخارستان نزد سليمان بن ابي السري فرستاد (طبري، 7/10-11؛
نفيسي، محيط زندگي...، 131-133) عمربن هُبيره والي عراق، از قتل ديواستي خشمگين شد
و سعيد ابن عمرو را از حکومت خراسان برکنار کرد (طبري، 7/15). از آن پس از
بازماندگان ديواستي در سغد خبري در دست نيست. ظاهراً آنان از سرزمين نياکان خود
کيچيده‌اند. از ميانه‌هاي سد? 3ق/9م به تدريج نام و نشان آنان ديگر بار در صحن?
سياسي عصر پديدار مي‌شود. زندگي ميکال بن عبدالواحد نياي صاحب نام اين خاندان
اطلاعي در دست نيست. ولي به نام دو فرزند او شاه بن ميکال و محمدبن ميکال که در
حوادث دوران خود (سد? 3ق/9م) نقشي داشتند، بر مي‌خوريم. برجستگان اين خاندان به اين
شرحند:
1. محمدبن ميکال (مق‍ 250ق/864م)، او از سپاهيان و فرماندهان سلسل? طاهري بود و از
سوي محمدبن طاهربن عبداللـه (248-259ق/862-873م) آخرين امير اين سلسله مأمور جنگ با
محمدبن جعفر طالبي، حاکم زيدي شهر ري، گرديد. در نبردي که ميان آن دو در بيرون شهر
درگرفت محمدبن ميکال پيروز شد، محمدبن جعفر طالبي اسير گشت و ري به تصرف طاهريان
درآمد. اندکي پس از آن حسن بن زيد سرداري «واجن» نام را به جنگ محمدبن ميکال
فرستاد. ابن ميکال از ري بيرون آمد و به نبرد پرداخت، اما شکست خورد و به هلاکت
رسيد و ري ديگر بار به تصرف زيديان درآمد (همو، 9/275؛ ابن اثير، الکامل،
7/133-134).
2. شاه بن ميکال (د 302ق/914م)، فرزند مشهور ميکال بن عبدالواحد و نخستين کس از آل
ميکال است که پس از ديواستي نام او در منابع به چشم مي‌خورد. شاه بن ميکال نيز
همانند برادر از دست نشاندگانم و فرماندهان طاهريان بود. در نزاعي که در صفر
251ق/مارس 865م بر سر کسب قدرت و تصاحب مقام خلافت ميان معتز و مستعين پديد آمد،
شاه همراه با محمدبن عبداللـه بن طاهر جانب مستعين را گرفت و در نبردي که رخ نموذ
طرفداران معتز را در هم شکست (طبري، 9/292، 295، 301-302؛ ابن اثير، الکامل،
7/146). در جمادي‌الآخر همين سال ابن طاهر او را مأمور مقابله با ابوالحسين يحيي بن
عمر کرد (طبري، 9/323، 331). در 252ق/866م در بغداد شورشهايي به پا خاست که شاه بن
ميکال، اين بار نيز به فرمان محمد ابن عبداللـه طاهر به نبرد با شورشيان پرداخت و
نيروي آنها را درهم شکست (همو، 9/359، 360؛ ابن اثير، الکامل، 7/170-171). در
256ق/870م چون معتمد، خليف? عباسي، با طغيان علي بن زيد علوي در کوفه رو به رو شد،
شاه را به مقابل? او فرستاد. وي هر چند در اين نبرد شکست خورد و لشکرش هزيمت يافت،
اما خود جان سالم بدر برد (طبري، 9/474؛ ابن اثير، الکامل، 7/239). بار ديگر نام او
در شورش زنگيان به ميان آمده است: نيروهاي معتمد به فرماندهي ابوالعباس موفق، پسر
متوکل، در 267ق/881م در حالي که شاه بن ميکال نيز جزو سران سپاه او بود به
کناره‌هاي دجله گسيل شدند. وي در اين مدت مأموريت داشت که ناحي? حسينيه را از وجود
ورشيان پاک سازد (طبري، 9/559، 563). از 30 سال آخر زندگي شاه بن ميکال آگاهي
بسياري نداريم. از فرزندان و اعقاب او نيز کسي شناخته نيست. ابوعُباد? بحتري شاعر
مشهور عرب، قصايدي در مدح او سروده است: در يک قصيده از شاه با کنيه «ابوغانم» ياد
کرده و در قصيده‌اي ديگر از او عليه کاتب يونس ياري خواسته است (همو، 2/688، 905،
1187-1190، 1206، 3/1258-1259، 1900، 4/2430-2434).
3. عبداللـه بن محمدبن ميکال (د 308ق/920م). عبداللـه يگانه فرد از ال ميکال بود که
به صفاريان پيوست. وي در سيستان صاحب عنوان و داراي مقام بود و چندي نيز به وزارت
نائل آمد. در ربيع‌الثاني 267ق/نوامبر 880م او در غياب عمرو و به عنوان «وکيل» وي،
با همکاري شادان بن مسرور به خوبي از سيستان حراست کرد (تاريخ سيستان، 237)، هر چند
که در 276ق/889م عمروليث، او را از منصب وکالت سيستان برکنار کرد (همان، 247)، اما
تا پايان حکومت عمرو همچنان در آنجا جزو برجستگان به‌شمار مي‌آمد. پس از دستگيري
عمروليث و طغيان سُبْکَري در سيستان، عبداللـه بن ميکال وزير او گرديد (همان، 258).
احتمالاً پس از آنکه سبکري در ذيقعد? 299ق/ژوئن 912م از مقتدر خليفه عباسي شکست
يافت (همان، 295-296) عبداللـه بن محمد نيز به نزد خليفه رفت و در آنجا مقامي پيدا
کرد. عبداللـه چندي در فارس بود و در آن هنگام، ابن دُريد دانشمند مشهور و صاحب
الجمهره في علم اللغه را نزد خود آورد و تربيت فرزندش ابوالعباس را به او سپرد. ابن
دُريد قصيده‌اي در مدح پدر و پسر سرود که آنان را در جهان اسلام بلندآوازه ساخت
(سمعاني، 12/531-533؛ نفيسي، فرهنگنام? پارسي، 534). عبداللـه بن محمد در اواخر
زندگي از سوي مقتدر به حکومت اهواز و نواحي اطراف آن منصوب شد (ياقوت، 7/6؛ ذهبي،
16/156).
4. ابوالعباس اسماعيل بن عبداللـه بن محمدبن ميکال (270-362ق/883-973م)، در نيشابور
زاده شد و در آن شهر و نيز در فارس و اهواز به کسب دانش و تکميل آن پرداخت. او حديث
را از عَبدانِ اهوازي، ابوالعباس محمدبن اسحاق سراج، ابوبکر محمدبن اسحاق بن
خُزَيمه، علي بن سعي عسکري و ابوالعباس احمدبن محمد الماسَوْجَسي و گروهي ديگر فرا
گرفت (ياقوت، 7/5-6؛ ذهبي، همانجا). در فارس نزد ابن دُريد به آموزش پرداخت و از او
مدتها کسب فيض کرد (سمعاني، 12/531؛ ياقوت، 7/6). چون پدرش به حکومت اهواز رسيد، او
هم بدانجا رفت. ياقوت به نقل از ابوعبداللـه حاکم صاحب تاريخ نيشابور گفته است که
ابن دُريد در فارس مدتها به ابوالعباس دانش مي‌آموخت و چون «مقصوره» مشهور خود را
در وصف آل ميکال سرود 300 دينار صله گرفت (7/8-9). بر اين قصيده شروح متعددي
نگاشته‌اند (نفيسي، فرهنگنام? پارسي، همانجا). همچنين ابن دُريد کتاب الجمهره را به
او تقديم داشته و در مقدمه آن وي را ستوده است (1/3). ابوالعباس چون به نيشابور
بازگشتنزد استادان آنجا به تکميل آموخته‌ها پرداخت. کساني چون ابوعلي حافظ
نيشابوري، ابوالحسين محمدبن حجاجي، ابوعبداللـه حاکم و عبدالغافر فارسي از وي حديث
روايت کرده‌اند (ذهبي، 16/156-157؛ ياقوت، 7/6).
ابوالعباس ميکالي فردي وارسته و آزاده بود. چون پدرش درگذشت، مقتدر هم? مشاغل او را
بر عهد? وي نهاد و خلعتش داد و نواخت (همو، 7/9-10)، اما ابوالعباس از پذيرفتن
آنهمه به اين بهانه که آهنگ خراسان دارد و در آنجا مالي براي گذران زندگي هست،
امتناع ورزيد و به سوي نيشابور شتافت. پس از ورود به آن شهر به سفارش ابونصربن
ابي‌حَيّه نخست به ديدار ابوعمرو خَفّاف رئيس شهر رفت. ابوعمرو به سردي او را
پذيرفت و خشم وي را برانگيخت. پس نزد احمدبن اسماعيل دومين فرمانرواي ساماني
(295-301ق/908-914م) که اين هنگام در هرات بود رفت و مورد استقبال وي قرار گرفت و
هدايايي دريافت داشت. اين آغاز وابستگي آل ميکال به سامانيان بود (همو، 7/10-11).
پس از چندي به پيشنهاد ابوجعفر احمدبن حسين عُتبيِ وزير، رياست ديوان رسائل به او
واگذار گرديد (همو، 7/11). به اين ترتيب ميکاليان از زمان ابوالعباس در نيشابور
سکني گزيدند و ظاهراً او نخستين کس از آنان است که به رياست نيشابور رسيد. ذهبي از
او با عنوان رئيس خراسان ياد کرده است (16/156).
ابوالعباس دانشمندي برجسته بود. گذشته از دانشهاي ديني، در ادبيات عرب، شعر و نثر
دستي توانا داشت و آثاري در اين زمينه‌ها از او به جا مانده است. نمون? اشعار او را
مي‌توان در تتمه اليتيمه (ثعالبي، 2/107) يافت. ابوالعباس در 92 سالگي، در نيشابور
درگذشت و در مقبر? باب مَعْمَر به خاک سپرده شد (سمعاني، 12/534؛ ياقوت، 7/5، 12؛
ابن عماد، 3/41؛ قس: ابن ابي‌الوفا، 1/109). ابوالحسن بيهقي به اشتباه درگذشت او را
در 392ق/1002م دانسته است (ص 203).
5. ابوالقاسم علي بن اسماعيل بن عبداللـه بن محمدبن ميکال مطوعي (د 376ق/986م)،
فرزند ابوالعباس ميکالي. ميکاليان مشهور پس از وي، بيش‌تر از نسل او هستند.
ابوالقاسم مطوعي دلاور، نيکمرد و در دفاع از مقدسات دين کوشا بود. وي در آغاز در
نيشابور از ابومحمد عبداللـه‌بن محمد شرقي و ابوحامد احمدبن محمدبن بلال بزار و
ابوالفضل بن قوهيار و گروهي ديگر حديث فرا گرفت. مدتي در بغداد و بصره به کتابت
حديث اشتغال داشت. زماني به طرسوس رفت و با روميان به جهاد پرداخت. سرانجام به
فراوه (در خراسان) بازگشت و در آنجا سکونت گزيد و در آباداني آنجا کوششها کرد. در
نزديکي ابيورد رباط بزرگي برپا داشت و مالي فراوان در آن هزينه کرد، وسايل بسيار به
آنجا آورد و چاههاي آب شيرين احداث کرد. آباديها ساخت و بر اينهمه املاک مهمي وقف
کرد. وي در همان‌جا درگذشت و در آرامگاهي که خود در جنب رباطش ساخته بود به خاک
سپرده شد (سمعاني، 12/530؛ مقدسي، 333-334).
6. ابومحمد عبداللـه‌بن محمدبن ميکال (307-379ق/919-990م). ظاهراً وي فرزند بزرگ‌تر
ابوالعباس ميکالي بود و پس از پدر رياست نيشابور يافت. ابومحمد در دانشهاي متداول
زمان همچون فقه، ادب و شعر و به‌ويژه در علم شروط (= نگارش اسناد معاملات شرعي) دست
داشت. وي فقه را نزد قاضي الحرمين و گروهي ديگر از فقيهان زمان آموخت. ابومحمد در
نگارش نثر عربي متبحر بود و اشعار بسياري در حفظ داشت. مردي نيکوکار بود و در پنهان
از بينوايان دستگيري مي‌کرد. هنگامي که رياست نيشابور داشت، پيوسته درِ خانه‌اش از
بام تا شام به روي مردم گشوده بود. در 364ق/975م رياست ديوان رسائل را به او
پيشنهاد کردند، اما نپذيرفت و چندبار پيشنهاد وزارت را رد کرد. در 47ق/958م براي
نخستين‌بار حج گزارد. چند سال بعد در 379ق/989م براي دومين‌بار راه سفر حج در پيش
گرفت، ليکن در آخرين روزهاي ذيحجه در مکه درگذشت و پيکرش را در بطحا به خاک سپردند
(سمعاني، 12/528-5299. ابومحمد در ميان راه سفر حج به تقاضاي مردم شهرهاي دامغان،
ري، همدان، بغداد، کوفه و مکه مجالسي برپا داشت و به روايت حديث پرداخت (همانجا).
ابومحمد عبداللـه ميکالي از اديبان و ادب دوستان عصر خود بود. مقدسي در مقدم? احسن
التقاسيم از او ياد کرده است (ص 5). او شعر هم مي‌سرود و گزيده‌اي از آثار منظوم
عربي او را ثعالبي در يتيمه الدهر ذکر کرده و افزوده که وي 000‘100 بيت از اشعار
شاعران ديگر در حفظ داشت (4/417-418). قطع? ديگري از اشعار وي در دميه القصر باخرزي
مندرج است (2/953-954).
7. ابوجعفر محمدبن عبداللـه‌بن اسماعيل‌بن عبداللـه‌بن محمدبن ميکال (د 317ق/998م)،
در نيشابور زاده شد و پس از مرگ پدر رئيس آن شهر گرديد. وي از قاضي الحرمين
ابوالحسين دانش آموخت و از احمدبن کامل قاضي و احمدبن سلمان فقيه و عبداللـه‌بن
اسحاق خراساني حديث فرا گرفت و در 383ق/993م به املاءِ حديث پرداخت. از کساني که
نزد او حديث شنيدند يکي حاکم ابوعبداللـه نيشابوري بود (سمعاني 12/530؛ ياقوت،
18/39-30). ابوجعفر در لغت و عروض تبحّر داشت، شعر هم مي‌سرود و شايد سروده‌هاي او
بيش از 000‘10 بيت باشد که بخشي از آن را ثعالبي نقل کرده است (يتيمه الدهر،
4/418).
ابوجعفر محمدبن عبداللـه در نيشابور درگذشت و او را در خانه پدرش به خاک سپردند
(سمعاني، 12/530). بديع‌الزمان همداني نامه‌هاي ستايش‌‌آميزي خطاب به او نوشته است
و احتمالاً منظور او در نامه‌هايي که عنوان «ابن ميکال رئيس نيشابور» دارد، همو
برده است (صص 496-500).
8. ابوعبداللـه جعفربن محمدبن عبداللـه‌بن اسماعيل‌بن عبداللـه‌بن محمدبن ميکال،
فرزند ابوجعفر محمدبن عبداللـه. تنها در تاريخ نيشابور به احوال او اشاره‌اي شده
است. براساس آن ابوعبداللـه حديث را از ابوسعيدبن موسي و بشر اسفرايني فرا گرفته
است (فارسي، 259).
9. ابونصر احمدبن ابوالقاسم علي‌بن اسماعيل ميکالي (د پيش از 416ق/1205م). وي رئيس
نيشابور و از جمله بزرگان و اعيان آنجا بود (بيهقي، ابوالحسن، 203). نخستين اشاره
به احوال او در حوادث سال 367ق/977م در نيشابور است (گرديزي، 363). ابونصر معاصر
سلطان محمود غزنوي بود و ظاهراً روابط او با حسنک، عضو برجست? خاندان ميکالي در
غزنين، چندان حسنه نبود. ابونصر ميکالي در فنون مختلف ادبي تبحر داشت و شعر به عربي
نيک مي‌سرود. عُتبي ضمن ستايش از او برخي از اشعار وي را در مدح سلطان محمود نقل
کرده است (ص 253). بديع‌الزمان همداني با ابونصر مکاتبه داشته؛ تعدادي از نامه‌هاي
بديع‌الزمان به او در مجموع? رسايلش آمده است (صص 238-240، 344-346، 496-500؛ حصري،
1/274-279). همو در نام? ديگري به ابونصر از نايب او در هرات شکايت کرده است.
ابونصر ميکالي شاعر و دانشمندي برجسته بود. هرچند اثر مستقلي از وي بر جاي نمانده،
اما بخشهاي بسياري از آثارش در منابع آمده است: باخرزي پس از شرح مختصر احوال او
چند قطعه از اشعارش را نقل کرده (2/956-959) و عُتبي نامه‌اي را که وي به عربي خطاب
به قابوس وشمگير نوشته، آورده است (صص 253-254). از کساني که او را ستوده‌اند،
برجسته‌تر از همه، ابوبکر خوارزمي است که در مدح وي قصيده‌اي سروده (همو، 254-256).
همچنين از خوارزمي نامه‌هايي خطاب به او در دست است (صص 110-111). ابوالفتح بُستي
شاعر برجسته ديگر اين عصر نيز قطعه‌اي در مدح ابونصر دارد (حصري، 1/145).
10. حسنک ميکال، ابوعلي حسن‌بن محمدبن عباس (مق‍ 422ق/1031م)، مشهورترين عضو اين
خاندان و آخرين وزير محمود غزنوي. دانسته نيست که نسب او دقيقاً چگونه به ميکاليان
مي‌پيوندد. نفيسي حدس مي‌زند که عباس آخرين نياي شناخته شده او فرزند ابوالعباس
ميکالي است (تعليقات...، 1006)، اما به اين نکته در هيچ يک از منابع دست اول
اشاره‌اي نشده است. پدر حسنک، زماني که محمود غزنوي امير لشکر خراسان بود، به خدمت
او رسيد و مورد توجه قرار گرفت و از نزديکان وي شد، اما در جواني درگذشت. پسرش
ابوعلي بر جاي پدر قرار گرفت و بعد به غزنين رفت و از نديمان سلطان محمود گرديد. در
همين زمان در نيشابور شورشهايي رخ نمود، فرقه‌هاي مختلف به جان هم افتادند، پيروان
ابوبکر محمدبن مَمْشاد کَرّامي بر مردم ستمها کردند و درگيري آنان با ياران قاضي
صاعد شهر را به ويراني کشاند. محمود براي پايان بخشيدن به اين حوادث، ابوعلي سحن را
به رياست نيشابور برگماشت تا او آرامش را به شهر ياز گرداند. ابوعلي اين مشکل را
سامان بخشيد و ستمگران را به سختي گوشمالي داد و در ايام رياست بر اين شهر در
آباداني آنجا کوشش فراوان کرد، بازار شهر را سقف زد و در پاکيزگي معابر پيوسته
مراقبت داشت (عُتبي، 392-401). نيز باغ و بناهاي بسيار در شادياخ نيشابور احداث کرد
که پس از وي به تصرف مسعود غزنوي درآمد (بيهقي، ابوالفضل، 41). نيز باغ و بناهاي
بسيار در شادياخ نيشابور احداث کرد که پس از وي به تصرف مسعود غزنوي درآمد (بيهقي،
ابوالفضل، 41). کارداني ابوعلي در ادار? نيشابور، سبب توجه بيش‌تر محمود غزنوي به
وي گرديد و او را به غزنين فرا خواند. پس ابوعلي نايباني براي خود در نيشابور تعيين
کرد و به خدمت محمود رفت. سلطان در اين هنگام به منظور ابراز علاق? بسيار به او، وي
را «حسنک» خواند و اين نام تا پايان زندگي بر وي ماند و بدان شهرت يافت (منشي
کرماني، 42).
حسنک در 415ق/1024م به مکه رفت و حج گزارد. در بازگشت چون راهها ناامن بود، از شام،
قلمرو حکومت فاطميان، گذشت. خليف? گرديزي، 424؛ ابن جوزي، 8/15-16). القادر باللـه،
خليف? عباسي، از شنيدن اين خبر خشمگين شد و نامه‌اي به اعتراض به محمود نوشت و حسنک
را قرمطي خواند. هرچند سلطان اين تهمت را بي‌اساس خواند، اما براي جلب خشنودي
خليفه، هداياي خليف? فاطمي را به بغداد فرستاد که در آنجا سوزانده شد (بيهقي،
ابوالفضل، 227-228). چند سال بعد محمود به‌رغم خليفه، حسنک را پس از عزل خواجه احمد
حسن ميمندي (در 416ق/1025م) به وزارت برگزيد (نفيسي، تعليقات…، 995).
در 418ق/1027م حسنک به هنگام وزارت به فرمان محمود به سيستان رفت و در آنجا خواجه
ابومنصور خوافي را از حکومت برکنار ساخت و عزيز فوشنجه را به جاي او فرمانروايي
سيستان داد (تاريخ سيستان، 361).
حسنک در دوران وزارت خود با مسعود پسر دوم محمود غزنوي ميان? خوبي نداشت و در
مناقشاتي که پس از مرگ سلطان محمود در 421ق/1030م رخ داد جانب محمد پسر بزرگ وي را
گرفت و در دوران کوتاه سلطنت او همچنان منصب وزارت داشت. چون مسعود بر برادر پيروز
شد، حسنک گرفتار و به هرات برده شد (بيهقي، ابوالفضل، 57-58). دشمنانش به‌ويژه
ابوسهل زوزني فرصت را غنيمت شمردند و در اعدام او اصرار در بلخ، با حضور خواجه احمد
حسن ميمندي، او را واداشتند تا هم? اموالش را به مسعود واگذارد (همو، 229-230) و
روز بعد او را به دار آويختند. مردم به‌ويژه نيشابوريان آشکارا مي‌گريستند و چون
کارگزاران حکومت از آنان خواستند که پيکر حسنک را سنگسار کنند، کسي فرمان نبرد و
سرش را به بغداد نزد خليفه القادر فرستادند (گرديزي، 425). پيکرش نزديک به 7 سال بر
دار باقي ماند، آنگاه به خاک سپرده شد (همو، 231-234، 236).
پس از گرفتاري حسنک، مسعود غزنوي در شعبان 421ق/اوت 1030م به نيشابور رفت و در آنجا
فرمان داد که آيينها و رسمهايي که حسنک نهاده بود باطل کنند و همان شيوه‌هاي کهن را
از نو برپا دارند. در همين سفر به پايمردي قاضي صاعد، املاک و موقوفاتي که در
اختيار فرزندان اونصر ميکال بود و حسنک آنها را از دست آنان گرفته بود، به صاحبانش
برگردانده شد (بيهقي، ابوالفضل، 41-44). از گفتار مفصل و شورانگيز بيهقي بر مي‌آيد
که حسنک مردي آزاده و نيکوکار بوده و اعدام او سبب رنجش و آزردگي تود? مردم گشته
است. نفيسي حسنک را ايراني پاکزادي مي‌داند که مخالف تسلط عربها بوده و با آنان
مبارزه مي‌کرده و توجه خاصي به ادبيات فارسي و گسترش آن داشته است (تعليقات
000‘996). فرخي سيستاني شاعر نام‌آور اوايل سد? 5ق/11م از حسنک ستايشها کرده و 6
قصيد? مفصل که يکي در تهنيت وزارت اوست، در مدح وي سروده است (صص 178، 180-183).

11. ابوالقاسم علي بن ابوجعفر محمدبن عبداللـه‌بن اسماعيل (د پس از 427ق/ پس از
1036م)، مشهور به خواجه علي ميکال. نام او را ابوالفضل بيهقي بارها در حوادث دوران
محمود و مسعود غزنوي آورده است. وي احتمالاً فرزند ابوجعفر محمد و شايد نخستين فرد
از آل ميکال باشد که به غزنويان پيوسته است. محمود او را به غَزنين فراخواند و
رياست آن شهر را به او سپرد (ص 380) و از آن پس خواجه علي سلسله جنبان حوادث سياسي
آن دوره گرديد. در 402 يا 403ق/1011 يا 1012م محمود تصميم گرفت خواهر خود را به
نکاح منوچهر ابن قابوس فرمانرواي گرگان در آورد، و خواجه علي مأمور شد او را به
گرگان برساند (همو، 264). پس از درگذشت محمود و در جنگ قدرتي که ميان فرزندان وي،
محمد و مسعود برپا خاست، او جانب مسعود را گرفت و نامه‌اي اطاعت‌آميز براي او
فرستاد (همو، 19). چندي بعد در ذيحج? 422ق/دسامبر 1031م مأمور استقبال از فرستاد?
خليف? جديد، القائم و برپايي مجالس جشن و آذين‌بندي شهر گرديد و به خوبي از عهد?
اين کار برآمد (همو، 380، 383، 387). از آن پس کار او بالا گرفت تا آنجا که بيش‌تر
مأموريتهاي مهم به وي سپرده مي‌شد. در جمادي‌الآخر 423ق/مه 1032م مسعود او را به
سالاري «حاج خراسان و ماوراءالنهر» برگزيد (همو، 455، 456، 459).
يکي از فرزندان او خواجه مظفر نام داشت که در غياب پدر رياست شهر غَزنين را برعهده
مي‌گرفت. ولي در ربيع‌الاول 427ق/ژانويه 1036م در حيات پدر درگذشت (همو، 649).
12. ابوالفضل عُبيداللـه‌بن احمدميکالي (د 436ق/1045م)، فرزند بزرگ‌تر ابونصر
ميکالي و از شاعران و دانشمندان و محدّثان نام‌آور روزگار خود بود. وي در نيشابور
زاده شد و هم در آن شهر به کسب دانش پرداخت. ابوالفضل برجسته‌ترين دانشمند و شاعر
آل ميکال خوانده شده و به سبب معاشرت با بزرگان و اديبان عصر خود چون ابومنصور
ثعالبي و باخرزي از شهرت زياد برخوردار گرديده است.
ابوالفضل ميکالي در خراسان از گروه بسياري همچون حاکم ابواحمد حافظ و ابوعمروبن
حمدان، و در بخارا از ابوبکر محمدبن يافث بخاري و در مکه از ابوالحسين بن رزيق و
همچنين از ابوعلي حمدبن عبداللـه رازي و گروهي ديگر حديث آموخت (فارسي، 461؛ کتبي،
2/428). خود نيز محدّثي توانا به‌شمار بود، و در رجب 422ق/ژوئن 1031م حديث گفتن
آغاز کرد. در مجلس درس او ائم? مذاهب و قضات و بزرگان شرکت مي‌جستند. جلسات درس او
تا پايان عمرش ادامه يافت (فارسي، 461). گروهي از محدّثان مانند ابوصالح مؤذّن و
مسعودبن ناصر (همانجا) و ابوالفضل محمدبن احمد طبسي و ابوالحسن علي بن احمد مؤذن و
ابوالقاسم عبداللـه بن علي (سمعاني، 12/528) از او روايت کرده‌اند.
ابوالفضل در نيشابور مي‌زيست و همانند نياکان خود زماني دراز بر اين شهر رياست داشت
(حصري، 1/136). در جمادي‌الاول 424ق/آوريل 1033م سلطان مسعود غزنوي به نيشابور آمد
و مدتي در آنجا اقامت کرد. در همين ايام وزيرش خواجه احمدبن عبدالصمد را از خوارزم
به نيشابور خواند و او را منزل ابوالفضل جاي داد. چنين به نظر مي‌رسد که او در اين
هنگام از محتشمان و اعيان اين شهر به‌شمار بوده است (بيهقي، ابوالفضل، 476).
ابوالفضل ميکالي به داشتن اخلاق نيک، مردم‌داري، سخاوت و کثرت عبادت مشهور بود
(سمعاني، 12/527) و از او فرزندان متعددي بر جاي ماند. ابوالحسن بيهقي سه تن از
آنان (اميرحسين، اميرعلي و امير اسماعيل) را نام برده است (ص 203). فرزند ديگر او
طاهربن عُبيداللـه از جمله محدّثان بود و در همدان درگذشت (فارسي، 417). ابوالفضل
در عيد اضحاي سال ياد شده درگذشت (سمعاني، 12/528؛ کُتبي، همانجا).
شخصيت علمي و آثار: ابوالفضل ميکالي بجر فقه و حديث، در ادب تازي دستي توانا داشت و
آثاري در نظم و نثر به اين زبان از خود بر جاي گذاشته است. هر چند ديوان اشعار او
اکنون در دست نيست، اما بسياري از ابيات او را مؤلفان و تذکره‌نويسان معاصر وي و
دوره‌هاي بعد گرد آورده و در آثار خود مندرج ساخته‌اند. ثعالبي در يتيمه‌الدهر
(4/355-381) گزيد? نسبتاً مفصلي از آثار او را نقل کرده و در کتابهاي ديگر خود چون
الاعجاز و الابجاز (ص 270) و سحرالبلاغه (صص 196-197) قطعاتي از وي آورده است.
ثعالبي همچنين در مدح وي اشعاري سروده است (حصري، 1/141). حصري نيز نمونه‌هاي
بسياري از آثار نظم و نثر ابوالفضل را همراه با قطعاتي که ديگران در وصف او
گفته‌اند، نقل کرده است (صص 1، 2، 3، 4، جم‍(. ابوالفضل ميکالي با شاعران و
سرايندگان عصر خود مکاتبه و مشاعره داشت (ابن ظافر، 223-224؛ کتبي، 2/431، 432؛
باخرزي، 2/715-719؛ حصري، جم‍(. عمربن علي بن محمد مطوعي بارها در آثارش ابوالفضل
را با کلمات ستايش‌انگيز ستوده (همو، 3/713-714) و کتابي مستقل به نام درک الغُرَر
و درج الدُرَرَ دربار? نظم و نثر او پرداخته است. اين کتاب ظاهراً از ميان رفته،
ولي بخشهايي از آن در منابع آمده است. همچنين عُتبي ضمن گزارش ستايش‌انگيزي دربار?
خاندان ميکالي و به‌ويژه ابوالفضل عُبيداللـه و نقل گزيده‌اي از نوشته‌هاي او گاه
به اشعار او استشهاد کرده است (صص 240، 257-262). از کسان ديگر که در سده‌هاي بعد
آثار ابوالفضل را مفصلاً ذکر کرده، نويري است (2/268، 269، 10/60، 11/228، 233،
252-253). نيز ابن شاکر کتبي پس از شرح مختصري در احوال او برخي از اشعارش را آورده
است (2/248-433). شعر کوتاهي که نواجي در حلبه‌الکُمَيت آورده نيز به احتمال زياد
از اوست (ص 335).
آثار ابوالفضل ميکالي به اين شرح است: 1. ديوان اشعار، که تا زمان سمعاني موجود و
مشهور بوده (12/528)، اما امروزه در دست نيست. اشعار موجود وي توسط موبرگ گردآوري
شده و در کتاب مستقلي در 1908م در لايپْزيک به طبع رسيده است (سزگين، 2(4)/258)؛ 2.
فضايل الملوک، نخستين‌بار ميرخواند از اين اثر نام برده و به‌طور ضمني آن را از
مراجع خود شمرده است (1/17). حاجي خليفه و ديگران نيز سخنان او را تکرار کرده‌اند
(2/1278؛ بغدادي، 1/468). اين کتاب تاريخي امروز در دست نيست؛ 3. مخزن البلاغه
(ميرخواند، 1/17؛ حاجي خليفه، 2/163*9)، ابوالحسن بيهقي آن را مخزون البلاغه خوانده
(ص 203)؛ 4. شرح علي حماسه ابي‌تمّام، حاجي خليفه از آن نام برده (1/691-692)، ولي
اثري از ان در دست نيست (سزگين، 2(1)/113، 2(4)/258)؛ 5. ملح الخواطر و منح الجواهر
(حاجي خليفه، 2/1817؛ بغدادي، 1/648)؛ 6. شرح ديوان المتنبّي (بغدادي، همانجا)؛ 7.
المخزون و الدر المنظوم و اللفظ المعدوم، اين کتاب در ده باب و مشتمل بر اخوانيات،
مديحه‌ها و مباحثي از اين دست است. نسخه‌اي از آن که در 1148ق/1735م به خط نسخ
کتابت شده د کتابخان? جامع کبير شهر صنعا موجود است (رقيحي، 4/1701)؛ 8. المنتحل
(براون، المنتخل) يا المنتخب الميکائيلي. ابوالحسن بيهقي (همانجا) و ديگران آن را
از مصنفات ابوالفضل دانسته‌اند. اين کتاب گزيده‌اي است از شعر و نثر عرب از دور?
جاهلي تا عصر آل بويه، در 15 باب. دو نسخ? خطي از آن موجود است. يکي از آنها که در
611ق/1214م گتابت شده در کتابخان? طوپقاپوسراي ترکيه نگهداري مي‌شود (قاراتاي،
IV/325؛ سزگين، 2(1)124-125). نسخ? ديگر آن در کتابخان? کمبريج است (براون،
221-222)؛ 9. رسال? وصف الکتابات، نسخه‌اي از اين رساله که در 1260ق/1844م کتابت
شده در مجموع? 4505 کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران موجود است (مرکزي، خطي،
13/3454-3455)؛ 10. در جُنگ شمار? 4559 کتابخان? مجلس شوراي سابق (مجموع? تقوي) نيز
اثري از وي با عنوان انشاءالامير ابوالفضل عُبيداللـه‌بن احمد ميکالي موجود است
(شورا، خطي، 12/241 به بعد) و ميکروفيلم آن در کتابخان? مرکزي دانشگاه نگهداري
مي‌شود (مرکزي، ميکروفيلمها، 1/15، 632).
13. ابوابراهيم نصربن احمد ميکالي، فرزند ابونصر ميکالي و برادر کوچک‌تر ابوالفضل
عُبيداللـه بن احمد (عُتبي، 257-258). وي اميري دانشمند، شاعر و محدّث بود. هر چند
شهرت برادر را نداشت، اما باخرزي در زمين? برخي از سروده‌هايش را نقل کرده است
(2/956-959). ابوابراهيم از ابوعمروبن حمدان حديث آموخت و ابوبکر محمدبن يحيي از وي
روايت کرد (فارسي، 708). ثعالبي به اختصار دربار? وي سخن گفته و برخي از اشعار او
از جمله مرثيه‌اي را که براي ابوالعباس بن طاهربن زينب سروده ذکر کرده است (تتمته
اليتيمه، 2/6-7؛ همو، خاص الخاص، 227). ابوابراهيم از جمله بزرگان نيشابور بوده و
احتمالاً منصب اميري داشته است. از زندگي او چيزي بيش‌تر دانسته نيست. مسلم آن است
که وي تا اوايل پادشاهي مسعود غزنوي و قتل حسنک وزير زنده بوده است (بيهقي،
ابوالفضل، 43-44).
14. ابوالقاسم علي بن ابوالفضل عُبيداللـه ميکالي، فرزند بزرگ ابوالفضل عُبيداللـه
ميکالي (ثعالبي، تتمه اليتيمه، 2/106). ابوالحسن بيهقي از او به نام اميرعلي نام
برده است (ص 203). وي شاعر، اديب و طبيب بود. ديوان شعري داشت و ثعالبي قطعه‌اي از
اشعار او را نقل کرده و نوشته است که وي اشعار خود را منتشر نمي‌کرد (تتمه اليتيمه،
همانجا).
15. ابوشجاع مظفربن ابوصالح محمدبن ابوالقاسم علي بن اسماعيل ميکالي (د
455ق/1063م). وي نو? ابوالقاسم علي مطوعي، محدث و حافظ قرآن بود و با صوفيان و
دانشمندان نشست و برخاست داشت. ابوشجاع از ابوزکريا حربي و خَفّاف و ابوبکربن عبدوس
و ديگر محدّثان آن عصر حديث آموخت، و ابوعبداللـه فارسي از وي روايت کرده است
(فارسي، 685).
16. امير ابوحامد حسن بن محمدبن اسماعيل ميکالي، نواد? ابوالعباس ميکالي و از
محدّثان عصر. فارسي دربار? او گويد: ابواحمد از جدش ابوالعباس ميکالي، ابوسعيد
محمدبن علي محاربي و ابوعمروبن حمدان حديث آموخت (ص 272).
17. ابومنصور عبداللـه‌بن طاهربن ابوالفضل عُبيداللـه ميکالي (زنده در 445ق/1053م)،
نواد? ابوالفضل ميکالي، به گفت? فارسي در 445ق/1053م از ابوالقاسم عبدالعزيزبن
بندار شيرازي حديث شنيده است (ص 453).
18. ابوعبداللـه حسين ‌بن علي ميکال (زنده در 451ق/ 1059م)، ملقب به رئيس الرؤسا.
وي چهر? سياسي برجست? عصر مسعود غزنوي بود که به دست سلجوقيان اسير شد و باعث تداوم
نفوذ و اعتبار ميکاليان تا دور? طغرل سلجوقي گرديد. نظامي عروضي نوشته است که وي در
زمان سلطان محمود از سوي وي مأموريت يافت که به دربار ابوالعباس مأمون خوارزمشاه
رود و دانشمنداني چون ابوعلي‌سينا، ابوسعل مسيحي و ابوريحان بيروني را با خود به
غَزنين بياورد (صص 118-119) و همو مي‌نويسد که «خواجه حسين بن علي ميکال... يکي از
افاضل و اماثل عصر و اعجوبه‌اي بود از رجال زمانه» (ص 120)، اما بعيد نيست نظامي
عروضي که در چهار مقاله مرتکب پاره‌اي اشتباهات تاريخي شده در اين مورد نيز به خطا
رفته باشد (نک‍: معين، 442-423).
در صفر 426ق/ژانوي? 1035م مسعود مشغول تجهيز سپاه براي سرکوبي ترکمانان سلجوقي
گرديد. پس ابوعبداللـه را متصدي تهي? لوازم حرکت به سوي مرو کرد (بيهقي، ابوالفضل،
571، 6289. چون ترکمانان حملات خود را به سوي خراسان تشديد کردند، مسعود، حاجب
بگتغدي را همراه ابوعبداللـه حسين در رأس سپاهي بزرگ در شعبان 426ق/ژوئن 1035م به
نبرد آنان فرستاد. سالار بگتغدي در تهاجم نخستين ترکمانان را درهم شکست و آنان را
پراکنده ساخت، اما چون افرادش به گرد آوردن غنيمت پرداختند، ترکمانان خود را بسيج
کرده به آنان حمله بردند و در محلي به نام «سپند انقان» بر لشکر غزنه غلبه يافتند.
بگتغدي فرار اختيار کرد، اما ابوعبداللـه حسين که بر پيلي سوار بود نتوانست بگريزد
و به اسارت ترکمانان درآمد و او را نزد داود برادر طغرل بردند (رمضان 426ق/ژوئي?
1035م) و در آنجا زنداني شد (گرديزي، 100-102؛ بيهقي، ابوالفضل، 806). از آن پس تا
چند سال نامي از او نيست. ظاهراً وي به تدريج در ميان اميران فاتح جايي براي خود
باز کرده بود تا آنجا کهطغرل اول پس از ابوالقاسم علي بن عبداللـه ويني براي مدت
کوتاهي در 436ق/1044م او را به وزارت خود برگزيد (ابن اثير، الکامل، 9/526؛ اقبال،
39-40). به گفت? ابوالفضل بيهقي وي تا 451ق/1059م زنده بوده است (صص 379-380) و
باخرزي نويسند? مشهور و صاحب دُميه القصر کاتب رسايل وي بود (باسورث، 1/183).
از ميکاليان طي سه سده، دانشمندان، شاعران، محدّثان، اديبان و سياستمداراني
برخاستند که آواز? آنان به زودي و گاه در زمان حيات خودشان به دوردست‌ترين نواحي
جهان اسلام رسيد. آنان ساليان دراز رياست شهر نيشابور را در دست داشتند و از اين
طريق با طاهريان، سامانيان و سرانجام غزنويان ارتباط يافتند و به خدمت آنان
درآمدند، و يک تن از اين دودمان نيز، چنانکه ياد شد، به وزارت سلجوقيان رسيد، اما
از آنپ س و با استقرار سلسل? سلجوقي در ايران شايد به سبب آنکه خراسان اهميت نخستين
خود را از دست داده بود، از اعتلاي اين دودمان نيز، چنانکه ياد شد، به وزارت
سلجوقيان رسيد، اما از آن پس و با استقرار سلسل? سلجوقي در ايران شايد به سبب آنکه
خراسان اهميت نخستين خود را از دست داده بود، از اعتلاي اين دودمان به سرعت فرو
کاست و از آن پس شخصيت نام‌آوري در ميان آنان چهره ننمود. افراد اين خاندان در
برابر تحولات سياسي و شرايط جديد به خوبي از خود انعطاف نشان مي‌دادند و بدين طريق
قدرت و امتيازات خود را حفظ مي‌کردند (باسورث، 1/186). هرچند پايگاه اصلي ميکاليان
نيشابور بود، اما با ديد وسيع و راه يافتن در تشکيلات حکومتي شاهان وقت خراسان، از
طاهريان تا سلجوقيان، جايگاهي ويژه يافتند (همو، 1/187).
مآخذ: ابن ابي‌الوفاء، عبدالقادربن محمد، جواهر المضيئه، حيدرآباد دکن،
1332ق/1914م؛ ابن اثير، علي بن محمد، الکامل، بيروت، 1402ق/1982م؛ همو، اللباب في
تهذيب الانساب، قاهره، 1369ق/1950م؛ ابن جوزي، عبدالرحمن، المنتظم، حيدرآباد دکن،
1359ق/1940م؛ ابن دريد، محمدبن حسن، کتاب الجمهره اللغه، حيدرآباد دکن،
1344ق/1925م؛ ابن ظافر اَزْدِي، علي، بدائع البدائه، به کوشش محمد ابوالفضل
ابراهيم، قاهره، 1970م؛ ابن عماد، عبدالحي، شذرات الذهب، قاهره، 1350ق/1931م؛
اقبال، عباس، وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقي، به کوشش محمدتقي دانش پژوه و يحيي
ذکاء، تهران، 1338ش؛ باخرزي، علي بن حسين، دُميه القصر، به کوشش محمد التّونجي،
دمشق، 1392ق/1972م؛ باسورث، کليفورد، ادموند، تاريخ غزنويان، ترجم? حسن انوشه،
تهران، 1362ش؛ بحتري، وليدبن عبيد، ديوان، به کوشش حسن کامل الصيرفي، قاهره، 1977م؛
بديع‌الزمان همداني، احمدبن حسين، کشف المعاني و البيان عن رسائل بديع‌الزمان، به
کوشش شيخ ابراهيم افندي طرابلسي، بيروت، 1890م؛ بغدادي، اسماعيل پاشا، هديه
العارفين، استانبول، 1951م؛ بيهقي، ابوالحسن، تاريخ بيهق، به کوشش قاري سيد کليم
اللـه حسيني، حيدرآباد دکن، 1388ق/1968م؛ بيهقي، ابوالفضل، تاريخ، به کوشش علي‌اکبر
فياض، مشهد، 1356ش؛ تاريخ سيستان، به کوشش ملک الشعراي بهار، تهران. 1352ش؛ ثعالبي،
ابومنصور، الاعجاز و الايجاز، قاهره، 1897م؛ همو، تتمه اليتيمه، به کوشش عباس
اقبال، تهران، 1353ق/1934م؛ همو، ثمارالقلوب، به کوشش محمدحسين، قاهره،
1326ق/1908م؛ همو، خاص الخاص، به کوشش حسين الامين، بيروت، دار مکتبه الحياه؛ همو،
سحر البلاغه و سرالبراعه، به کوشش عبدالسلام الحوفي، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو،
يتيمه الدهر، به کوشش محمد محي‌الدين عبدالحميد، بيروت، دارالفکر؛ حاجي خليفه، کشف
الظنون، استانبول، 1943م؛ حصري قيرواني، ابراهيم بن علي، زهرالاداب و ثمر الالباب،
به کوشش زکي مبارک و محمد محيي‌الدين عبدالحميد، قاهره، 1372-1374ق؛ خوارزمي،
محمدبن عباس، رسائل، بمبئي، 1301ق/1882م؛ ذهبي، شمس‌الدين محمد، سير اعلام النبلاء،
به کوشش شعيب الارنؤوط و اکرم البوشيي، بيروت، 1406ق/1986م؛ رقيحي، احمد عبدالرزاق
و ديگران، فهرست مخطوطات مکتبه الجامع الکبير سنعاء، دمشق، 1984م؛ زبيدي، محمد
مرتضي، تاج العروس، دارمکتبه الحياه؛ سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربي، ترجم?
محمود فهمي حجازي، رياض، 1403ق/1983م؛ سمعاني، عبدالکريم بن محمد، الانساب، به کوشش
شرف‌الدين احمد، حيدرآباد دکن، 1401ق/1981م؛ شورا، خطي؛ طبري، محمدبن جرير، تاريخ،
به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1960-1968م؛ عتبي، محمدبن عبدالجبار، تاريخ
بمبئي، ترجم? ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1345ش؛
فارسي، عبدالغافر، تاريخ نيشابور، به کوشش محمدکاظم محمودي، قم، 1362ش؛ فرخي
سيستاني. ديوان اشعار، تهران، 1355ش؛ کتبي، محمدبن شاکر، فوات الوفيات، به کوشش
احسان عباس، بيروت، 1974م؛ گرديزي، عبدالحي بن ضحاک، تاريخ، به کوشش عبدالحي حبيبي،
تهران، 1363ش؛ مرکزي، خطي؛ مرکزي، ميکروفيلمها؛ معين، محمد، تعليقات بر چهارمقاله
نظامي عروضي؛ مقدسي، محمدبن احمد، احسن التقاسيم، به کوشش يان دخويه، ليدن، 1906م؛
منشي کرماني، ناصرالدين، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار، به کوشش محدث ارموي،
تهران، 1364ش؛ ميرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضه الصفا، تهران، 1339ش؛ نظامي عروضي،
احمدبن عمر، چهار مقاله، به کوشش محمد معين، تهران، 1333ش؛ نفيسي، سعيد، تعليقات بر
تاريخ بيهقي، تهران، 1326ش؛ همو، فرهنگنام? پارسي، تهران، 1319ش؛ همو، محيط زدگي و
احوال و اشعار رودکي، تهران، 1336ش؛ نواجي، محمدبن حسن، حليه الکميت، قاهره،
1357ق/1932م؛ نويري، احمدبن عبدالوهاب، نهايه الارب، به کوشش احمد الزين، قاهره،
ياقوت، ادبا؛ نيز:
Browne, Edward, G., A Hand-List of the Muhammadan Manuscripts, Cambridge, 1900;
Iranica; Karatay, fehmi Edhem, Arapça Yazmalar Kataloga, Istanbul, 1969.
سيدعلي آل داود
 






/ 440