دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم اينالجلد: 2نويسنده: مجدالدين کيواني 
 
 
شماره مقاله:637















اِبْراهيمِ اِيْنال (مق‍ 451ق/1059م)، برادرِ مادريِ طغرل بيک، از سران مقتدر
خاندان سلجوقي و فاتح بسياري از متصرفات اولي? آنان.
نام و نسب: گزارشهاي تاريخي دربار? نوع خويشاوندي ابراهيم با طغرل سلجوقي، تلفظ
کلم? اينال و مخصوصاً نسبت ابراهيم با اينال خالي از ابهام و تناقض نيست.
1. کلم? اينال در کتابهاي تاريخ و تراجم به شکلهاي مختلف ضبط شده است: يَنال
(محمدبن منور، 126؛ ابن فندق، 72؛ حسيني، 17؛ نيشابوري، 18-19؛ ابوالرجاء قمي، 268؛
بُنداري، 15، 18؛ منهاج سراج، 249؛ مستوفي، 353)، اِينال (خطيب بغدادي، 9/400؛
ياقوت، 1/412)، نيال (ابن الوردي، 1/527؛ ابن خلدون، 4/569)، ينّال، با نون مشدد
(ابن اثير، 9/529-646)، نَبال (باخرزي، 1/288؛ غفاري، 168) و تبال (سيوطي، 418).
بعضي از مورخان مانند ابوالفداء (2/168، 176) و راوندي (صص 104، 107) دو گون? اينال
و ينال، و ابن کثير (12/56، 59) دو شکل ينال و نيال را آورده‌اند. اقبال به نقل از
هوتسما، مستشرق هلندي، مي‌نويسد که از ميان اين وجوه مختلف، اينال صحيح و معناي آن
به ترکي «سردار قبيله» است (ص 104، حاشي? 3). به نظر مي‌رسد که در تمام اين شکلها
بجز ينال و اينال مي‌تواند معلول يک عامل آواشناختي باشد تا بي‌دقتي در کتابت.
احتمالاً اين کلمه در تلفظ دقيق ترکي آن، با صدايي آغاز مي‌شده که يا ضبط صحيح آن
در الفباي عربي ممکن نبوده يا براي عربي زبانان و پارسي‌گويان صداي مأنوس و آشنايي
نبوده و لذا، به اقتضاي يک اصل زبان‌شناختي، نزديک‌ترين صداي موجود در عربي يا
فارسي جايگزين آن گشته و با الفباي عربي نوشته شده است. اين آواي آغازين احتمالاً
چيزي شبيه نيمه مصوت /y/ بوده که ارزش صوتي آن براي غير ترک‌زبانان به درستي معلوم
نبوده است. درنتيجه به هنگام نقل آن صدا به خط عربي گروهي آن را با «س» و گروه ديگر
با «اي‍« نوشته‌اند. در ديوان لغات الترک واژ? مورد بحث به صورت اِنال نوشته شده
است. (کاشغري، I/122). اين نشان مي‌دهد که ياء در اينال از مقول? ياء اشباع شد?
عربي نيست. بنابر آنچه گفته شد، اينال و ينال تنها تلفظ تقريبيِ اصلِ ترکي اين کلمه
را نشان مي‌دهد و هيچ يک مجسم کنند? تلفظ واقعي آن نمي‌تواند باشد.
2. گرچه اغلب مآخذ ينال يا اينال را به عنوان پدر ابراهيم معرفي کرده‌اند، ولي بعضي
از گزارشهاي ديگر ساي? ترديد بر چنين رابطه‌اي مي‌افکند. آنچه مسلم است اين است که
پس از درگذشت ميکائيل بن سلجوق بن دُقاق، همسر او، يعني مادر طغرل بيک، با مرد
ديگري ازدواج کرده است، اما اينکه آيا اولاً نام اين مرد به واقع اينال بوده و
ثانياً او پدر بلافصل ابراهيم بوده به تحقيق روشن نيست، چنانکه مثلاً از اين عبارت
ابوالفداء (2/168) «ابراهيم اينال بن ميکائيل» معلوم نمي‌شود که آيا اينال نام پدر
ابراهيم بوده است يا لقبي براي خودِ او. در اين باب، ملاحظات زير درخور تأمل است:
در پاره‌اي از مآخذ ينال به صورت لقب و چيزي مانند صفت نسبي به کار رفته و بنابراين
به نظر مي‌رسد اضاف? ابراهيم به ينال از مقول? اضاف? بنوّت نيست. ابوالرجاء آنجا که
از اولاد سلجوق صحبت کرده، عبارت: «يوسف پدر ابراهيم ينال» را آورده است (ص 268).
ابن جوزي در ذکر احول سلجوقيان مي نويسد: «طغرل برادر مادري خود ابراهيم ينال بن
يوسف را بر قهستان و خراسان حاکم ساخت» (8/233). باسورث به نقل از کلود کاهن،
مستشرق فرانسوي، مي‌نويسد که ابراهيم ينال احتمالاً از پسران يوسف بن موسي بن سلجوق
بوده که مدتي کوتاه يبغو (به معناي امير، شاه، فرمانده) بود («غزنويان »، 226).
شواهد تاريخي ياد شده مي‌تواند اين فرض را که ينال لقب ابراهيم بوده، تأييد کند.
ينال به عنوان لقب به يکي از دو شکل زير قابل توجيه است: نخست اينکه انتساب ابراهيم
به ينال به اعتبار تعلق او به شاخه يا گروهي از اُغزهاست که در تاريخ به يناليان
معروفند. آنان به هنگام مهاجرت به خراسان در عهد محمود و مسعود غزنوي و تعرض تدريجي
آنان به شهرهاي ايران، در کنار خاندان سلجوقي بودند. برخي ابراهيم را در شمار
رهبران اين گروه دانسته‌اند (همو، «تاريخ سياسي و دودماني ايران »، 19). در تاريخ
بيهقي معمولاً هرجا سخن از سلجوقيان به ميان مي‌آيد نام يناليان، ظاهراً به صورت
گروهي کمابيش متمايز، در کنار نام سلجوقيان ديده مي‌شود. عبارات: «سلجوقيان و
يناليان» (صص 470، 477)، «طغرل و داوود و بيغو و يناليان» (ص 528)، «... طغرل و
يناليان...» (ص 570)، «طغرل به نيشابور باز رفت و... يناليان به نسا و باورد رفتند»
(ص 589) و چند مورد ديگر (صص 574، 619، 628، 682) و نيز عبارت: «اما طوايف ديگر
يناليان و غير آن بديشان ]سلجوقيان[ پيوسته بودند» (منهاج، 1/248) همه مي‌رساند که
يناليان ظاهراً شاخ? نيمه مستقلي از غُزها بودند که همه‌جا پا به پاي سلجوقيان پيش
مي‌رفته‌اند. به‌علاوه، قرائن تاريخي نشان مي‌دهد که يناليان نه تنها تابع سلجوقيان
نبوده‌اند بلکه داراي پايگاه و حقوق موروثي ويژه، خدم و حشم و اتباع جداگانه‌اي نيز
بوده‌اند. بنابراين چندان شگفت نيست که ابراهيم، چنانکه به زودي خواهيم گفت، پس از
چندين سال همراهي و همگامي با طغرل بيک و سرداري سپاهيان وي، سرانجام رايت شورش
برافراشت و خواست تا قلمرو مستقلي براي خود دست و پا کند (باسورث، «غزنويان»، 226؛
مينورسکي، 6-7). با عنايت به توضيحات مذکور، نوع اضافه در «ابراهيمِ ينال» اضاف?
نام شخص به نام قبيله است. اين فرض را که در کنار اقوال ابن جوزي و ابوالرجاء قمي
بگذاريم، فرض ديگرِ ما که نام پدر ابراهيم يوسف بوده و نه ينال، وجه بيش‌تري پيدا
مي‌کند، ولي مسأله در اينجا تعيين هويت «يوسف» است، مگر آنکه به نظر ياد شده از
کاهن که ابراهيم را از پسران يوسف ابن موسي بن سلجوق مي‌داند، اکتفا کنيم. ابن موسي
يکي از 4 پسر سلجوق، و عموي طغرل بيک بود. بنابراين مادر طغرل پس از مرگ همسرش
ميکائيل، بايد با پسر برادر او يوسف بن موسي ازدواج کرده باشد و لذا ابراهيم در
حالي که برادر مادري طغرل مي‌شود، پسر پسر عموي او نيز بوده است. در نسب‌نامه‌اي که
باسورث از نخستين سلاطين سلجوقي در کتاب خود («غزنويان»، جدول 2) آورده، حدسي ضعيف
زده که احتمالاً نام يونس بن سلجوق در اصل يوسف بوده است. باتوجه به شباهت ظاهري
اين دو نام، امکان اشتباه شدن آنها در کتابت چندان دور نمي نمايد، لذا اين شبهه پيش
مي‌آيد که شايد مادر طغرل پس از مرگ شوهرش با يوسف (= يونس بن سلجوق) ازدواج کرده
است. توجيه دوم آنکه يکي از معاني ينال در ترکي وليعهدِ جبّويَه، پادشاه غزها، است.
«هر رئيسي از رؤساي ترک يا پادشاهي يا دهقاني داراي ينال يعني وليعهد بوده است»
(خوارزمي، 120). گويا به اعتبار سن يا مقام و اهميت، ينالها به کوچک و بزرگ تقسيم
مي‌شده‌اند، چنانکه ابن فضلان به ملاقات خود با يکي از رؤساي غز که به کوچک ينال،
ينال الصغير، معروف بوده اشاره مي‌کند (صص 73، 130، حاشيه). وي هرجا از پادشاهان و
سران غزها سخن به ميان مي‌آورد به ذکر القاب آنان مانند يبغو، طرخان و ينال اکتفا
مي‌کند (همو، 77) و اين مي‌تواند دليل ديگري باشد که ينال نه اسم کسي، بلکه يکي از
القاب ترکهاي اغز بوده است. اين کلمه در ادب فارسي نيز در رديف القابي چون سلطان،
امير، و تِگين که همه نمادي از مقامهاي عالي است، به کار رفته است. چنانکه در اين
مثالها:
و آنکه قَدَر در اداي خدمتش افکند موي کشان گردن ينال و تگين را
(انوري، 1/13)
اي کت به تحفه تاج سپارد همي تگين اي کت به هديه باج فرستد همي ينال
(قاآني، 225)
واژ? جبّويه احتمالاً شکل معرب لقبي است که در تواريخ به صورت يَبغو (بَيغو، پَيغو)
آمده است. مي‌دانيم که از ميان فرزندان سلجوق، موسي لقب يبغو داشته است (ابوالرجاء،
268؛ راوندي، 104؛ رشيدالدين، 2/265، 266؛ منهاج سراج، 1/248، حاشي? 4). امکان دارد
يوسف به اعتبار آنکه فرزند موسي يبغو بوده به ينال، يعني وليعهد موسي، شهرت يافته و
تدريجاً اين لقب جايگزين نام اصلي او شده است. بنابراين، ابراهيم (بن) ينال يعني
ابراهيم فرزند يوسفِ ينال. پس از چندي، ينال کم‌کم به عنوان نام اصلي پدر ابراهيم
تصور و در تاريخ ثبت شده است. با اينهمه 2 عامل بنيان اين توجيه دوم را سست مي‌کند:
يکي اينکه اگر ابراهيم را نواد? موسي بن سلجوق بدانيم ديگر نمي‌توان او را متعلق به
شاخ? نيمه مستقلي از غزها و متمايز از خاندان سلجوقي به حساب آورد. دومين عامل،
تعريفي است که کاشغري از اِنال (= اينال) به دست داده است. او مي‌گويد: ناِنال نام
جواناني است که مادرشان خاتون و پدرشان از اشخاص عادي‌اند» (ص I/122).
مأموريتها و فتوحات: در تمام کتابهاي تاريخي که ذکري از ابراهيم رفته همه‌جا وي در
نقش سرداري لايق، جنگاور و مقتدر ظاهر مي‌شود که پيوسته در حال تاخت و تاز و گشودن
شهري يا محاصر? قلعه‌اي است. درواقع تا پيش از آنکه بر برادرش بشورد، رهبري بسياري
از لشکرکشيهاي او را به عهده داشت، بنابراين در توسع? قلمرو سلجوقيان سهم نسبتاً
مهمي را بايد از آنِ ابراهيم دانست.
سلطه بر نيشابور: گويا نخستين مأموريت سياسي ـ لشکري که ابراهيم پس از جلوس طغرل
بيک بر اريک? قدرت (429ق/1038م) برعهده گرفت، مسئوليت فتح نيشابور بود. اين مأموريت
در اوليت سال سلطنت طغرل رخ داد. وقتي ابراهيم با 200 مرد بر کران نيشابور رسيد
رسولي به شهر فرستاد و پيام داد که وي مقدم? طغرل، چغري و عم اين دو يعني موسي يبغو
است. از نيشابوريان مي‌خواهد که بگذارند به شهر درآيد و به نام طغرل خطبه کند وگرنه
باز خواهد گشت و به طغرل خبر خواهد داد. در ضمن به آنان هشدار داد که به زودي لشکري
بزرگ بر اثر او خواهد آمد. اهل نيشابور به توصي? يکي از بزرگان شهر (قاضي صاعد) يا
ابراهيم از در صلح درآمدند و به استقبالش شتافتند (بيهقي، 550-552). ابراهيم با
سواران خود به شهر درآمد و به مسجدجامع رفت و آنجا اسماعيل عبدالرحمن صابوني، خطيب
مشهور شهر را، بر آن داشت تا به نام طغرل خطبه کند (همو، 553؛ منهاج، 1/249) و بدين
ترتيب نيشابور از قلمرو سلطان مسعود بيرون رفت و زير نگين قدرت سلجوقيان درآمد.
فتح همدان: پس از آنکه سلجوقيان در دندانقان، بياباني ميان سرخس و مرو، بر
نيرومندترين رقيب خود، مسعود غزنوي (حک‍ 421-432ق/1030-1041م)، چيره شدند (8 رمضان
431ق/24 مه 1040م)، بخشهايي از ايران را که به تصرف درآورده بودند، بين خود تقسيم
کردند و به قصد تصرف ديگر شهرها در اطراف پراکنده شدند. چغري بيک که برادر مهتر
طغرل بود مرو را مرکز حکومت ساخت و خراسان را به خود اختصاص داد. عموي او، موسي
يبغو، به ولايت بُست و هرات و اسفزار و سيستان نامزد شد، قاورد پسر مهين چغري به
ولايت طبس و نواحي کرمان و قهستان رفت (رشيدالدين، 2/265، 266) و بالاخره طغرل روي
به عراق عجم نهاد. در اين لشکرکشي ابراهيم در رکاب او بود. چون طغرل بر ري سيطره
يافت و آنجا را دارالملک ساخت، ابراهيم را به تسخير همدان، ابهر، زنجان و نواحي
آذربايجان گسيل داشت (راوندي، 104؛ حسيني يزدي، 37). ابراهيم پس از آنکه در
434ق/1043م بر بعضي از بلاد مجاور ري استيلا يافت، به بروجرد حمله برد و موفق شد
اين شهر را تصرف کند (ابن اثير، 9/506). آنگاه قصد همدان کرد. حاکم اين شهر،
ابوکاليجار گرشاسب بن علاءالدوله بن کاکويه به شاپور خواست، شهري بين خوزستان و
اصفهان (ياقوت، 3/166)، ناحيه‌اي در لرستان امروزي، گريخت و ابراهيم به همدان وارد
شد. پس از گرفتن غنائمي از همدانيان، ابوکاليجار را تعقيب و او را که در قلعه‌اي در
شاپور خواست پناه جسته بود، محاصره کرد. اهالي شهر که بر جان خود ترسيده بودند، با
ابراهيم به جنگ برخاستند، ليکن قادر به دفع او نبودند. ابراهيم شهر را متصرف شد و
لشکريانش به غارت و زشتکاريهاي ديگر پرداختند. همينکه غزها همراه با غنائمي از
همدان به ري آمدند (ابن اثير، 9/507)، گرشاسب به اين شهر بازگشت و آنجا ماند تا
اينکه چند سال بعد طغرل، ابراهيم را باز به دفع او مأمور ساخت.
حمل? مجدد به همدان و استيلا بر جبل و دينور: در 437ق/1045م ابراهيم به فرمان طغرل
به بلاد جبل، در غرب ايران، حمله برد. فرمانرواي اين ناحيه، گرشاسب بن علاءالدوله،
از پيش ابراهيم گريخت و به کردهاي جوزقان پيوست. ابراهيم همدان را به تصرف درآورد و
آنگاه به دينور، نزديک کرمانشاه رفت. امير اين شهر، ابوالشوک فارِس بن محمدبن
عَنّاز، از ترس ابراهيم به قرميسين (کرمانشاه)، بخشي ديگر از قلمرو خود، گريخت و
ابراهيم که طمعش در کشورستاني افزوني گرفته بود، پس از دستيابي به دينور و سامان
دادن به امور آنجا، به قرميسين روي آورد. ابوالشّوک با شنيدن اين خبر، گروهي از
لشکريانش را که ديلمي و کرد شاذنجاني بودند، به حراست شهر گماشت و خود به حُلوان
رفت. ابراهيم پس از تحمل شکستي موقت از قرميسيان و بيرون شدن از شهر، بار دوم موفق
شد در رجب 437ق/ژانوي? 1046م اهالي را مقهور خود سازد و بسياري از لشکريان آنان را
بکشد. کساني که از کشته شدن نجات يافتند، ناگزير اموال و سلاح خود را به ابراهيم
تسليم داشتند و به ابوالشوک ملحق شدند (همو، 9/528). ابوالشوک که خبر اين قتل و
غارت را شنيد، خانواده، اموال و اسلح? خود را از حُلوان، در شمال شرقي بغداد، به
قلع? سيروان (شيروان)، در ولايت جَبل (ياقوت، 3/296) منتقل کرد و به تنهايي در ميان
لشکريانش باقي ماند. ابراهيم در شعبان 437ق/فوري? 1046م بر صَيمره، شهري بر کران?
رودي به همين نام در ناحي? پشتکوه در غرب ايران، استيلا يافت و آن را تاراج کرد و
بر کردهاي جوزقان که مجاور صيمره بودند، شبيخون زد و آنان را منهزم کرد. آنگاه در
تعقيب ابوالشوک به حُلوان رفت. ابوالشوک به قلع? سيروان گريخت و ابراهيم، پس از
غارت و انهدام قلعه و سوزاندن خان? ابوالشوک (ابن اثير، 9/529) و گماردن بدربن
طاهربن هلال بر قرميسين و دينور، آنجا را ترک کرد (غفاري، 168، او تاريخ واقعه را
شعبان 438ق/فوري? 1047م ذکر کرده است). گروهي از غزها جماعتي از حلوانيان را تا
خانقين دنبال کردند (ابن اثير، همانجا).
نزاع با مُهَلْهِل بن محمد: در 438ق/1046م مهلهل بن محمدبن عنّاز که پس از مرگ
برادرش ابوالشوک (رمضان 437ق/مارس 1046م؛ بنداري، 10)، به سلطنت رسيده بود، بر
قرميسين و دينور دست يافت و بدربن طاهر را که از طرف ابراهيم در آنجا حکومت مي‌کرد،
وادار به ترک قرميسين ساخت. مهلهل فرزندش محمد را به دينور فرستاد. لشکريان ابراهيم
اينال که اين زمان در دينور بودند با سپاه محمد به مقاتله پرداختند و پس از آنکه
جماعتي از طرفين به هلاکت رسيدند، ياران ابراهيم راه گريز پيش گرفتند و محمد بر شهر
دست يافت (ابن اثير، 9/532). در ربيع‌الاول 438ق/سپتامبر 1046م سَعدي بن ابي‌الشوک
عم خود مهلهل را رها کرد و به ابراهيم پيوست، زيرا مهلهل که با مادر او ازدواج کرده
بود، جانب او را فرو گذاشته و در رعايت حال کردهاي شاذنجان قصور کرده بود، جانب او
را فرو گذاشته و در رعايت حال کردهاي شاذنجان قصور کرده بود. سعدي که از اين بابت
خود را تحقير شده مي‌ديد، برآن شد که به جرگ? ابراهيم بپيوندد. لذا در اين باب با
ابراهيم مکاتبه کرد. ابراهيم به او وعده داد که آنچه قبلاً به پدرش تعلق داشته است،
به وي واگذار خواهد شد. وقتي سعدي با گروهي از کردهاي شاذنجان نزد ابراهيم رفتند،
ابراهيم آنان را اکرام کرد و جماعتي از غزها را همراه سعدي به حُلوان فرستاد و
حکومت اين شهر را به وي تفويض کرد. سعدي در حلوان به نام ابراهيم خطبه کرد، چند
روزي را در اين شهر ماند و آنگاه به ناحي? ماهيدشت يا ماهدشت، قلعه . شهري از نواحي
خانقين عراق (ياقوت، 5/50)، بازگشت. آنگاه مهلهل به حلوان تاخت. مهلهل آنجا را به
قصد بَلّوط ترک کرد و سعدي باز بر حُلوان دست يافت. يک بار ديگر حلوان به تصرف
مهلهل درآمد، ولي سعدي توانست به ياري غزهايي که ابراهيم به خدمت او گمارده بود، بر
اين شهر دست يابد (همانجا).
تصرف قلع? کنگاور: در 439ق ملک ابوکاليجار با اعزام رسولي پيش طغرل بيک کوشيد تا
باب مصالحه را با او بگشايد. در نتيجه طغرل به ابراهيم نوشت که به آنچه در حيط?
اختيار او نيست، تجاور نکند (همو، 9/536) و بدين ترتيب از فزون طلبيهاي ابراهيم در
غرب ايران تا حدي جلوگيري کرد. در همين سال کردهاي لرستان و دسته‌اي از لشکريان
سُرخاب بن محمدبن عنّاز به علت سوء رفتاري که با آنان شده بود، سرخاب را دستگير
کردند و پيش ابراهيم بردند. ابراهيم يکي از چشمان او را درآورد (ابن کثير، 12/56) و
از وي خواست که سعدي بن ابوالشوک را که مقيد ساخته بود، آزاد سازد، ولي او از اين
کار تن زد؛ با اينهمه ابوالعسکربن سرخاب به‌رغم پدر، به قلعه‌اي که پسرعمش سعدي در
آن گرفتار بود، رفت و او را از بند رهايي داد. سعدي با انبوهي از کردها که بر او
گرد آمده بودند، باز به ابراهيم پيوست، ليکن چون بدانچه از وي انتظار داشت، دست
نيافت، او را رها کرده به دَسکره (دستگرد)، قريه‌اي در شمال شرقي بغداد، بازگشت
(ابن اثير، 9/537). در 439ق ابراهيم عازم قلع? کنگاور شد. مأمور محافظت قلعه،
عُکبربن فارِس، تا آنجا که ذخير? غذايي در اختيار داشت، از ورود ابراهيم پيشگيري
کرد. زماني که از اين ذخاير بيش از اندکي باقي نمانده بود، حيله‌اي انديشيد. مخازن
غذاي موجود در قلعه را از سنگ و خاک پر کرد و روي آنها را با مختصري خوراکي
فروپوشيد و درهاي مخازن را بست. آنگاه رسولي پيش ابراهيم فرستاد تا با او در باب
صلح گفت و گو کند، به شرط آنکه ساکنان قلعه را امان دهد و چشم طمع از اموال آنان
ببندد. ابراهيم رسولي پيش عکبر فرستاد و پيغام داد که نمي‌تواند از اموال آنان
ببندد. ابراهيم رسولي پيش عکبر فرستاد و پيغام داد که نمي‌تواند از اموال قلعه چشم
بپوشد. عکبر رسول را به جايي برد که مخازن غذاي قلعه بود. او که هم? آن مخزنها را
پُر يافت، پنداشت که تمام آنها غذاست. آنگاه عکبر به رسول ابراهيم يادآور شد که با
اين همه ذخير? غذايي و علوفه از به درازا کشيدن جنگ پروايي ندارد، اما خود راغب است
که به حلق? اطاعت ابراهيم درآيد. سپس افزود که اگر ابراهيم در مورد جان او و ملک
گرشاسب و ديگر افراد قلعه و اموالشان امان دهد، حاضر است قلعه را تسليم وي کند و
هزين? اقامت او را در آنجا تأمين سازد. چون رسول پيام را به گوش ابراهيم رساند، او
درخواست عکبر را پذيرفت. چون عکبر اوضاع را مطمئن از قلعه به زير آمد و آن را به
ابراهيم تسليم کرد و خود با آنچه داشت به قلع? سَرماج، ميان همدان و خوزستان رفت.
وقتي ابراهيم به قلع? کنگاور وارد شد، به حيل? عکبر پي برد و پس از تصرف قلعه به
همدان بازگشت. آنگاه سپاهي را به گرفتن قلاع سرخاب بن عنّاز، که ذکر او در بالا
رفت، گسيل داشت و يکي از خويشان خود به نام احمد را برايشان گمارد. سپس خود به سوي
قلعه کَلکان، در نزديکي سنندج امروزي، رفت. چون اهل قلعه در برابر او ايستادگي
کردند، لشکر خود را به دَزْديلويه برد و آنجا را به محاصره درآورد. گروهي از سپاه
او به سوي بَنْدَنيجَين، ناحيه‌اي در جبل از اعمال بغداد، به راه خود ادامه دادند و
در جمادي‌الآخر 439ق/نوامبر 1047م بر آنجا دست انداختند و به قتل و غارت و هتک
ناموس زنان و شکنج? مردان دست زدند (ابن اثير، 9/537-538). در همين اوان به بغداد
خبر رسيد که ابراهيم قصد آن شهر را کرده است. مردم بر جان خود ترسيدند و امرا و
بزرگانشان پيش امير منصوربن الملک ابي کاليجار گرد آمدند و همداستان شدند که از
ورود ابراهيم جلوگيري کنند، ليکن جز خاندان ابي منصور و وزير او و گروه معدودي از
آنان کسي پاي در ميان نگذارد. لذا پس از غارت شدن نواحي مختلف بغداد عد? زيادي از
مردم کشته، گروهي غرقه و دسته‌اي از سرما هلاک شدند (همو، 9/538، 539). از کارهاي
ديگر ابراهيم در اين سال محاصره و فتح قلع? سيروان بود که يکي از ياران خود به نام
سخت کمان را بر آن گماشت و نيز وزير خود احمدبن طاهر را به شهرزور، ناحيه‌اي ميان
اِربِل و همدان (ياقوت، 3/375)، اعزام کرد و پس از منهزم ساختن مهلهل آن شهر را به
تصرف درآورد (ابن اثير، 9/539). پس از آنکه احمد بر شهرزور مسلط شد و قلع? تيرانشاه
را در آنجا محاصره کرد، در 440ق بيماري وبا در لشکر او شايع شد و گروه زيادي را
هلاک کرد. احمد به اشار? ابراهيم ناچار از شهر بيرون رفت و به مايَدَشت (ماهيدشت)
روي نهاد. مهلهل که از اين رويداد آکاه شد، يکي از پسران خود را به شهرزور فرستاد.
او موفق شد به شهر دست يابد و غزان را دچار وحشت کند (همو، 9/545).
هجوم به روم: پس از آنکه ابراهيم کارش بالا گرفت و در نقاط مختلف به تصرفاتي دست
يافت، به تدريج گروه کثيري از غزهاي ماوراءالنهر بر او گرد آمدند. ابراهيم از آنان
خواست تا براي دست سافتن به امکانات و غنايم به روم رفته، در راه خدا جهاد کنند.
براساس لين توصيه، در 440ق غزان به سرداري ابراهيم به ملازگرد، ارزروم و سرانجام به
طرابوزان حمله بردند. سپاه عظيمي از روم و ابخاز، در شمال غربي گرجستان، با غزان
روبه‌رو شدند و جنگهاي شديدي ميان آنان درگرفت. در پايان پيروزي نصيب غزها بود و
جماعت زيادي از سپاه مقابل به اسارت درآمدند. در ميان اسيرشدگان پادشاه ابخاز به
نام قاريط (ابن اثير، 9/546) يا ليپاريت، ليفاريط (باسورث، «تاريخ سياسي و دودماني
ايران»، 34) بود که براي نجات خود حاضر شد 000‘300 دينار بپردازد و نيز هدايائي به
بهاي 000‘100 دينار تقديم نمايد، ولي ابراهيم نپذيرفت (ابن اثير، همانجا). در اين
حمله که ابراهيم به قصد جهاد انجام داد، تا فاصله‌اي پيش رفت که ميان او و قسطنطنيه
بيش از 15 روز راه نبود و غنايمي به دست آورد که براي حمل آن 000‘10 گردونه را به
کار گرفتند (ابن کثير 12/58؛ ذهبي، 2/276).
بروز بدگماني و دشمني ميان ابراهيم و طغرل: در 441ق/1049م طغرل از ابراهيم خواست تا
همدان و قلعه‌هايي را که در ناحي? جبل در تصرف داشت به وي تسليم کند. ابراهيم از
اين کار تن زد و وزير خود ابوعلي را به سعايت در اين ميان متهم کرد و دستور داد تا
او را گرفته، يکي از چشمانش را ميل بکشند و لبانش را ببرند. ابراهيم که از برادر
رنجيده بود، روي از وي بگردانيد و سپاهي گرد آورد و با طغرل مصاف داد. در نبرد
شديدي که ميان اين دو برادر درگرفت ابراهيم شکست خورد و متواري شد و در قلع? سرماج
پناه جست. طغرل پس از استيلا بر متصرفات ابراهيم قلع? سرماج را که از رفيع‌ترين و
استوارترين قلاع بود، محاصره کرد. ابراهيم پس از چند روز ايستادگي سرانجام تن به
شکست داد و از قلعه به زير آمد و به حضور برادر رسيد. طغرل به وي اکرام کرد و
بيش‌ترِ آنچه را که از او گرفته بود، به وي باز گرداند (ابن اثير، 9/556-557) و
آنگاه او را مخير کرد يا به بلادي که به عنوان اقطاع به وي مي‌دهد، برود يا پيش خود
او بماند. ابراهيم ترجيح داد پيش برادر بماند (همانجا؛ ابن الوردي، 1/530). مي توان
گفت که ابراز لياقت و پيشرفتهاي درخشان ابراهيم در لشکرکشي به روم و توفيق او در
ورود به ارمنستان، و بالاخره حملات سريع و چشمگير او در اين جنگها شايد موجب
شعله‌ور شدن آتش رشک و حسد در طغرل و ظنين شدن او نسبت به برادرش شده (رايس، 31) و
احتمالاً همين حسادت و بددلي در تشديد برخوردهاي بعدي اين دو برادر و به هلاکت
رسيدن ابراهيم اثر داشته است.
حکومت سنجار و موصل: در اواخر 448ق/1056م، رکن‌الدين طغرل، به دنبال شکايت
قُتْلُمَش از فجايع ابوالحارث ارسلان بَساسيري و قريش بن بدران عُقيلي و نورالدين
دُبَيس بن علي مزيد (بنداري، 14، 15) و شرارتهاي اهالي سنجار در حق او و لشکريانش،
اين شهر را گشود و خون حاکم آن و خلق کثيري را ريخت و ويرانيهايي به بار آورد.
ابراهيم به شفاعت برخاست و خواهش کرد که از جان باقي‌ماند? مردم درگذرد. طغرل از
قتل و تخريب دست بداشت و سنجار و موصل و بلاد اطراف آن را به برادرش واگذارد و خود
به بغداد روي نهاد (ابن خلدون، 4/569؛ ابن اثير، 9/630، 631). ديري نپاييد که در
اوايل 450ق ابراهيم از موصل به جبل رفت و طغرل که به دعوت خليفه القائم بامراللـه
(خلافت: 442-467ق/1031-1075م) به تازگي از ري به بغداد رفته بود، اين حرکت را حمل
بر عصيان کرد و رسولي پيش او فرستاد و وي را به بازگشت دعوت کرد. خليفه نيز نامه‌اي
در اين معنا به ابراهيم نوشت. بنابراين ابراهيم به بغداد رفت و عميدالملک کُندري
وزير طغرل از وي استقبال و خلعتهايي به وي پيشکش کرد (همو، 9/639).
شورش ابراهيم و پايان کار او: در هنگامي که طغرل سرگرم فرونشاندن آتش فتن?
ابوالحارث (بن) ارسلان بساسيري سپهسالار بغداد (حسيني، 18؛ راوندي، 107)، عليه
خليفه القائم بامراللـه بود، ابراهيم به هواي قدرت و ثروت بيش‌تر به مخالفت با
برادر برخاست و از نصيبين «به قصد خزان? او به همدان گريخت» (نيشابوري، 19؛
رشيدالدين، 2/268). افزون بر انگيز? بلندپروازي و زياده‌خواهي خود ابراهيم، گويا
ابوالحارث بساسيري يا هواخواهان او در تحريک وي بر ضد طغرل بي‌تأثير نبوده‌اند (ابن
کثير، 12/76؛ حميري، 406). خطيب بغدادي (9/400) و سيوطي (ص 418) به صراحت مي‌نويسند
که بسياسيري به ابراهيم‌ نامه نوشت و او را به کسب استقلال و سلطنت فردي تحريض کرد
و به وي وعد? مساعدت داد. حمداللـه مستوفي گزارش مي‌دهد که در گيرودار منازعه ميان
طغرل و بسياسيري، «شاميان در خفيه ابراهيم ينال را بفريفتند و پنجاه هزار دينار طلا
فرستادند و به امارت شام نويد دادند» (ص 353). طغرل که اين بدبد ناگزير کار
بسياسيري را فيصله نداده، از پي ابراهيم تاخت. غيبت موقت طغرل به بسياسيري و قريش
بن بدران عُقيلي که از برابر طغرل به رَحبه در شام گريخته بودند (همو، 352-353)
مجال داد تا به بغداد باز گرداند. آنان بر دارالخلافه و ذخاير بغداد مستولي شده، در
آنجا به مدت يک سال کامل (يافوت، 1/412) به نام المستنصربن ظاهر، خليف? اسماعيلي
مذهب مصر، خطبه کردند. درحقيقت شورش ابراهيم موجب به طول انجاميدن فتن? بساسيري در
بغداد و قتل و غارتهاي او به مدت يک سال و چهار ماه گرديد (مستوفي، 354). باري،
طغرل 7 روزه خود را به همدان رسانيد و با ابراهيم وارد جنگ شد. چون از طرفي سپاه
طغرل در اين جنگ اندک بود و از طرف ديگر، ابراهيم جمع کثيري از ترکها را تطميع کرده
و گرد خود فراهم آورده بود و محمد و احمد، برادرزادگان او نيز با خلقي عظيم به
ياريش شتافته بودند (ابن اثير، 9/645) نخست پيروزي نصيب ابراهيم بود. ظاهراً به
دنبال همين پيروزي اوليه بود که در بغداد شايع شد که ابراهيم بر برادرش طغرل غلبه
يافته و او را در همدان به محاصره کشيده است (خطيب بغدادي، 9/400-401). طغرل که
سپاه خويش را درهم شکسته و خود را بخت برگشته ديد از برادرزادگانش، قاورد،
آلب‌ارسلان و ياقوتي فرزندان چغري‌بيک، ياري طلبيد. آنان با لشکري آراسته از آنجا
به همدان روي آوردند و با ابراهيم به محاربه پرداختند. ابراهيم در ناحيه‌اي به نام
هَفتان بولان (بنداري، 19)، يا هفتاد بولان (ياقوت، 5/408) شکست خورد و منهزم گشت.
لشکريان طغرل ابراهيم را تعقيب کردند و او را در حالي که اسبش از رفتار بازمانده
بود، همراه با محمد و احمد اسير کردند و در 9 جمادي‌الآخر 451ق/23 ژوئي? 1059م، او
را به فرمان طغرل با زه کمانش خفه کردند و پسران برادرش را کشتند (بنداري، 19؛ ابن
اثير، 9/645؛ ميرخواند، 4/262). ابن جوزي معتقد است که طغرل با هلاک کردن ابراهيم
وفاداري ترکمانان را از دست داد (8/202).
سيرت ابراهيم: گرچه تصوير روشني از شخصيت و صفات اخلاقي وش يوه‌هاي حکومت ابراهيم
در دست نيست، اما از معدود اشارات تاريخي و تراجم موجود چنين بر مي‌آيد که اين
«برناي سخت نيکوروي» (بيهقي، 552) سرداري لايق، جنگاور، زياده‌خواه، قدرت‌طلب و
همچون ديگر اميران و سلاطين غزنژاد، سختگير و ستمگر بوده است. داستان درآوردن چشم
سرخاب بن محمد عنّاز و ميل کشيدن بر چشم وزيرش ابوعلي را پيش از اين ديديم. دولتشاه
سمرقندي از رفتار مشابهي سخن مي گويد که ابراهيم در حق سلطان طغانشاه روا داشت (ص
73). اگر اين روايت واقعيت تاريخي مي‌داشت، دليل ديگري مي‌بود از بي‌رحمي و قساوت
ابراهيم، ولي گويا دولتشاه در گزارش خود دچار خطاهايي فاحش شده است. او مي نويسد
ظغانشاه خواهرزاد? طغرل و حاکم نشابور، که پادشاهي نيکوصورت و پاکيزه سيرت بود، در
مصاف با ابراهيم اينال اسير شد و «به فرمان آن روسياه کور باطن» از نعمت بينايي
محروم شد. از آنجا که اولاً طغرل عموي پدر طغانشاه بن آلب ارسلان بوده نه خال خود
او و ثانياً او هيچ‌گاه حاکم نيشابور نبوده (قزويني، 172، 173) و ثالثاً ظغانشاه در
569ق/1174م يعني 118 سال بعد از قتل ابراهيم جلوس کرده است، پيداست که يا کل روايت
دولتشاه اشتباه است يا کسي که به دست ابراهيم از نعمت بينايي محروم شده، طغانشاه
نبوده است. در اسرارالتوحيد دو داستان مربوط به ابراهيم آمده که در يکي وي با
عبارت: «عظيم ظالم و شحن? نشابور» توصيف شده است (محمدبن منور، 126). ظلم او بدان
حد رسيده بود که نيشابوريان از شيخ ابوسعيد ابي‌الخير بارها خواستند که در حق او
دعايي بکند، ولي شيخ از اين کار امتناع مي‌کرد تا اينکه ظاهراً ابراهيم به علتي
متنبه مي‌شود و روز آدينه‌اي پيش از آنکه به جنگ با برادرش برخيزد به خدمت شيخ
مي‌رسد و از او استدعا مي‌کند که وي را در زمر? مقبولان حضرت خود محسوب دارد.
سرانجام پس از پذيرفتن بعضي شرايط از جانب ابراهيم، شيخ عبارت «ابراهيم منّاکتبه
فضل‌اللـه» را بر پاره کاغذي مي‌نويسد و به دست او مي‌دهد. داستان ديگر هم حکايت از
مراتب ارادت ابراهيم نسبت به شيخ ابوسعيد ابي‌الخير دارد (همو، 247).
مآخذ: ابن اثير، علي بن محمد، الکامل، بيروت، 1966م؛ ابن جوزي، عبدالرحمن، المنتظم،
حيدرآباد دکن، 1359ق؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن فضلان، احمد، سفرنامه، ترجم? ابوالفضل
طباطبايي، تهران، 1345ش؛ ابن فندق، علي بن زيد، تاريخ بيهق، به کوشش احمد بهمنيار،
تهران، 1345ش؛ ابن فندق، علي بن زيد، تاريخ بيهق، به کوشش احمد بهمنيار، تهران،
1317ش؛ ابن کثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، قاهره، 1932م؛ ابن الوَردي،
زين‌الدين عمر، تتمه المختصر في اخبارالبشر، به کوشش احمد رفعت البداوي، بيروت،
1970م؛ ابوالرجاء قمي، نجم‌الدين، تاريخ الوزراء، به کوشش محمدتقي دانش پژوه،
تهران، 1363ش؛ ابوالفداء، المختصر في اخبارالبشر، بيروت، دارالمعرفه؛ اقبال، محمد،
حاشيه بر رحه الصدور و آيه السرور راوندي؛ انوري، اوحدالدين، ديوان، به کوشش
محمدتقي مدرس رضوي، تهران، 1364ش؛ باخرزي، علي بن حسن، دميه القصر، به کوشش محمد
التونجي، دمشق، 1971م؛ بنداري، فتح بن علي، تاريخ دوله آل سلجوق، بيروت، 1400ق؛
بيهقي، ابوالفضل، تاريخ، به کوشش قاسم غني و علي‌اکبر فياض، تهران، 1324ش؛ حسيني،
ناصربن علي، اخبار الدوله السلجوقيه، به کوشش فارس زوسهايم، ليدن، 1909م؛ حميري،
محمدبن عبدالمنعم، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بيروت، 1980م؛ خطيب بغدادي،
احمدبن علي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العربي؛ خوارزمي، محمدبن احمد، مفاتيح
العلوم، به کوشش فان فلوتن، ليدن، 1900م؛ ذهبي، شمس‌الدين محمد، العبر، به کوشش
ابوهاجر محمد زغلول، بيروت، 1985م؛ راوندي، محمدبن علي، راحه الصدور و آيه السرور،
به کوشش محمد اقبال، ليدن، 1921م؛ رشيدالدين فضل‌اللـه، جامع التواريخ، به کوشش
احمد آتش، تهران، 1362ش؛ سيوطي، جلال‌الدين، تاريخ الخلفاء، به کوشش محمد
محيي‌الدين عبدالحميد، مصر، 1952م؛ غفاري، احمد، تاريخ جهان‌آرا، تهران، 1343ش؛
قاآني، ميرزا حبيب، ديوان، شيراز، 1328ش؛ قزويني، محمد، تعليقات بر چهارمقال? نظامي
عروضي، ليدن، 1909م؛ محمدبن منور، اسرار التوحيد، به کوشش ذبيح اللـه صفا، تهران،
1332ش؛ مستوفي، حمداللـه، تاريخ گزيده، به کوشش عبدالحسين نوائي، تهران، 1362ش؛
منهاج سراج، عثمان بن محمد، طبقات ناصري، به کوشش عبدالحي، حبيبي، کابل، 1343ش؛
ميرخواند، محمدبن خاوندشاه، روضه الصفا، تهران، 13338ش؛ نيشابوري، ظهيرالدين،
سلجوقنامه، تهران، 1332ش؛ ياقوت، معجم البلدان، بيروت، 1374ق؛ نيز:
Bosworth, C. Edmond, The Ghaznavid, Edinburgh, 1963; id, »The Political and
Dynastic History of the Iranian World«, (A.D. 1000-1217), The Cambridge History
of Iran, ed. J.A. Boyle, 1968; Ka??arli, Mahmud, Divanü Lügat-it-türk Tercemesi,
Besim Atalay, Ankara, 1985; Minorsky, V., »Ainallu/Inallu«, RO, Krakow,
1951-1953; Rice, Tamara Talbot, The Seljuks, London, 1966.
مجدالدين کيواني
 






/ 440