شماره مقاله:479
آلِ نوبَخْت ، خاندان مشهور ايراني که افراد آن در طي دو قرن و نيم از اواسط سد? 2
تا اوايل سد? 5ق/8-11م ميزيستهاند و از ميان ايشان منجّمان، اديبان، متکلّمان،
منشيان و مؤلّفاني برخاستهاند که هم? ايشان (شايد به استثناي يکي دو تن) شيعي مذهب
بودهاند.
جدّ اين خاندان معروف به «نوبخت» و اين کلمه به احتمال لقب او بوده است نه نام او.
افراد اين خاندان ظاهراً پس از آنکه شهرتي يافتند خود را به گيو فرزند گودرز،
پهلوان اساطيري معروف خداينامه و شاهنامه، منتسب داشتند، چنانکه ابوعُباد?
بُحْتُري شاعر معروف در 2 قصيده که در مدح دو تن از افراد اين خاندان سروده، آنان
را به جوذرز (گودرز) و بيب (گيو) منسوب داشته است (اقبال، 6، 7). اين ادّعا درست
مينمايد زيرا گودرز و گيو شخصيتهايي افسانهاي هستند نه تاريخي، واگر هم تاريخي
بودهاند بسيار بعيد است که نسب يک خاندان غيرمعروف از زمان پيش از اسکندر محفوظ
مانده باشد. حتي انتساب ساسانيان به کيانيان يا هخامنشيان مورد ترديد و بلکه انکار
است. در ميان خاندانهاي حاکم بر ايران ساساني نام 7 خاندان ياد شده است که دانسته
نيست نياکانش به شاهان پيش از دور? اشکانيان برسد، تا چه رسد به خاندان کماهميتي
مانند نوبخت. اما در اين ادعا جزئي از حقيقت هست و آن اينکه نوبخت نياي اين خاندان
منجم بوده است و پسر او ابوسهل در معرّفي خود به منصور خليفه 4 تن از پدران خود را
نام برده است. اين مطلب ميرساند که افراد اين خاندان از نوعي «شرافت نَسَبي»
برخوردار بودهاند که نام 4 تن از ايشان دست کم بهطور پيوسته محفوظ بوده است. چون
ابوسهل و پدرش نوبخت هر دو منجّم بودهاند، ميتوان حدس زد که اجدادشان نيز به اين
فن اشتغال داشتهاند و باتوجه به اينکه وضع طبقات در دور? ساساني اجاز? دخول افراد
يک طبقه را در طبق? ديگر نميداد، ميتوان حدس زد که خاندان نوبخت در زمان ساسانيان
از طبق? «دبيران» بودهاند و دانشمندان از قبيل ستارهشناسان و اديبان و شاعران و
پزشکان جزو اين طبقه بهشمار ميآمدهاند.
مسعودي در مروج الذّهب ذيل اخبارِ القاهرباللـه داستاني از قول محمّدبن علي عبدي
خراساني دربار? ويژگيهاي هريک از خلفاي بني عباس (پيش از القاهر) آورده است. در اين
داستان از جمل? خصايص منصور خليف? دوم عباسي آمده است که او نخستين خليفهاي بود که
منجّمان را به خود نزديک ساخت و به احکام نجوم عمل کرد و نوبخت مجوسيِ منجّم با او
بود و به دست او اسلام آورد و او جدّ «اين نوبختيان» (در زمان القاهر) بوده است
(8/290).
اين امر را که نوبخت منجّمِ منصور خليفه بوده است منابع ديگر نيز تأييد ميکنند.
خطيب بغدادي (1/67) گويد: منصور بنياد بغداد را در ساعتي گذاشت که نوبخت منجّم براي
او تعيين کرده بود. ابوريحان بيروني (ص 270) ميگويد: نوبخت اختيار «وقت» (مساعد)
را براي بناي بغداد در عهده گرفت. باز خطيب بغدادي (10/54-55) در شرح حال منصور
خليف? عباسي حکايتي از ابوسهل بن علي بن نوبخت نقل ميکند که به گفت? او جدّ ايشان،
نوبخت، زرتشتي مذهب بوده و علم نجوم را به نيکوترين وجه ميدانسته است. هنگامي که
او در زندان اهواز محبوس بوده، منصور خليف? آيند? عباسي را ديده بوده که به زندانش
ميآورند. هيبت و جلالت او بر نوبخت اثر ميگذارد. نوبخت نزد او رفته از زادگاه و
نسب و نام و کنيهاش ميپرسد و به او نويد ميدهد که هم? آن مملکت (خوزستان) و فارس
و خراسان و جبال (ناحي? ماد) را متصرف خواهد شد. آنگاه نوبخت نشوتهاي به اين مضمون
از منصور دريافت ميکند: «به نام خداوند بخشند? مهربان. اي نوبخت، اگر خداوند بر
مسلمانان گشادي بخشيد و بار ستمکاران را از دوش ايشان برداشت و حق را به کساني که
سزاوار آن هستند بازگردانيد، از آنچه از حقّ خدمت تو بر ما بايسته است، غفلت
نخواهيم کرد. امضاء: ابوجعفر. پس از آنکه منصور به خلافت رسيد، نوبخت پيش او رفت و
نامه را به او نشان داد. منصور گفت: من به ياد تو و به انتظار تو بودم. سپاس خداي
را که وعد? خود را به جاي آورد و گمان را به يقين پيوست و اين امر (خلافت) را به
اهل آن بازگردانيد. نوبخت اسلام آورد و منجّم و مولاي منصور گرديد.
اين ابوسهل بن علي بن نوبخت که راوي اين داستان است، همان ابوسهل اسماعيل بن علي بن
اسحاق بن ابيسهل بن نوبخت است که ذکر او پس از اين خواهد آمد و شرح حالش به تفصيل
در کتاب خاندان نوبختي نگاشت? عباس اقبال (فصل ششم) آمده است و در تاريخ بغداد و به
تبع آن در فرج المهموم ابن طاووس (صص 211-212) نام او به همان صورت مختصر نقل شده
است.
طبري در ذکر حوادث سال 145ق دربار? خروج ابراهيم بن عبداللـه بن حسن معروف به قتيل
باخَمْري ميگويد که نخست ياران ابراهيم سپاه منصور را درهم شکستند و منصور در
انديش? پايان کار بود که نيبختِ (نوبخت) منجّم وارد شد و گفت: اي اميرالمؤمنين، تو
پيروز خواهي شد و ابراهيم کشته خواهد شد. منصور سخن او را نپذيرفت و نوبخت گفت: مرا
پيش خود زنداني کن و اگر چنان نشد که من ميگويم مرا بکش. در اين ميان خبر شکست
ابراهيم و فرار او رسيد (3/317).
ابوسهل بن نوبخت، معروفترين فرد از آل نوبخت. قفطي در تاريخ الحکماء گويد: ابوسهل
بن نوبخت منجّم ايراني استاد آگاه به اقتران کواکب و حوادث آن بود و پدرش نوبخت نيز
منجّم و نديم منصور بود. چون نوبخت ]در اثر پيري[ نتوانست به مصاحبت منصور ادامه
دهد، منصور به وي گفت: پسرت را بياور تا جاي تو را بگيرد و او پسرش ابوسهل را به
جاي خود فرستاد. ابوسهل گويد: چون مرا پيش منصور بردند، گفت: نامت را بگوي. من
گفتم: «خرشاذماه طيماذماه مازرباذ خسرو ابهمشاذ». منصور پرسيد: اين همه نام توست؟
گفتم آري، منصور لبخندي زد و گفت: پدرت کاري نکرده است و تو يکي از اين دو امر را
برگزين: يا از اينهمه نام که گفتي به طيماذ بسنده کن و يا من تو را کنيهاي دهم که
به جاي نام تو باشد و آن ابوسهل است. من به کني? ابوسهل راضي شدم. پس اين کنيه بر
او ماند و آن نام باطل شد (ص 409).
دربار? اين روايت بايد گفت که نام به آن درازي نميتواند نام شخص باشد و در ميان
ايرانيان چنين نام درازي سابقه ندارد. ابوسهل به عادت اعراب، نام خود و اجدادش را
گفته است. عربها ميان نام پدر ميافزودند يعني کسرهاي در پايان نام پسر را به نام
پدر ميافزودند يعني کسرهاي در پايان نام پسر ميآوردند و سپس نام پدر را ياد
ميکردند مانند «مسعودِ سعدِ سلمان». از سوي ديگر در نوشتههاي قديم براي نماياندن
کسر? اضافه گاهي حرف «ا» به کار ميبردند. در نام دراز مذکور پس از کلم? خرشاذ، يا
چيزي مانند آن، حرف «ا» به علامت کسره بيانگر اضاف? نام پسر به پدر بوده است و
ظاهراً کلم? ماه تحريفي از آن است. پس از آن کلم? طيماذ ميآيد که ظاهراً نام پدر
است و بنا به روايت ديگري در رجال نجاشي (ص 290) «طيمارث» است. اگر طيمارث درست
باشد، بايد گفت که اين طيمارث صورت ديگري از کلم? طهمورث معروف در کتابهاي تاريخ
است. در نام ياد شده، ميان نام خسرو و بهمشاذ باز حرف «ا» آمده است که علامت کسر?
اضافه است. بنا به حدس فوق نام خود ابوسهل «خرشاذ» و يا به روايت ديگر نخرخشاذ»
(فرخشاذ) و نام پدر او «طيماذ» يا «طيمارث» (طهمورث) بوده است. اما با اتّفاق هم?
مؤلفان و هم? منابع بر اينکه نام نياي خاندان که همان نام پدر ابوسهل باشد «نوبخت»
بوده است، چه بايد کرد؟ ميتوان گفت که ظاهر کلم? نوبخت نشان ميدهد که اين کلمه
لقب بوده است نه اسم و شايد شغل او که منجم و ستارهشناس و پيشگويي احوال مردم از
روي احوال ستارگان بوده است، در اين لقب بيتأثير نبوده و نام اصلي او شايد همان
طيماذ يا طيمارث بوده است.
ابوسهل بن نوبخت به گفت? ابن نديم از فارسي به عربي ترجمه ميکرده و دانش او بر
پاي? کتابهاي ايراني و فارسي بوده است و نيز کتابهاي چندي تأليف کرده که نام آنها
در «الفهرست» آمده است (ص 333). از جمل? تأليفات او کتاب النّهمطان يا اليهبطان است
که در علم نجوم و مواليد بوده است. ابن نديم مطالبي را از اين کتاب دربار? تاريخ
علم نجوم نقل کرده است (صص 299-301) و منشأ اين علم را به ايرانيان در زمان جمشيد
نسبت داده است و تدوين مجدد آن را که پس از غلب? اسکندر و پس از دوران ملوک الطوايف
(اشکانيان) انجام گرفته کار اردشير ساساني و پسرش شاپور دانسته است و بهويژه سهم
انوشروان را در اينباره يادآور گشته و از دانش دوستي او سخن گفته است. ابوسهل تا
زمان هارون حيات داشته و به گفت? ابن نديم (ص 333) در «خزانه الحکمه» او کار
ميکرده است.
از آل نوبخت بزرگاني در سياست و دين و علم برخاستهاند که از جمل? آنان است: ابوسهل
اسماعيل بن علي بن اسحاق بن ابي سهل بن نوبخت، ابومحمد حسن بن موسي نوبختي (که کتاب
فرق الشّيعه منتسب به اوست)، ابواسحاق ابراهيم نوبختي مؤلف کتاب ياقوت در علم کلام
و ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي يکي از نوّاب اربعه در زمان غيبت صغري.
مآخذ: ابن طاووس، علي بن موسي، فرج المهموم، نجف، 1368ق؛ ابن نديم، الفهرست، به
کوشش رضا تجدد، تهران، 1350ش؛ اقبال، عباس، خاندان نوبختي، تهران، 1357ش، جم؛
بيروني، ابوريحان، آثارالباقيه، به کوشش ادوارد زاخائو، لايپزيک، 1923م؛ خطيب
بغدادي، احمدبن علي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتاب؛ طبري، محمدبن جرير، تاريخ، به
کوشش دخويه، ليدن، 1881م؛ قفطي، علي بن يوسف، تاريخ الحکماء، به کوشش ج. ليپرت،
لايپزيک، 1903م؛ مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، به کوشش باربيه دومينار، پاريس،
1874م؛ نجاشي، احمدبن علي، رجال، قم، مکتبه الداوري.
عباس زرياب