دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم پاشاجلد: 2نويسنده: علي اکبر ديانت 
 
 
شماره مقاله:673















اِبْراهيمْ‌پاشا، دومين صدراعظم سليمان‌ قانونى‌ دهمين‌ سلطان‌ عثمانى‌ (حك:
926-974ق‌/1520- 1566م‌)، معروف‌ به‌ ابراهيم‌ پاشاي‌ «مقبول‌»، «مقتول‌» و
«فرنگى‌» (صدارت‌: 929-942ق‌/1523- 1535م‌) (مراد بيك‌، 3/239؛ عثمان‌زاده‌، 24).
او در پارغه‌ (پارگا، پارگه‌) از توابع‌ استان‌ يانيه‌ (يانيا) در اپير آلبانى‌
زاده‌ شد. پدرش‌ يونس‌ (اوزون‌ چارشيلى‌، «تاريخ‌ عثمانى‌» ، دريانورد بود (هامر
پورگشتال‌، 5/36) و عثمان‌زاده‌ نسب‌ او را به‌ يانقو بن‌ ماديانه‌، بانى‌
افسانه‌اي‌ ديوارهاي‌ دفاعى‌ استانبول‌ مى‌رساند (ص‌ 24). در كودكى‌، دزدان‌
دريايى‌ ابراهيم‌ را اسير كرده‌، در شهر مغنيسا (مانيسا، مغنيسيه‌) به‌ بيوه‌ زنى‌
ترك‌ فروختند. اين‌ زن‌ به‌ تربيتش‌ همت‌ گماشت‌ و او را دانش‌ و هنر از جمله‌
موسيقى‌ بياموخت‌. سلطان‌ سليمان‌ كه‌ در ايام‌ وليعهدي‌ در مغنيسا مى‌زيست‌،
هنگام‌ گردش‌ در شهر صداي‌ ساز او را شنيد و آنچنان‌ شيفته‌ گرديد كه‌ به‌ رغم‌
ميل‌ صاحبش‌ او را خريد (هامر پورگشتال‌، 5/36؛ «دائره‌المعارف‌ پادشاهان‌ عثمانى‌»
، و در دفتر ويژة خود به‌ كار گمارد. ابراهيم‌ با ذكاوت‌ و لياقت‌ فوق‌العاده‌اش‌
توجه‌ و علاقة سليمان‌ را به‌ خود جلب‌ كرد و از چنان‌ محبوبيتى‌ برخوردار شد كه‌
سليمان‌ دوري‌ او را حتى‌ براي‌ مدتى‌ كم‌ تحمل‌ نمى‌كرد (مراد بيك‌، 3/244). او
كه‌ يار وفادار و مشاور ارزشمند شاهزادة عثمانى‌ شده‌ بود، پس‌ از چندي‌ ابتدا
مقام‌ «طوغانچى‌» (شكاربان‌ و مسئول‌ مرغان‌ شكاري‌) و آنگاه‌ مقام‌ اتاق‌داري‌
خاص‌ «خاص‌ اوداباشى‌» وي‌ را بر عهده‌ گرفت‌. بعد از درگذشت‌ سليم‌ و بر تخت‌
نشستن‌ سليمان‌، ابراهيم‌ نيز همراه‌ ولينعمت‌ خود به‌ استانبول‌ آمد و در همان‌
مقام‌ اتاق‌داري‌ خاص‌ به‌ خدمت‌ مشغول‌ شد. علاقة سلطان‌ به‌ او روزبه‌روز
افزون‌تر و دوستى‌ آن‌ دو مستحكم‌تر مى‌شد. در پى‌ مخالفت‌ صدراعظم‌ پيري‌ پاشا با
لشكركشى‌ سليمان‌ به‌ جزيرة رودس‌، فرمانرواي‌ عثمانى‌ كه‌ براي‌ ارتقاء مقام‌
ابراهيم‌ پاشا دنبال‌ فرصت‌ مى‌گشت‌، پيري‌ پاشا را از صدارت‌ عزل‌ و بازنشسته‌ كرد
و طى‌ فرمانى‌ در 13 شعبان‌ 929ق‌/26 ژوئن‌ 1523م‌ مهر صدارت‌ عظمى‌ را به‌
ابراهيم‌ پاشا (آغا) داد (غطايى‌، 93؛ قره‌ چلبى‌زاده‌، 419؛ منجم‌ باشى‌، 3/480؛
هامر پورگشتال‌، 5/36) و در عين‌ حال‌ بيگلر بيگى‌ روم‌ ايلى‌ را نيز به‌ وي‌
واگذار نمود (عثمان‌زاده‌، 24). پيشرفت‌ سريع‌ و روزافزون‌ ابراهيم‌ و انتصاب‌ وي‌
به‌ بالاترين‌ مقام‌ حكومتى‌ كه‌ برخلاف‌ عرف‌ معمول‌ در خاندان‌ عثمانى‌ انجام‌
يافته‌ بود، موجب‌ شگفتى‌ و حتى‌ حسد درباريان‌ شد و برخى‌ مدعيان‌ مقام‌ صدارت‌ را
آزرده‌ خاطر ساخت‌ ، به‌ طوري‌ كه‌ احمد پاشا وزير ثانى‌ كه‌ در تاريخ‌ عثمانى‌ به‌
احمد پاشاي‌ خائن‌ شهرت‌ دارد و صدارت‌ عظمى‌ را حق‌ خود مى‌دانست‌، مخالفت‌ آغاز
كرد و خواستار حكومت‌ مصر شد. سلطان‌ سليمان‌ نيز براي‌ پايان‌ دادن‌ به‌ اختلافات‌
اركان‌ دولت‌ و كارگزاران‌ حكومت‌، با درخواست‌ وي‌ موافقت‌ كرد (منجم‌ باشى‌،
3/480؛ هامر پورگشتال‌، 5/36). احمدپاشا در10 رمضان‌ 929ق‌/24 ژوئيه‌ 1523م‌ به‌
سوي‌ مصر حركت‌ كرد. او پس‌ از ورود به‌ مصر براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ سلطنت‌ در مصر
به‌ مقدمه‌چينى‌ پرداخت‌. دربار عثمانى‌ پس‌ از آگاهى‌ از اقدامات‌ احمد پاشا،
موسى‌ بيك‌، يكى‌ از مأموران‌ وفادار خود را مأمور سركوبى‌ وي‌ نمود ، امّا
احمدپاشا با اطلاع‌ از اين‌ امر آشكارا علم‌ طغيان‌ برافراشت‌ (منجم‌ باشى‌،
همانجا). اين‌ امر نخستين‌ حادثة مهمى‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ پاشا پس‌ از گماشتگان‌
سلطان‌ سليم‌ در مصر را كه‌ در ظاهر با احمد پاشا همكار و در نهان‌ طرفدار سلطان‌
عثمانى‌ بود، مأمور فرونشاندن‌ فتنه‌ كرد. احمد كه‌ ياراي‌ مقاومت‌ نداشت‌، فرار
كرد و به‌ قبيلة بنى‌ بكر پناهنده‌ شد و سرانجام‌ توسط محمدبيك‌ دستگير شد و به‌
قتل‌ رسيد (همو، 3/481؛ هامر پورگشتال‌، 5/40). پس‌ از اين‌ موفقيت‌، ابراهيم‌ پاشا
در 930ق‌/1524م‌ طى‌ مراسم‌ باشكوهى‌ كه‌ شخص‌ سلطان‌نيز در آن‌ حضور داشت‌،
ازدواج‌ كرد. اگرچه‌ برخى‌ مورخين‌ عثمانى‌ مانند منجم‌ باشى‌ (3/481) و نيز هامر
پورگشتال‌ (5/41) و به‌ نقل‌ از آنان‌، تاريخهاي‌ اخير و حتى‌ «دائرةالمعارف‌ اسلام
» او را شوهر خديجه‌ خواهر سلطان‌ نوشته‌اند، اما اوزون‌ چارشيلى‌ مورخ‌ بزرگ‌
معاصر ترك‌ نادرست‌ بودن‌ اين‌ موضوع‌ را ثابت‌ كرده‌ است‌. وي‌ به‌ استناد مآخذ
دست‌ اول‌ قرن‌ 10ق‌ و بعد مانند طبقات‌ الممالك‌ و درجات‌ المسالك‌ِ جلال‌زاده‌
مصطفى‌ چلبى‌ معروف‌ به‌ نشانچى‌ وقايع‌نگار و «رئيس‌ الكتاب‌ِ» ابراهيم‌ پاشا،
كنه‌ الخبار تأليف‌ عالى‌، روضةالابرارِ قره‌ چلبى‌ زاده‌، حديقةالوزراء عثمان‌
زاده‌، و اسناد آرشيو «توپ‌ قاپو» ثابت‌ كرده‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌ پاشا داماد
خانوادة سلطنتي نبوده است، زيرا در هيچ يک از مآخذ فوق اشاره‌اي به اين موضوع نشده
و در نامه‌هاي متعددي که ابراهيم پاشا به مناسبتهاي گوناگون در سفر و حضر به همسرش
نوشته است، عناوين رايج درباري را به کار نبرده است. نويسند? مقاله معتقد است که
اين شبهه بر اثر تشريفات زياد و پرشکوه و حضور سلطان در مراسم عروسي او که احتمالاً
هزين? آن را نيز پرداخته، حاصل شده است (نک‍: اوزون چارشيلي، «ابراهيم پاشا…» ،
XXIX/355-361). گذشته از اين، نام همسر ابراهيم محسنه بوده است و نه خديجه (همان،
361).
پس از فرونشانده شدن آشوب احمد پاشاي خائن در مصر، حکومت آنجا به قاسم پاشا معروف
به گوزلجه و «دفترداري» (امور مالي) آن به محمدبيگ واگذار گرديد، اما بروز اختلاف
ميان اين دو مأمور عالي‌رتبه، نظام امور مصر را از هم گسست. پادشاه براي حل اين
اختلاف به ابراهيم پاشا فرمان داد که به مصر برود. جمعه اول ذيحج? 930ق/30 سپتامبر
1524م، ابراهيم پاشا در حاليکه اسکندر چلبي «دفتردار». جلال‌زاده مصطفي چلبي
«وقايع‌نگار»، خيرالدين «علوفه‌چي» و محمد صوفي‌زاده «چاوشي باشي» او را همراهي
مي‌کردند به اتفاق 30 نفر چاوش، 500 يني‌چري با 10 فروند کشتي، از استانبول به سوي
مصر بادبان کشيد (صولاق‌زاده، 448؛ هامر پورگشتال، 5/43). سليمان نيز به نشان?
احترامِ صدراعظم خود، او را تا جزاير نزديک استانبول بدرقه کرد. رسيدن موسم زمستان
و طوفانهاي شديد، ادام? سفر از راه دريا را غيرممکن ساخت (منجم‌باشي، 3/481).
ابراهيم پاشا ناگزير پس از سه هفته در خليج «مرمريس» لنگر انداخت و تصميم گرفت که
از راه خشکي به سفر ادامه دهد (هامر پورگشتال، 5/43). وي ابتدا به حل آمد، آنگاه در
جمادي‌الآخر 931ق/2 آوريل 1525م وارد قاهره شد (صولاق‌زاده، 449؛ اوزون چارشيلي،
«تاريخ عثماني»، II/320) و ورود او با استقبال مردم مواجه گرديد. ابراهيم در مدت
اقامت چند ماهه‌اش در مصر به دادرسي و از ميان بردن نارضايي مردم و تنظيم امور
پرداخت. وي براساس قوانين قاتبايِ غوري قانون جديد مالي وضع کرد. دو تن از شيوخ
قبايل بني حواره و بني‌بقر به نامهاي احمدبن بقرا و مير علي‌بن عمر را از مقام خود
معزول نمود و زندانياني را که به سبب عدم توانايي در بازپرداخت قروض خود دربند
بودند، آزاد ساخت. مسجد عمروعاص را به هزين? شخصي خود تعمير نمود و ميزان مالياتي
را که بايد به خزانه واريز شود، تعيين کرد (صولاق‌زاده، 449؛ هامر پورگشتال، 5/44)
و نيز سکه‌اي از زرِ ناب ضرب کرد که «ابراهيمي» نام يافت )عطايي، 93). ابراهيم پس
از آنکه ادار? امور مصر را به سليمان پاشا بيگلربيگي سوريه سپرد، از راه خشکي به
استانبول مراجعت کرد. در ميان راه مرعش به قيصريه از شورش ترکمانان ذوالقدر و
اجاق‌زاده آگاه شد، اما با مذاکره با آنان و بازگرداندن املاک ضبط شد? ايشان، به
غائله خاتمه داد و در 18 ذيقعد? 931ق/6 سپتامبر 1525م وارد استانبول شد (?A,
(V(2)/909؛ اوزون چارشيلي، «تاريخ عثماني»، II/321). اين حسن تدبير و پيروزي وي در
حل مسائل مصر، محبوبيت او را نزد سلطان عثماني بالا برد. زماني که ابراهيم در مصر
بود، مخالفانش يني‌چريها را تحريک کردند و به شورش واداشتند. شورشيان خانه‌هاي اياس
پاشا وزير ثاني و عبدالسلام دفتردار او را مورد حمله قرار دادند. ابراهيم بعد از
بازگشت مسببين حادثه را به شدت گوشمالي داد (منجم‌باشي، 3/481).
سياست توسع? ارضي سليمان قانوني، برخلاف پدرش سليم، متوجه اروپا بود. دولت عثماني
که بخشي از شبه‌جزير? بالکان را تسخير کرده بود، مجارها را بزرگ‌ترين سد راه خود
مي‌دانست و به همين جهت در فرصتهاي مناسب و به بهانه‌هاي گوناگون به مجارستان و
توابع آن لشکرکشي مي‌کرد که يکي از مهم‌ترين آنها لشکرکشي به مُهاج است. در اين
حمله، ابراهيم پاشا که تازه از مصر بازگشته بود به عنوان جلودار سپاه عثماني به سوي
بلگراد حرکت کرد. ابتدا قلع? پتروارادين (ورادين) بعد از 12 روز محاصره به دست
ابراهيم پاشا گشوده شد (فريدون بيک، 547-548؛ هامر پورگشتال، 5/58)، آنگاه دژ
مستحکم اُيلُلوق فتح گرديد (همو، 5/59)، و ساکنان آن امان يافتند سليمان به کسي که
خبر اين پيروزي را آورده بود 000‘1 سکه پاداش داد و از همراهان ابراهيم پاشا
قدرداني کرد (همانجا). ابراهيم پاشا در رأس قشون عثماني، پس از عبور از رودخان?
«دراوه» در 12 ذيقعد? 932ق/20 اوت 1526م واد صحراي مهاج شد، لکن در همين‌جا غافلگير
شد و به محاصره افتاد و نزديک بود گرفتار آيد که با حمل? خسروپاشا و بالي‌بيگ حلق?
محاصره شکست و ابراهيم از مهلکه نجات يافت (صولاق‌زاده، 453؛ فريدون بيک، 546-551).
پس از آن قلعه و شهر بودين (بوداپست؛ نک‍: قاموس الاعلام، ذيل بوده) تسخير گرديد که
غنائم و جنگ افزارهاي زيادي از آنجا آورده شد. در ميان اين غنائم 3 تنديس بود که
ابراهيم پاشا آنها را به استانبول آورد و در برابر کاخ خود واقع در ميدان اسب‌دواني
(آت ميداني) نصب کرد (صولاق‌زاده، 459؛ هامر پورگشتال، 5/68). اين عمل ابراهيم،
اعتراض برخي از رجال و بدخواهان را فراهم آورد، به‌طوري که او را به بت‌پرستي متهم
ساختند. در اين ميان، فغاني، شاعر معروف آن زمان با سرودن بيت زير او را هجو کرد و
به دنبال آن به دستور پاشا کشته شد:
دو ابراهيم آمد به دير جهان يکي بت‌شکن شد يکي بت‌نشان
(قنالي‌زاده، 1/765). هنگامي که ابراهيم پاشا درگير نبرد در مجارستان بود، عده‌اي
در آناتولي سر به شورش برداشتند. مهم‌ترين اين ياغيان، قلندر نام از پيروان فرق?
بکتاشيه بود. او با گردآوري 000‘30 نفر داعي? حکومت داشت و در آناتولي ناآرامي به
وجود آورد (صولاق‌زاده، 464). اين خبر هنگامي به سليمان رسيد که در قلع? وارداين
بود. وي ابتدا بهرام پاشا بيگلربيگي آناتولي را با عجله به مقابل? قلندر فرستاد
(همانجا) و پس از بازگشت به استانبول ابراهيم پاشا را به فرونشاندن فتن? قلندر
مأمور ساخت. ابراهيم با 000‘3 يني چري و 000‘2 سرباز ديگر به جانب قلندر حرکت کرد.
هنگامي که ابراهيم پاشا به اق‌سراب (ه م) رسيد، قلندر بکتاشي و اطرافيانش فرار
کردند و بهرام پاشا بيگلربيگي آناتولي و محمودپاشا بيگلربيگي قرامان به تعقيب او
پرداختند. در محلي به نام «صحيفه» ميان طرفين جنگ شديدي درگرفت که نيروهاي شکست
خوردند و عده‌اي از اميرانش کشته شدند و ابراهيم نيز اِلبِستان عقب‌نشيني کرد
(منجم‌باشي، 3/483). اطرافيان قلندر که از حمل? مجدد ابراهيم پاشا بيمناک بودند، به
تدريج او را ترک کردند. ابراهيم نيز با اغتنام فرصت در محلي به نام «باش‌ساز»
باقيماند? نيروهاي ياغي را منهزم ساخت و به فتن? قلندر خاتمه داد و در 13 ذيقعد?
933ق/11 اوت 1527م به استانبول بازگشت (همانجا؛ صولاق‌زاده، 465؛ هامر پورگشتال،
5/70-71).
بعد از مراجعت ابراهيم پاشا به پايتخت شخصي بنام ملاقابض، با مطرح کردن مسائلي چون
برتري حضرت عيس(ع) بر خاتم‌الانبياء(ص) در کوي و برزن آشوب جديدي برپا کرد.
فناري‌زادهقاضي عسکر روم ايلي و محيي‌الدين چلبي قاضي عسکر آناتولي نتوانستند ادعاي
او را رد کنند. اين امر موجب عدم رضايت مردم شد و سرانجام به دستور ابراهيم پاشا
مجلسي به عضويت شيخ‌الاسلام کمال پاشازاده و سعدالدين مفتي استانبول تشکيل گرديد.
قابض در اين مجلس محکوم و اعدام گرديد (هامر پورگشتال، 5/72-73؛ صولاق‌زاده، 468).

ابراهيم پاشا، بعد از بازگشت به استانبول با نمايند? دولت فرانسه ملاقات و دربار?
حق قضاوت کنسولي مذاکره کرد و عهدنامه‌اي ميان دو دولت منعقد شد (هامر پورگشتال،
5/160؛ جودت 1/349-351). اين عهدنامه آخرين سند تاريخي زمان صدارت ابراهيم پاشاست.
وي که 13 سال و اندي با قدرت تمام کشور را اداره کرد، از چنان مقام و منزلتي
برخوردار بود که در ميان وزراي عثماني نظير نداشت. ارتفاءِ از غلامي به صدارت او را
دچار غرور بيش از حدي کرده بود به‌طوري که خود را همطراز سلطان مي‌دانست و از
عناوين خاص سلطنت استفاده مي‌کرد. مثلاً در جريان «سفر عراقين» مناديان سپاه هنگام
اعلان فرمان، او را «سرعسکر سلطان» خطاب کردند که اين امر موجب اعتاض اسکندر چلبي
گرديد و حتي اين موضوع را يکي از علل دشمني ابراهيم با وي مي‌دانند (اوزون چارشيلي،
«تاريخ عثماني»، II/337؛ هامر پورگشتال، 5/161). علاق? مفرط پادشاه به او و نيز
سياست و تدبير و کاردانيش او را مرد قدرتمند دولت عثماني کرده بود. خودش در
اين‌باره به فرستادگان فرديناند چنين مي‌گويد: «اين دولت بزرگ را من اداره مي‌کنم،
زيرا تمام قدرت در دست من است. من ايالتها را تقسيم مي‌کنم، مأموريتها را من
مي‌دهم. پادشاه بزرگ بدون تصويب من کاري انجام نمي‌دهد، زيرا که جنگ، صلح، ثروت و
قدرت دردست من است...» (اوزون چارشيلي، «تاريخ عثماني»، II/356-357)، اما اين قدرت
فزون از حد که او را به اوج اقتدار رساند عامل سقوطش نيز گرديد. سلطان سليمان که از
قدرت فوق‌العاد? او بيمناک شده بود، براي عزل وي در پي بهانه بود. لشکرکشي بي‌حاصل
به ايران، اعمال خلاف قانون، بي‌احترامي به مقدسات در برخي مواقع، نقش وي در اعدام
اسکندر چلبي و جز آن، سوءظن پادشاه را نسبت به وي در اعدام اسکندر چلبي و جز آن،
سوءظن پادشاه را نسبت به وي افزايش داد تا سرانجام وقتي در شب 21 رمضان 942ق/15
مارس 1536م به روال معمول براي صرف طعام در دربار ماند و همانجا نيز به استراحت
پرداخت، سحرگاه او را در بسترش مرده يافتند. گويند قره‌علي جلاد او را خفه کرد
(منجم‌باشي، 3/491-492؛ هامر پورگشتال، 5/162-163). جناز? او در زاوي? جان فدا واقع
در محل? غلطه (گالاتا) به خاک سپرده شد (رفعت، 1/21؛ عثمان‌زاده، 26). ماده تاريخ
درگذشت او «مست لاهوت» است (ايوانسرايي، 36). ابراهيم پاشا گذشته از سياستمداري،
مردي ادب‌دوست و شاعرپرور نيز بوده است. گرچه «فغاني» به مناسبت هجو او کشته شد،
اما شاعراني مانند اميني (نوايي، 406)، خيالي (قنالي‌زاده، 1/354 به بعد) مورد
حمايت او بودند. نيز چنانکه پيري رئيس مي‌نويسد، با کمک مالي او کتاب
سلطان سليمان که در 935ق در تدارک لشرکشي جديد به اتريش بود، با صدور فرماني مبني
بر اهداي طبل و پرچم مخصوص و افزايش حقوق از 2 ميليون به 3 ميليون آقچه، ابراهيم
پاشا را به مقام «سرعسکري» (فرماندهي کل) منصوب کرد و به علما، وزرا، ارکان دولت و
ضابطان ملک و ملت فرمان داد که اطاعت از او را واجب شمارند (فريدون بيک، 544-546).
همچنين 3 عدد پوستين ويژ? تشريفات و 9 رأس اسب که يکي از آنها به زين و يراق و
شمشير مرصع مزيّن بود براي او فرستاد (هامر پورگشتال، 5/84). ابراهيم نخستين سرعسکر
تاريخ عثماني است. او ابتدا قاسم پاشا وزير ثاني و بيگلر بيگي روم ايلي را در 3
شعبان 935ق/آوريل 1529م به عنوان جلودار به ادرنه فرستاد و خود نيز در 2 رمضان
935ق/10 م? 1529م همراه سلطان سليمان از استانبول حرکت کرد و بعد از گذشتن از صوفيه
و بلگراد به مجارستان رسيد. يانوش پادشاه اَنْکَروس (مجارستان) به استقبال آمد و
اظهار اطاعت کرد و حکومت آنجا مجدداً به وي واگذار شد (صولاق‌زاده، 471). در محرم
936ق/سپتامبر 1529م ابراهيم پاشا بار ديگر بودين را تصرف کرد. نيروهاي عثماني به
مرزهاي اتريش رسيدند، آنگاه شهر وين را که تا آن موقع پاي هيچ يک از نيروهاي مسلمان
به آن حدود نرسيده بود، محاصره کردند (منجم‌باشي، 3، 486؛ هامر پورگشتال، 5/87 به
بعد). مقاومت دليران? مدافعان شهر از يک سو و نامساعد بودن شرايط جوي از سوي ديگر،
نيروهاي عثماني را مجبور ساخت که دست از محاصره بکشند و عزم مراجعت نمايند
(هامرپورگشتال، 5/93-98). اين نخستين ناکامي سلطان و صدراعظمش ابراهيم پاشاست. آن
دو براي سرپوش گذاشتن بر اين ناکامي، در نزديکي وين ديوان بزرگ را تشکيل دادند.
سلطان سليمان، اميران شرکت‌کننده در اين لشکرکشي را هريک به فراخور حال پاداش داد
که ابراهيم پاشا نيز يک قبضه شمشير جواهرنشان دريافت کرد (هامرپورگشتال، 5/94).
ابراهيم که در بازگشت در عقب نيروها حرکت مي‌کرد، تاج مقدس مجارها را که به يغما
گرفته بود، به آنان بازگرداند (منجم‌باشي، 3/487). در 937ق دومين هيأت سفارت
فرديناند امپراتور اتريش که شواليه ژئزف دولامبرگ و نيکولايوريشيچ در آن عضويت
داشتند يا ابراهيم پاشا مذاکره و با پادشاه ملاقات کردند (هامرپورگشتال، 5/104).
زماني که هيأت مشغول مذاکرات صلح بود، يکي از سرداران فرديناند به نام کيليوم،
بودين را محاصره کرد و عده‌اي از کارگزاران عثماني را به قتل رساند (همو، 110).
همين امر سليمان را براي بار پنجم به لشکرکشي به مجارستان ـ اتريش وادار ساخت.
فرماندهي سپاه عثماني اين‌بار نيز با ابراهيم پاشا بود. اين لشکرکشي که در اصل عليه
شارل‌کن امپراتور آلمان بود غير از تسخير قلعه گونش (کوسگ ) (منجم‌باشي، 3/488؛
هامرپورگشتال، 5/112-114) نتيج? ديگري نداشت. اين قبيل اقدامات نظامي بي‌حاصل از
سويي و انديش? حمله به ايران از ديگر سو، دولت عثماني را وادار ساخت که هيأت اعزامي
فرديناند و پيشنهاد صلح وي را بپذيرد. زروم دوزارا، نمايند? اتريش با 10 نفر همراه
به استانبول آمد. ابتدا با ابراهيم پاشا و سپس با سلطان ملاقات کرد. در اين ملاقات
از سفير خواسته شد که با تسليم قلع? اِسْترگون به منازعات خاتمه دهد. اين درخواست
از سوي فرديناند پذيرفته شد و کورنوليوس دوبله چيوس شپير به استانبول آمد (همو،
128-129). ابراهيم پاشا نيز با اختيارات کامل از جانب دولت عثماني مأمور مذاکره با
سفير گرديد. سياست و هوشياري وي در اين مذاکرات، به مناسبات خصمان? دو دولت پايان
داد و به انعقاد نخستين عهدنام? صلح اتريش ـ عثماني منجر شد (همو، 5/142). پس از
امضاي اين قرارداد، سلطان سليمان براي لشکرکشي به ايران آماده شد. در اين ميان،
اولامه سلطان اميرالامراي آذربايجان به دربار عثماني پناهنده شد و باتوجه به
لشکرکشي شاه تهماسب به هرات و دوري وي از پايتخت سلطان عثماني را تشويق کرد به
ايران حمله برد. همچنين شورش ضرف‌خان حاکم بدليس عليه عثماني (روملو، 237؛ قاضي
احمد قمي، 1/215-216) انديش? حمله به ايران را در او تقويت کرد. اين‌بار نيز
ابراهيم پاشا با عنوان «سرعسکر» فرمان يافت که به ايران برود. وي، در اوايل
رَبيع‌الآخر 940ق/اکتبر 1533م با چندين هزار «سواره و پياده و تفنگ‌انداز»
(مطراقچي، 213-214) از استانبول خارج و عازم ايران گرديد. تعداد لشکريان ابراهيم
پاشا را 80 تا 90 هزار نوشته‌اند (اسکندر منشي، 1/67؛ روملو، 237؛ اولي چلبي،
4/231). زماني که ابراهيم به قونيه رسيد خبر يافت که شرف‌بيک حاکم بدليس کشته شده
است (هامر پورگشتال، 5/145). ابراهيم بلادرنگ امير شمس‌الدين پسر شرف‌بيک را به
امارت بدليس منصوب کرد (بدليسي، 563) و بدين‌وسيله از او دلجويي کرد، آنگاه به حلب
رفت و زمستان را در آنجا گذراند، در همين شهر با کاپيتان خيرالدين بارباروس افسر
نيروي دريايي فاتح الجزاير ديدار کرد، همچنين با قلعه‌داران برخي از قلاع مرزي
ايران مذاکرات دوستانه‌اي انجام داد و آنها را به همکاري در موقع حرکت قشون راضي
ساخت. در رمضان 940ق/مار 1533م از حلب به سوي آذربايجان حرکت کرد و قلعه‌هاي
اَرجيش، عادلجواز و اخلاط را تسخير نمود (منجم‌باشي، 3/490؛ صولاق‌زاده، 483؛ هامر
پورگشتال، 5/145). وي، در اول ذيقعد? 940ق/14 مه 1534م به ديار بکر آمد و پس از يک
توقف 6 هفته‌اي براي سامان دادن نيروهايش، ابتدا اولامه را با 000‘10 نفر به تبريز
فرستاد و خود نيز در ذيحج?، 940ق/ژوئن 1534م با جميع امرا و بيگلربيگيها از ديار
بکر خارج و در اوائل محرم 941ق/ژوئي? 1534م وارد تبريز شد و از همانجا اولامه را به
اردبيل و خسروپاشا را به تصرف دژ النجق فرستاد و بدين ترتيب اکثر شهرهاي آذربايجان
به دست ابراهيم پاشا افتاد (روملو، 237-238؛ اسکندرمنشي، 1/67؛ هامرپورگشتال،
5/148). ابراهيم بعد از تسخير تبريز، در محل? شنبِ غازان قلعه‌اي ساخت و 000‘1 مفر
تيرانداز را به محافظت گمارد و آنگاه در ييلاق سعيدآباد (سعداباد) در شرق تبريز
اردو زد (همانجا). از سوي ديگر شاه تهماسب پس از شنيدن خبر امدن ابراهيم به ايران،
اشکرکشي در خراسان را متوقف ساخته، به عزم پايتخت و مقابله با دشمن حرکت کرد.
ابراهيم پاشا نيز بعد از آگاهي از توجه شاه تهماسب به سوي آذربايجان به سبب عدم
توانايي در مقابله با وي و نيز با توجه به خواست يني‌چريها مبني بر حضور پادشاه در
جبهه، از سلطان سليمان خواست که به ايران بيايد و هدايت سپاه را شخصاً بر عهده گيرد
(روملو، همانجا). سلطان سليمان که در اواخر ذيقعد? 940ق/مه 1534م از استانبول حرکت
کرده بود در 18 ربيع‌الاول 941ق/27 سپتامبر 1534م وارد تبريز شد (براي آگاهي از
جزئيات اين لشکرکشي که به «سفر عراقين» شهرت دارد، نک‍: مطراقچي، جم‍؛ فريدون‌بيک،
584-587) و از آنجا به اوجان که اردوي ابراهيم پاشا در آن مستقر بود رفت و سپس آن
دو به اتفاق به جانب سلطانيه حرکت کردند (مطراقچي، 216). شاه تهماسب نيز که در اين
موقع در قزوين بود، بهرام ميرزا و القاص ميرزا را به مقابله فرستاد. آنها در محلي
به نام قره‌آغاج با ابراهيم پاشا به جنگ پرداختند، اما شکست خوردند و ابراهيم به
سلطانيه آمد (روملو، 249). بارش برف سنگين و سرماي شديد ابراهيم پاشا و سلطان
سليمان را از ادام? عمليات بازداشت و آن دو، ناگزير از راه ابهر، درگزين، همدان و
قصر شيرين به بغداد رفتند (همانجا؛ مطراقچي، 216). ابراهيم بعد از رسيدن به موصل از
محمدخان والي بغداد خواست که صلح را بپذيرد. محمدخان که از وفاداران خاندان صفوي
بود، اگرچه کليد شهر را براي ابراهيم فرستاد، اما خود پل روي دجله را منهدم ساخت و
از راه بصره به دزفول آمد. به اين ترتيب ابراهيم پاشا و سلطان وارد بغداد شدند
(روملو، 252؛ اسکندر منشي، 1/68). هنگام اقامت در بغداد، اسکندر چلبي دفردار که از
همراهان ابراهيم پاشا بود و ابراهيم او را رقيب خود مي‌دانست به تحريک و دسيس? وي
به دستور سلطان کشته شد (منجم‌باشي، 3/491؛ صولاق‌زاده، 487؛ فريدون‌بيک، 592).
همچنين در همين مدت سليمان و ابراهيم به برخي امور سر و سامان داده و مرقد حضرت
علي(ع) و امام حسين(ع) را زيارت کردند (هامر پورگشتال، 5/151)، سپس بغداد را ترک
گفتند و در 28 رمضان 941ق/2 آوريل 1535م عازم تبريز شدند (همو، 158؛ فريدون‌بيک،
593). در جنگ با فرستادگان تهماسب، نيروي جلودار عثماني نتوانست مقاومت کند و شکست
خورد، سلطان سليمان که از اين هزيمت به سختي برآشفته بود، امرايش را مورد مؤاخذه
قرار داد (روملو، 257؛ اسکندر منشي، 1/69) و بعد از ورود به تبريز به اتفاق
صدراعظمش ابراهيم پاشا به استانبول مراجعت کرد.
ابراهيم پاشا، بعد از بازگشت به استانبول با نمايند? دولت فرانسه ملاقات و دربار?
حق قضاوت کنسولي مذاکره کرد و عهدنامه‌اي ميان دو دولت منعقد شد (هامر پورگشتال،
5/160؛ جودت 1/349-351). اين عهدنامه آخرين سند تاريخي زمان صدارت ابراهيم پاشاست.
وي که 13 سال و اندي با قدرت تمام کشور را اداره کرد، از چنان مقام و منزلتي
برخوردار بود که در ميان وزراي عثماني نظير نداشت. ارتفاءِ از غلامي به صدارت او را
دچار غرور بيش از حدي کرده بود به‌طوري که خود را همطراز سلطان مي‌دانست و از
عناوين خاص سلطنت استفاده مي‌کرد. مثلاً در جريان «سفر عراقين» مناديان سپاه هنگام
اعلان فرمان، او را «سرعسکر سلطان» خطاب کردند که اين امر موجب اعتراض اسکندر چلبي
گرديد و حتي اين موضوع را يکي از علل دشمني ابراهيم با وي مي‌دانند (اوزون چارشيلي،
«تاريخ عثماني»، II/337؛ هامر پورگشتال، 5/161). علاق? مفرط پادشاه به او و نيز
سياست و تدبير و کاردانيش او را مرد قدرتمند دولت عثماني کرده بود. خودش در
اين‌باره به فرستادگان فرديناند چنين مي‌گويد: «اين دولت بزرگ را من اداره مي‌کنم،
زيرا تمام قدرت دردست من است. من ايالتها را تقسيم مي‌کنم، مأموريتها را من مي‌دهم.
پادشاه بزرگ بدون تصويب من کاري انجام نمي‌دهد، زيرا که جنگ، صلح، ثروت و قدرت
دردست من است...» (اوزون چارشيلي، «تاريخ عثماني»، II/356-357)، اما اين قدرت افزون
از حد که او را به اوج اقتدار رساند عامل سقوطش نيز گرديد. سلطان سليمان که از قدرت
فوق‌العاد? او بيمناک شده بود، براي عزل وي در پي بهانه بود. لشکرکشي بي‌حاصل به
ايران، اعمال خلاف قانون، بي‌احترامي به مقدسات در برخي مواقع، نقش وي افزايش داد
تا سرانجام وقتي در شب 21 رمضان 942ق/15 مارس 1536م به روال معمول براي صرف طعام در
دربار ماند و همانجا نيز به استراحت پرداخت، سحرگاه او را در بسترش مرده يافتند.
گويند قره‌علي جلاد او را خفه کرد (منجم‌باشي، 3/491-492؛ هامر پورگشتال،
5/162-163). جناز? او در زاوي? جان فدا واقع در محل? غلطه (گالاتا) به خاک سپرده شد
(رفعت، 1/21؛ عثمان‌زاده، 26). ماده تاريخ درگذشت او «مست لاهوت» است (ايوانسرايي،
36). ابراهيم پاشا گذشته از سياستمداري، مردي ادب‌دوست و شاعرپرور نيز بوده است.
گرچه «فغاني» به مناسبت هجو او کشته شد، اما شاعراني مانند اميني (نوايي، 406)،
خيالي (قنالي‌زاده، 1/354 به بعد) مورد حمايت او بودند. نيز چنانکه پيري رئيس
مي‌نويسد، با کمک مالي او کتاب بحريه را تمام کرد (پيري رئيس، 7). همچنين کتاب
ميسّره العلوم در قواعد زبان ترکي که توسط «قدري» نوشته شده و در 933ق/1527م به او
تقديم شده است. ابن کمال نيز کتاب دقائق الحقائق را که مترادف ترکي برخي کلمات
فارسي را تحقيق کرده، به او هديه نموده است (ريو، II/514؛ اوزون چارشيلي، «تاريخ
عثماني»، II/595, 634؛ شيفر، 30). از ابراهيم پاشا آثار تاريخي و خيري? زيادي باقي
مانده است که دو مسجد به نامهاي سلطان سليمان و ابراهيم پاشا در جزير? رودس (چليک
کول، 51-53)، ساختمان ديوان همايون (اوزون چارشيلي، «نظام دياداري دولت عثماني» ،
8)، مسجد «ياغ قپان»، تکيه‌اي در نزديکي مسجد «قوم قاپي» که زنش محسنه خاتون به نام
او ساخته، مسجد، مدره، دارالحديث، حمام و شيرآب براي استفاد? مردم در شهرهاي مکه،
سلانيک، هزارگراد و قَوَله و کاخ مشهورش در ميدان اسب‌دواني در استانبول از آن جمله
(?A).
مآخذ: اسکندر منشي، تاريخ عالم آراي عباسي، تهران، 1350ش؛ اولياچلبي، سياحت‌نامه،
به کوشش احمد جودت، استانبول، 1314ق/1896م؛ بدليسي، اميرشرف‌خان، شرفخانه، به کوشش
محمد عباسي، تهران، 1343ش؛ پيري رئيس، چند صفحه از کتاب بحريه، ضميم? Afetinan
(نک‍: مآخذ فرنگي، جودت، احمد، تاريخ، استانبول، 1306ق/1889م؛ رفعت، احمد، اناث
تاريخيه و جغرافيه، استانبول، 1299ق؛ روملو، حسن‌بيک، احسن التواريخ، به کوشش چارلز
نارمن سِدون، کلکته، 1931م؛ صولاق‌زاده، محمد، تاريخ، استانبول، 1297ق/1880م؛
عثمان‌زاده، احمد نائب، حديقه الوزراء، استانبول، 1271ق؛ عطايي، عطاءاللـه
(نوعي‌زاده)، حدائق الحقايق في تکلمه الشقايق ذيل شقايق نعمانيه، استانبول،
1268ق/1852م؛ عليشير نوايي، ميرنظام‌الدين، مجالس النفائس، به کوشش علي‌اصغر حکمت،
تهران، 1363ش؛ غفاري، احمد، تاريخ جهان‌آرا، تهران، 1343ش؛ فريدون‌بيک، احمد
توقيعي، منشآت السلاطين، استانبول، 1274ق/1858م؛ قاضي احمد قمي، احمدبن حسين، خلاصه
التواريخ، به کوشش احسان اشراقي، تهران، 1359ش؛ قره چلبي‌زاده، عبدالعزيز، روضه
الابرار المبين بحقايق الاخبار، به کوشش سعداللـه سعيد و عبدالوهاب طاغستاني،
قاهره، 1248ق/1832م؛ قنالي‌زاده، حسن، تذکره الشعرا، به کوشش ابراهيم قوتلوق،
آنکارا، 1978، 1981م؛ مرادبيک، محمدمراد، تاريخ ابوالفاروق، به کوشش عمر فاروق،
استانبول، 1328ق/1910م؛ مطراقچي، بيان منازل سفر عراقين سلطان سليمان‌خان، به کوشش
يوردآيدين، آنکارا، 1978م؛ منجم‌باشي، احمد، صحائف الاخبار، ترجم? احمد نديم،
استانبول، 1285ق/1868م؛ هامر پورگشتال، يوزف، دولت عثمانيه تاريخي (تاريخ دولت
عثماني)، ترجم? محمدعطا، استانبول، 1332ق/1914م؛ نيز:
Afetinan, A., Piri reis’in hayati weserleri, Ankara, 1983; Ayvansarayî, Hafiz
Hüseyn, Vefeyat-I selati ve mesahir-I Rical, Istanbul, 1978; Celikkol, Z.,
Rodos, taki Türk Yeserlen ve Tarihçeleri, Ankara, 1986; ?A; Osmanli Padisahlari
Ansiklo edisi, ?stanbul, 1986; Rieu, Charles, Catalogue of the Persian
Manuscripts in the British Museum, Oxford, 1966; Schefer, Charles Antoine
Gallan, Istanbul’a air Günlük Antiar (1672-1673), Ankara, 1973; Uzunçar?ili, I.
H., »Kanuni sultan süleyman’in vezir-I âzami makbul ve mektul Ibrahim Pa?a
Damadi degildi«, Belleten, Vol. XXIX, no 114, 1966, id, Osmanli devletinin
Merkez ve Bahriye Te?ki?ati, Ankara, 1983; id, Osmanli Tarihi, Ankara, 1983.
علي‌اکبر ديانت
 






/ 440