يكم. كليّات
معناي اسم
«اسم» در لغت به لفظي گفته ميشود كه «سِمَه» و نشانه براي چيزي باشد و بر آن دلالت كند و شنونده با شنيدن آن لفظ به معناي ويژهاي منتقل شود. اسمهايي كه به طور عادي استعمال ميشود، گاهي معناي وصفي دارد، مانند قاضي، قادر، جالس و... كه شخص را به صفت داوري كردن، توان داشتن، نشستن و... وصف ميكند[1].گاهي نيز اسم معناي وصفي ندارد، مانند زيد، بكر، عمرو كه بدون ملاحظه معناي وصفي، براي اشخاص يا اشيا انتخاب ميشود. در ميان اسمهاي ذات اقدس اِلهي، اسم «الله» معناي وصفي ندارد، زيرا لفظ جلاله، براي «ذاتي كه مستجمع جميع صفات كمالي باشد»، وضع نشده است تا معناي وصفي داشته باشد، بلكه عنواني است كه به وسيله آن، به ذات داراي جميع صفات كمال اشاره ميشود، اما بقيه اسماي حسناي اِلهي بر اوصاف او دلالت ميكند، مانند خالق، رازق، شافي، محيي، مميت و....تعريف ذات الهي
«ذات» اصطلاحاً به هستي محض و هويت مطلق گفته ميشود و هيچ لفظي وجود ندارد كه بر آن دلالت كند، زيرا دلالت لفظ بر ذات، متوقف بر ادراك و شناخت ذات است و هيچكس توان درك يا شهود آن هويت مطلق را ندارد.[1] ـ اسم فاعل، مفعول و صفت مشبهه اينگونه هستند و به ملاحظه همين معناي وصفي، بر ذاتِ متلبّس به اين صفات نهاده ميشوند.