ترجمه تفسیر المیزان جلد 19

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 19

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هر بافتنى را وضن نمى‏گويند، بلكه تنها بافتن زره را وضن مى‏گويند، و اگر در اينجا بافتن" تخت را وضن‏
خوانده" از باب استعاره است، خواسته است از محكمى بافت آن خبر داده باشد «1».

" مُتَّكِئِينَ عَلَيْها"- اين دو جمله دو تا حال براى ضميرى است كه به مقربين بر مى‏گردد و مرجع ضمير" عليها" كلمه" سرر" است، و معنايش اين است كه:

مقربين بر تختهاى بافته‏اى قرار دارند، در حالى كه بر آنها تكيه كرده‏اند، و در حالى كه رو به روى هم نشسته‏اند. ممكن هم هست جمله اول حال براى مقربين و جمله دوم حال براى ضمير جمله اول باشد، كه در اين صورت معنا چنين مى‏شود:

مقربين در حالى بر تختهاى بافته‏اى قرار دارند كه بر آن تكيه كرده‏اند، و در حالى بر آن تكيه كرده‏اند كه رو به روى هم نشسته‏اند، و اما اينكه رو به روى هم نشستن چه معنا دارد؟ بايد گفت معناى تحت اللفظى آن منظور نيست، بلكه كنايه از نهايت درجه انس و حسن معاشرت و صفاى باطن ايشانست، مى‏خواهد بفرمايد:

مقربين به پشت سر يكديگر نظر نمى‏كنند، و پشت سر آنان عيبگويى ندارند، غيبت نمى‏كنند، بلكه هر چه دارند رو به روى هم مى‏گويند.

" يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ" كلمه" ولدان" جمع ولد- فرزند- است، و طواف كردن پسرانى بهشتى بر پيرامون مقربين كنايه است از حسن خدمتگزارى آنان، و كلمه" مخلدون" اسم مفعول از باب تفعيل از ماده خلود است، كه به معناى دوام است، يعنى پسرانى بهشتى به آنان خدمت مى‏كنند كه تا ابد به همان قيافه پسرى و جوانى باقيند، و گذشت زمان اثرى در آنان نمى‏گذارد.

بعضى «2» از مفسرين گفته‏اند:

مخلدون از ماده" خلد"- به فتحه خاء و لام- است كه به معناى گوشواره است و مراد اين است كه خدمتكاران نامبرده گوشواره بگوشند.

" بِأَكْوابٍ وَ أَبارِيقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ" كلمه" اكواب" جمع كوب است، كه در عرب به معناى ظرفى است كه نه دسته داشته باشد و نه لوله به خلاف اباريق كه جمع ابريق است و به معناى ظرفى است كه هم دسته دارد، و هم لوله، و در فارسى به آن آفتابه مى‏گويند.

و بعضى «3» گفته‏اند:

ابريق به معناى ظرفى است كه تنها لوله داشته باشد.

و كلمه" كاس" همان كاسه فارسى است.

بعضى «4» از مفسرين در پاسخ از اين سؤال كه چرا اكواب و اباريق را جمع آورد، و در
خصوص كاس آن را به صيغه مفرد آورد، گفته‏اند:

جهتش اين است كه كلمه كاس تنها در موردى بر ظرف اطلاق مى‏شود كه پر باشد، و كاسه خالى را كاس نمى‏گويند.

(1) در عرب معمول است كه كف نيمكت‏ها را با ليف خرما مى‏بافند، هم چنان كه در غير عرب آن را از سيم مى‏بافند، و نامش را تخت فنرى مى‏گذارند" مترجم".

(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 27، ص 136.

/ 676