فلانى شجاعتى كرد، يعنى شجاعتى وصف ناپذير)، و كلمه" يحموم" به معناى دود سياه است، و ظاهرا دو كلمه" لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ" دو صفت باشد براى ظل نه براى يحموم، چون ظل است كه از آن انتظار برودت مىرود، و مردم بدان جهت خود را به طرف سايه مىكشانند، كه خنك شوند، و استراحتى كنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تا بفرمايد يحمومى كه نه خنك است و نه كريم.
مقصود از" اتراف" در تعليل استقرار اصحاب شمال در عذاب به اينكه آنان مترف بودند
" إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ" اين آيه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بيان مىكند، و اشاره با كلمه" ذلك" به همان عذاب آخرتى است كه قبلا ذكر كرده بود، و" اتراف" كه مصدر كلمه" مترفين" است به معناى آن است كه نعمت، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند، كسى كه نعمت چنينش كند مىگويند او اتراف شده، يعنى سرگرمى به نعمت آن چنان او را مشغول كرده كه از ما وراى نعمت غافل گشته، پس مترف بودن انسان به معناى دل بستگى او به نعمتهاى دنيوى است، چه آن نعمتهايى كه دارد، و چه آنهايى كه در طلبش مىباشد، چه اندكش و چه بسيارش «3». اين را بدان جهت گفتيم كه ديگر اشكال نشود به اينكه بسيارى از اصحاب شمال از متمولين و داراى نعمتهاى بسيار نيستند، چون نعمتهاى الهى همه در داشتن مال خلاصه نمىشود، مال يكى از آن نعمتها است، و آدمى غرق در انواع نعمتهاى خدايى است، ممكن است مردى تهىدست به يكى ديگر از آن نعمتها دچار طغيان بشود.و به هر حال معناى آيه اين است كه:اگر گفتيم ما اصحاب شمال را به فلان عذاب گرفتار مىكنيم، علتش اين است كه آنان قبل از اين در دنيا دچار طغيان بودند، و به نعمتهاى خدا اتراف شده بودند.(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 463.(2) سوراخهاى ريز پوست بدن كه عرق از آنها دفع مىشود.(3) پس بسيار مىشود كه كسانى با داشتن نعمتهاى مادى بسيار، دستخوش اتراف نگردند، و چه بسيار مىشود كه افرادى با داشتن مختصر نعمتى دستخوش اتراف شوند." مترجم".