رواياتى در باره ماجراى رفتار و گفتار منافقانه عبد اللَّه ابن ابى و نزول آيات مربوطه - ترجمه تفسیر المیزان جلد 19

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 19

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بحث روايتى

رواياتى در باره ماجراى رفتار و گفتار منافقانه عبد اللَّه ابن ابى و نزول آيات مربوطه

در مجمع البيان مى‏گويد:

اين آيات در باره عبد اللَّه بن أبى منافق و همفكرانش نازل شده، و جريان از اين قرار بود كه به رسول خدا (ص) خبر دادند قبيله بنى المصطلق براى جنگ با آن جناب لشكر جمع مى‏كنند، و رهبرشان حارث بن ابى ضرار پدر زن خود آن حضرت، يعنى پدر جويريه، است.

رسول خدا (ص) چون اين را بشنيد با لشكر به طرفشان حركت كرد، و در يكى از مزرعه‏هاى بنى المصطلق كه به آن" مريسيع" مى‏گفتند، و بين درياى سرخ و سرزمين قديد قرار داشت با آنان برخورد نمود، دو لشكر به هم افتادند و به قتال پرداختند. لشكر بنى المصطلق شكست خورد، و پا به فرار گذاشت، و جمعى از ايشان كشته شدند. رسول خدا (ص) اموال و زن و فرزندشان را به مدينه آورد.

در همين بينى كه رسول خدا (ص) بر كنار آن آب لشكرگاه كرده بود، ناگهان آبرسان انصار از يك طرف، و اجير عمر بن خطاب كه نگهبان اسب او و مردى از بنى غفار بود از طرف ديگر كنار چاه آمدند تا آب بكشند. سنان جهنى آبرسان انصار و جهجاه بن سعيد غلام عمر (به خاطر اينكه دلوشان به هم پيچيد) به جان هم افتادند، جهنى فرياد زد اى گروه انصار، و جهجاه غفارى فرياد برآورد اى گروه مهاجر (كمك كمك).

مردى از مهاجرين به نام جعال كه بسيار تهى دست بود به كمك جهجاه شتافت (و آن دو را از هم جدا كرد).

جريان به گوش عبد اللَّه بن أبى رسيد، به جعال گفت:

اى بى‏حياى هتاك چرا چنين كردى؟ او گفت چرا بايد نمى‏كردم، سر و صدا بالا گرفت تا كار به خشونت كشيد، عبد اللَّه گفت:

به آن كسى كه بايد به احترام او «1» سوگند خورد، چنان گرفتارت بكنم كه ديگر، هوس چنين هتاكى را نكنى.

عبد اللَّه بن ابى در حالى كه خشم كرده بود به خويشاوندانى كه نزدش بودند- كه از آن جمله زيد بن ارقم بود- گفت:

مهاجرين از ديارى ديگر به شهر ما آمده‏اند، حالا مى‏خواهند ما را از شهرمان بيرون نموده با ما در شهر خودمان زورآزمايى مى‏كنند، به خدا سوگند مثل ما و
ايشان همان مثلى است كه آن شخص گفت:

" سمن كلبك ياكلك- سگت را چاق كن تا خودت را هم بخورد".

(1) توجه شود كه نام خدا را ذكر نكرد و پيداست كه ايمانى به خدا نداشته و منظورش از آن كس معبود خودش بوده.

/ 676