شرح چند روايت در باره اول و آخر و ظاهر و باطن بودن خداى تعالى
و در كافى آمده كه در روايتى از آن جناب يعنى از على (ع) پرسيدند:پروردگار ما قبل از اينكه آسمان و زمين را خلق كند كجا بود؟ فرمود:كلمه" كجا بود" سؤال از مكان است، و در مورد خداى تعالى صحيح نيست، زيرا خداى تعالى (كه خالق مكان است) بود در حالى كه مكانى نبود «1».و در توحيد خطبهاى از حسن بن على (ع) نقل كرده كه در آن فرموده:" الحمد للَّه الذى لم يكن له اول معلوم و لا اخر متناه و لا قبل مدرك و لا بعد محدود فلا تدرك العقول و اوهامها و لا الفكر و خطراتها و لا الالباب و أذهانها صفته فتقول متى و لا بديء مما و لا ظاهر على ما و لا باطن فيما" «2».
مؤلف
اينكه فرمود: اولى معلوم ندارد، (قيد معلوم احترازى نيست، يعنى نمىخواهد بفرمايد:اول دارد، ولى براى ما معلوم نيست، بلكه) قيدى توضيحى است، مىخواهد بفرمايد: اول ندارد براى اينكه اگر اول مىداشت تعلق علم به آن اول ممكن بود، و چون علم راهى براى پيدا كردن اول او ندارد، و بلكه آن را جايز نمىداند، لذا اول ندارد. " و لا آخر متناه" قيد متناهى نيز در اينجا مانند قيد معلوم در جمله قبل توضيحى است، مىخواهد بفرمايد:اگر آخر مىداشت متناهى و محدود مىشد «3»." و لا قبل مدرك" يعنى قبل ندارد چون اگر مىداشت قابل درك مىبود،" و لا بعد محدود" بعدى هم ندارد، چون اگر داشته باشد محدود مىشود،" و لا بديء مما"، يعنى خداى تعالى از چيزى آغاز نشده، تا اول داشته باشد،" و لا ظاهر على ما"، يعنى تفوق او بر عالم مانند تفوق يك موجود مادى بر موجود ديگر كه بالاى آن قرار بگيرد نيست. درست است كه تفوق دارد اما نه چون تفوق جسمانيات بر يكديگر،" و لا باطن فيما" يعنى خدا خود را در داخل چيزى پنهان نكرده، و در چيزى مستتر نگشته.(1) اصول كافى، ج 1، ص 90، ذيل ح 5.(2) يعنى:
حمد خدايى را كه در بارهاش اولى معلوم و آخرى متناهى و قبلى قابل درك و بعد محدود، صادق نيست، در نتيجه نه عقول و اوهام آن صفت او را درك مىكنند، و نه فكرها و جولان آن، و نه باطنها و تصوراتش تا بتوانند بپرسند كى و از چه وقت بوده، آخر خداى تعالى از هيچ چيز آغاز نگشته، و بر هيچ چيز ظاهر و قاهر نشده و در هيچ چيز نهان نگشته. توحيد، ص 45، ح 5.(3) و محال است واجب الوجود محدود باشد، زيرا اولا محتاج به ما فوقى مىشود كه او را تحديد كرده باشد، و ثانيا در خارج از حد، وجود نداشته باشد." مترجم".