وجوهى كه در باره قسم به" قلم" و" ما يسطرون" گفته شده است
" وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ" معناى" قلم" معلوم است، و اما مصدر" سطر" (كه فعل" يسطرون" مشتق از آن است) به فتحه سين و سكون طاء- و بنا به گفته راغب گاهى به دو فتحه نيز خوانده مىشود- به معناى صفى از كلمات نوشته شده، و يا از درختان كاشته شده، و يا از مردمى ايستاده است، و وقتى گفته مىشود:(سطر فلان كذا) معنايش اين است كه فلانى سطر سطر نوشت «1».خداى سبحان در اين آيه به قلم و آنچه با قلم مىنويسند سوگند ياد كرده، و از ظاهر سياق برمىآيد كه منظور از قلم مطلق قلم، و مطلق هر نوشتهاى است كه با قلم نوشته مىشود، و از اين جهت اين سوگند را ياد كرده كه قلم و نوشته از عظيمترين نعمتهاى الهى است، كه خداى تعالى بشر را به آن هدايت كرده، به وسيله آن حوادث غايب از انظار و معانى نهفته در درون دلها را ضبط مىكند، و انسان به وسيله قلم و نوشتن مىتواند هر حادثهاى را كه در پس پرده مرور زمان و بعد مكان قرار گرفته نزد خود حاضر سازد، (مثل اينكه حادثه قرنها قبل، همين الآن دارد اتفاق مىافتد، و حوادث هزاران فرسنگ آن طرفتر در همين جا دارد رخ مىدهد) پس قلم و نوشتن هم در عظمت، دست كمى از كلام ندارد.و در عظمت اين دو نعمت همين بس كه خداى سبحان بر انسان منت نهاده كه وى را به سوى كلام و قلم هدايت كرده، و طريق استفاده از اين دو نعمت را به او ياد داده، و در باره كلام فرموده:" خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ" «2» و در باره قلم فرموده:" عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ" «3».بنا بر اين، سوگند خوردن خداى تعالى به قلم، و آنچه مىنويسند سوگند به يكى از نعمتها است، و اين تنها قلم نيست كه به آن سوگند ياد كرده، بلكه در كلام مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود بدان جهت كه نعمتند سوگند ياد فرموده، مانند آسمان، زمين، خورشيد، ماه، شب، روز، و امثال اينها تا برسد به انجير و زيتون.بعضى «4» از مفسرين گفتهاند:كلمه" ما" در جمله" و ما يسطرون" مصدريه است، و مراد از آن خود نوشتن است.بعضى «5» ديگر گفتهاند: مراد از قلم، قلم اعلى، يعنى قلم آفرينش است، كه در حديث
آمده كه اولين موجودى است كه خدايش آفريده.
(1) مفردات راغب، ماده" سطر".(2) انسان را آفريد و به او بيان را تعليم كرد. سوره الرحمن، آيه 3 و 4.(3) به قلم تعليم داد، به انسان چيزى را تعليم داد كه از آن آگهى نداشت. سوره علق، آيه 4 و 5.(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 584.(5) تفسير فخر رازى، ج 30، ص 78 و 79.