ترجمه تفسیر المیزان جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
خانواده حاطب نامهاى به او نوشته، جوياى وضع شدند. او در پاسخ نوشت: آرى رسول خدا (ص) چنين قصدى دارد، و نامه را به دست زنى به نام صفيه داد، و او نامه را در لاى گيسوان خود پنهان نموده به راه افتاد. در همين ميان جبرئيل نازل شد، و رسول خدا (ص) را از ماجرا خبر داد. رسول خدا (ص) امير المؤمنين على (ع) و زبير بن عوام را به طلب آن زن فرستاد، اين دو تن خود را به او رساندند. امير المؤمنين پرسيد:
نامه كجاست؟ صفيه گفت:
نزد من چيزى نيست. حضرت على و زبير زن را تفتيش كردند، و چيزى همراه او نيافتند. زبير گفت:
حال كه چيزى نيافتيم برگرديم. امير المؤمنين فرمود:
به خدا سوگند رسول خدا (ص) به ما دروغ نگفته، و جبرئيل هم به آن جناب دروغ نگفته، و او هم به جبرئيل دروغ نمىبندد، و جبرئيل هم به خدا دروغ نمىبندد، و به خدا سوگند اى زن يا نامه را در مىآورى و مىدهى، و يا سر بريدهات را نزد رسول خدا (ص) مىبرم. صفيه گفت:
پس از من دور شويد تا در آورم. آن گاه نامه را از لاى گيسوانش درآورد. امير المؤمنين نامه را گرفت و نزد رسول خدا (ص) آورد.رسول خدا (ص) از حاطب پرسيد:
اين چكارى است؟ حاطب عرضه داشت: يا رسول اللَّه! به خدا سوگند اين كار را از روى نفاق نكردم، و چيزى تغيير و تبديل ندادم، و من شهادت مىدهم به اينكه جز خدا معبودى نيست، و اينكه تو رسول بر حق اويى، و ليكن اهل و عيال من از مكه به من نوشتند كه قريش با ما خوشرفتارى مىكنند، من خواستم در حقيقت حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى كرده باشم. بعد از سخنان حاطب خداى تعالى اين آيه را فرستاد: " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ... وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" «1».