ترجمه تفسیر المیزان جلد 19

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 19

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مؤلف

از ظاهر اين حديث برمى‏آيد كه امام (ع) خواسته است كلمه" شى‏ء" را به" زن" تفسير كند.

و در كافى به سند خود از ابان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:

بعد از آنكه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد با مردان بيعت فرمود. سپس زنان آمدند تا بيعت كنند، خداى تعالى اين آيه را فرستاد" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ ...".

هند گفت:

خدا شرط كرده كه اولاد خود را به قتل نرسانيم و ما اين كار را كرده‏ايم، بچه‏هايى را بزرگ كرديم و بعد كشتيم. ام حكيم دختر حارث بن هشام همسر عكرمة بن ابى جهل هم عرضه داشت:

يا رسول اللَّه! اين معروفى كه خدا شرط كرده تو را در مورد آن معصيت نكنيم، چيست؟

فرمود:
اين است كه لطمه به صورت نزنيد، و چهره خود را نخراشيد، و موى خود مكنيد، و گريبان چاك نكنيد، و جامه سياه نپوشيد، و صدا به واويلا بلند نكنيد. زنان مكه پذيرفتند، و با آن جناب بر طبق اين شرايط بيعت كردند.

هند پرسيد:

چه جور بيعت كنيم، رسول خدا (ص) فرمود:

من با زنان مصافحه نمى‏كنم، لذا دستور داد قدحى آب آوردند، خودش دست در آب نهاد، و بيرون آورد و فرمود حال دست خود را در اين آب كنيد «1».

مؤلف

روايات در اين معانى بسيار زياد وارد شده، هم از طرق شيعه و هم از طرق اهل سنت.

و در تفسير قمى به سند خود از عبد اللَّه بن سنان روايت آورده كه گفت:

من از امام صادق (ع) از معناى جمله شريفه" وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ" سؤال كردم، فرمود:

معروف همان امورى است كه خداى تعالى بر زنان واجب كرده، مانند نماز و زكات و هر عمل خير ديگرى كه به ايشان دستور داده «2».

مؤلف

اين روايت شاهد رواياتى است كه" معروف" را تفسير مى‏كرد به اينكه لطمه به صورت نزنيد، و چه نكنيد و چه نكنيد، و در بعضى از آنها آمده كه فرمود:

و عشوه‏گرى‏هاى دوران جاهليت را ترك كنيد. و همه اينها از باب اشاره به بعضى از مصاديق آن است.

(1) كافى، ج 5، ص 527، ح 5.

(2) تفسير قمى، ج 2، ص 364.

/ 676