ترجمه تفسیر المیزان جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
انس بن سيار، همپيمان انصار و جهجاه بن سعيد غفارى اجير عمر بن خطاب در كنار چاه به هم برخوردند، و هر دو دلو در چاه انداخته تا آب بكشند، دلوها در چاه به هم پيچيد.سيار گفت:دلو من، جهجاه هم گفت دلو من. و همين باعث درگيرى بين آن دو شد، جهجاه به صورت سيار سيلى زد، و خون از روى او جارى شد. سيار قبيله خزرج را و جهجاه قريش را به كمك طلبيد، هر دو گروه سلاح برگرفتند، و چيزى نمانده بود كه فتنهاى به پا شود.عبد اللَّه بن أبى سر و صدا را شنيد، پرسيد:چه خبر شده؟ جريان را برايش گفتند، و او سخت در خشم شد، و گفت:من از اول نمىخواستم اين مسير را بروم، و من امروز خوارترين مردم عرب هستم، و من هيچ پيشبينى نمىكردم كه زنده بمانم و چنين سخنانى بشنوم، و نتوانم كارى بكنم، و وضع را به دلخواه خود تغيير دهم.آن گاه رو كرد به اطرافيان خود و گفت:اين كارى است كه شما كرديد، اينها را در منازل خود جاى داديد، و مال خود را با آنان تقسيم نموديد، و با جان خود جانشان را از خطر حفظ كرديد، و گردنهاى خود را آماده شمشير ساخته، زنان خود را بيوه و فرزندان را يتيم كرديد (اينهم مزدى است كه دريافت مىداريد)، آن هم از مردمى كه اگر شما بيرونشان كرده بوديد وبال گردن مردمى ديگر مىشدند. آن گاه گفت:" اگر به مدينه برگرديم، آن كس كه عزيزتر است ذليلتر را بيرون خواهد كرد".يكى از حضار در آن مجلس زيد بن ارقم بود كه تازه داشت به حد بلوغ مىرسيد، و آن روز رسول خدا (ص) در هنگام گرماى ظهر در سايه درختى با جمعى از اصحاب مهاجر و انصارش نشسته بود، زيد از راه رسيد، و سخنان عبد اللَّه بن ابى را به رسول خدا (ص) گزارش داد. حضرت فرمود:اى پسر! شايد اشتباه شنيده باشى. عرضه داشت:
به خدا سوگند اشتباه نكردهام. فرمود:
شايد از او خشمگين باشى. عرضه داشت:
به خدا قسم هيچ دشمنى با او ندارم. فرمود:
ممكن است خواسته سر بسرت بگذارد؟عرضه داشت:
نه به خدا سوگند.