ترجمه تفسیر المیزان جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
رسول خدا (ص) به غلامش شقران فرمود:مركب را زين، و آماده حركت كن، و فورا سوار شد. مردم به يكديگر خبر دادند ولى كسى باور نمىكرد كه در آن گرماى ظهر حركت كرده باشد، ولى بالأخره سوار شدند، و سعد بن عباده خود را به آن جناب رسانيده، عرضه داشت:السلام عليك يا رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت فرمود:
و عليك السلام. عرضه داشت:
شما هيچ وقت در گرماى ظهر حركت نمىكرديد.فرمود:
مگر سخنان رفيقتان را نشنيدهاى؟پرسيد:
كدام رفيق يا رسول اللَّه؟ ما به غير تو رفيقى نداريم؟فرمود:
عبد اللَّه بن ابى، او پيش بينى كرده كه اگر به مدينه برگردد آن كس كه عزيزتر است ذليلتر را از شهر بيرون كند. سعد عرضه داشت:يا رسول اللَّه (ص) تو و اصحابت عزيزتر و او و اصحابش ذليلترند.رسول خدا (ص) آن روز را تا به آخر به حركت ادامه داد، و با احدى سخن نگفت، قبيله خزرج نزد عبد اللَّه بن ابى آمدند، و او را ملامت كردند. عبد اللَّه قسم خورد كه من هيچ يك از اين حرفها را نزدهام. گفتند:
اگر چنين حرفى نزدهاى برخيز تا نزد رسول خدا (ص) شويم تا از آن جناب عذرخواهى كنى، عبد اللَّه سر و كله را تكان داد كه نه.شب شد رسول خدا (ص) آن شب را هم تا به صبح حركت كرد، و اجازه استراحت نداد، مگر به مقدار نماز صبح. فرداى آن روز رسول خدا (ص) پياده شد، اصحاب هم پياده شدند، در حالى كه آن قدر خسته بودند كه خاك زمين برايشان بهترين رختخواب شد، (و همه به خواب رفتند). عبد اللَّه بن ابى نزد رسول خدا (ص) آمد، و سوگند ياد كرد كه من اين حرفها را نزدهام، و به وحدانيت خدا و رسالت آن حضرت شهادت داد، و گفت:زيد بن ارقم به من دروغ بسته.رسول خدا (ص) عذرش را پذيرفت، آن وقت قبيله خزرج نزد زيد بن ارقم رفته شماتتش كردند كه تو چرا به بزرگ قبيله ما تهمت زدى.هنگامى كه رسول خدا (ص) از آن منزل حركت كرد زيد با آن جناب بود، و مىگفت:بار الها! تو مىدانى كه من دروغ نگفتهام، و به عبد اللَّه بن ابى تهمت نزدهام. چيزى از راه را نرفته بودند كه حالت وحى و برحاء «1» به رسول خدا (ص)
دست داد و آن قدر سنگين شد كه نزديك بود شترش زانو بزند و بخوابد، و خود او عرق از پيشانى مباركش مىچكيد، و بعد از آن كه به حالت عادى برگشت، گوش زيد بن ارقم را گرفته، او را از روى بار و بنهاش (و يا از روى شتر) بلند كرد و فرمود:اى پسر سخنت راست و دلت فراگير است، و خداى تعالى قرآنى در بارهات نازل كرده.