وفات فاطمه بنت اسد و سؤال قبر - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وفات فاطمه بنت اسد و سؤال قبر

مرحوم طبرسى در بحار (464) از المنتقى نقل فرموده: در سال چهارم فاطمه بنت اسدبن هاشم بن عبدمناف مادر على عليه السلام از دنيا رفت او زن نيكوكارى بود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله به زيارت او مىآمد و در خانه اش مىخوابيد و چون از دنيا رفت، حضرت پيراهن خويش را بر او كفن نمود.

مرحوم صدوق در امالى مجلسى 51 نقل مىكند: روزى على بن ابيطالب عليه السلام در حالى كه مىگريست محضر رسول خدا صلّى الله عليه وآله آمد، و مىگفت: انا لله و انا اليه راجعون حضرت فرمود: ياعلى چه شده است عرض كرد مادرم از دنيا رفت، رسول خدا صلّى الله عليه وآله گريست و فرمود: خدا به مادرت رحمت كند، او به من نيز مادر بود، عمامه و اين دو لباس مرا براى ايشان كفن كن و بگو زنان در غسل او دقت كنند وتا من نيامده ام جنازه رااز خانه خارج نكنيد. بعد از ساعتى آن حضرت آمد، جنازه را بيرون آوردند، حضرت بر او نماز خواند و چهل تكبير گفت كه تا آن وقت بر كسى چنان نماز نخوانده بود. آنگاه داخل قبر فاطمه شد، و در آن دراز كشيد و بدون صدا و حركت كمى در آنجا درنگ كرد.

بعد فرمود: يا على داخل شود يا حسن داخل شو و چون جنازه در قبر گذاشته شد، فرمود تا آن دو خارج شدند. آنگاه در كنار راءس جنازه ايستاد و فرمود: يا فاطمه من محمد سيد فرزندان آدم هستم ولى فخرى نيست، چون منكر و نكير پيش تو آمده و از پروردگارت سؤال كردند بگو: الله پروردگار من و محمد پيامبر من و اسلام دين من است، قرآن كتاب من و پسرم (على عليه السلام) امام و ولى من است بعد فرمودن خدايا فامه را با سخن ثابت و حق ثابت قدم فرما، آنگاه چند دفعه با دست خود به قبر خاك ريخته و دست خويش را تكان داد و پاك كرد. بعد فرمود: قسم به خدايى كه روح محمد در دست او است فاطمه صداى دست مرا كه به هم زدم شنيد.

عمار ياسر پرسيد: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله بر فاطمه نمازى خواندى كه تا به حال بر كسى نخوانده اى فرمود: يا ابااليقظان او اهل اين كار بود، او از ابوطالب فرزندان زياد داشت وآنها را گرسنه مىگذاشت و مرا سير مىكرد، آنها را عريان مىگذاشت و مرا لباس مىپوشانيد، آن ها را ژوليده مىگذاشت، موهاى مرا روغن مىماليد. عمار گفت: چرا چهل تكبير گفتيد؟ فرمود: به طرف راست خود نگاه كردم چهل صف ملائكه در نمازش حاضر بودند، به هر صفى يك تكبير گفتم، عرض كرد، چرا در قبرش خوابيدى و صدائى از شما شنيده نمى شد؟ فرمود: روز: قيامت مردم عريان محشور مىشوند در حال سكوت از خدا مىخواستم كه او را پوشيده مبعوث فرمايد. به خدائى جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نيامدم مگر ديدم دو چراغ از نور در بالاى سر و دو چراغ از نور پايين پايش هست، دو ملك موكل به قبرش، تا قيامت او را استغفار مىكنند(465)

در نقل بحار هست، چون مردم خواستند از قبرستان برگردند، حضرت بالاى قبر مىفرمود: ابنك ابنك، لاجعفر، و لاعقيل ابنك، ابنك، على بن ابيطالب يعنى امام پسرت على بن ابيطالب است نه پسرت جعفر و نه پسرت عقيل، و چون از حضرت از علت آن پرسيدند فرمود: چون دو فرشته داخل قبرش شدند، از خدايش پرسيدند: گفت: الله ربى، گفتند: پيامبر كيست گفت: محمد نبى، گفتند: ولى و امامت كيست حيا كرد بگويد: پسرم على، لذا گفتم: بگو فرزندم على بن ابيطالب است خدا با آن كار چشم او را روشن گردانيد(466)

/ 260