چون احزاب با ده هزار نفر در مواضع خود مقابل خنق مستقر شدند، حيى بن اخطب يهودى كه از تبعيديهاى بنى نضير بود به طرف قلعه هاى بنى قريظه آمد، كعب بن اسد رهبر بنى قريظه كه با رسول الله صلّى الله عليه وآله پيمان صلح بسته بود، دستور داد باب قلعه را به روى او باز نكنند، حيى بن اخطب با صداى بلند اجازه خواست.كعب ابن اسد از بالاى قعله گفت: واى بر تو اى حيى تو آدم شومى هستى، من با محمد عهد بسته ام، و حاضره به عهد شكنى نيستم و از محمد جز وفا و راستى نديده ام. ابن اخطب گفت: واى بر تو باز كن سخنى دارم، گفت: باز نخواهم كرد، گفت: لابد مىترسى بلغورى از نان تو را بخورم كه باز نمى كنى كعب بن اسد از اين سخن به خشم درآمد و در را باز كرد. او چون به قلعه آمد گفت: اى كعب واى بر تو عزت دنيا را و درياى خروشان را براى تو آورده ام، قريش را با بزرگانشان آورده ام و اكنون در سيلگاه رومه مستقر شده اند، قبيله غطفان را با بزرگانشان آورده ام، و الان در كنار احد هستند، با من عهد كرده اند تا محمد و يارانش را مستاءصل نكرده اند باز نگردند.كعب گفت: ذلت دنيا را براى من آورده اى و ابرى آورده اى كه فقط رعد و برق دارد و از باران خبرى نيست، مرا با محمد واگذار من از و جز وفا به عهد و راستى نديده ام. ابن اخطب آن قدر راست و دروغ به وى گفت كه حد وحصر نداشت. حتى با او عهد كرد كه اگر احزاب قبل از براندازى رسول الله صلّى الله عليه وآله برگشتند من به قلعه تو خواهم آمد، تا هر بلايى كه به سر تو آيد بر سر من نيز آيد، بالاخره كعب بن اسد حاضر به نقض عهد شد و پيمان خويش را شكست و به قوم خود دستور آماده باش داد آرى يهود چنين هستند.