اين كار در ماه ربيع الاول در سى و هفتمين ماه از هجرت واقع شده (408) على هذا اولين عمل تاريخى در سال چهارم هجرت مىباشد، در بيان وقايع سال اول هجرى گفته شد كه قبائل يهود به محضر آن حضرت آمده و پيمان عدم تعرض بستند، از جمله آنان يهود بنى نضير كه در اطراف مدينه در محلى به نام فرع در دهى به نام زهره سكونت داشتند.چون رسول الله صلّى الله عليه وآله در بدر بر مشركان پيروز شد، بنى نضير پيش خود گفتند: والله اين همان پيامبر است كه در تورات اوصاف او آمده است، پيوسته پيروز مىشود و چون شكست احد پيش آمد، به شك افتاده و نقض پيمان كردند.جريان بدين قرار بود كه چون در ماجراى هولناك بئر معونه عمروبن اميه به وقت برگشتن به مدينه، دو نفر از قبيله بنى عامر را به انتقام يارانش بشكست و اسباب و البسه آن دو را به مدينه آورد، از قضا آن دو نفر با رسول الله پيمان عدم تعرض داشتند، حضرت از اين جريان ناراحت شد، اسباب را همچنان نگاه داشت.در اين بين عامربن طفيل قاتل شهداء بئر معونه به حضرت نوشت: يكى از ياران تو، دو نفر از ما را كه هم پيمان شما بودند، كشته است، خوبنهاى آنها را پيش ما بفرست، از اين طرف آن دو نفر مقتول هم پيمان بنى نضير هم بودند، چون آنها با همه بنى عامر پيمان داشتند.رسول خدا صلّى الله عليه وآله به اين مناسبت به آبادى بنى نضير تشريف برد تا آنها در خوبهاى آن دو مقتلو كمك نمايند، حضرت در كنار يكى از خانه هاى آن ها نشست و جريان را اظهار فرمود يهود از آمدن حضرت حسن استقبال كرده و گفتند: حالا كه شما آمده ايد كمك مىنماييم، آنگاه آماده پذيرايى شدند.دراين بين با يكديگر خلوت كرده و به فكر توطئه افتادند حيى بن اخطب يكى از بزرگان آنها گفت: جماعت يهود! بهتر از اين فرصتى به دست نمى آيد، محمد با يارانش كه حتى نفر هم نيستند، به ديار شما آمده و جز على بن ابى طالب، زبير، طلحه، سعدبن معاذ، سعدبن عباده و... كسى را همراه ندارد، از پشت بام سنگى بر وى بيندازد، و او را از بين ببريد، اگر او كشته شود، يارانش متفرق شده قريش به مكه مىروند، اوس و خزرج با شما هم پيمان مىشوند، آنچه مىخواستند بكنيد الان وقتش رسيده است.يكى از يهود به نام عمروبن حجاش گفت: من اكنون پشت بام رفته، سنگى بر روى او مىاندازم، سلام بن مشكم گفت: اى قوم اين دفعه به حرف من گوش كنيد و بعد تا دنيا هست مخالفت نماييد، شما اگر اين كار را بكنيد به او از آسمان، خبر مىرسد كه ما به فكر حيله بوده ايم و اين نقض پيمان است و تازه اگر موفق به كشتن او شويد، جانشينان او تا روز قيامت به بهانه آن، دمار از روزگار يهود برمى آورند.گفته او مورد قبول واقع نگرديد، عمروبن جحاش سنگ را به پشت بام برد، عده اى از يهود آن حضرت را به گفتگو مشغول كرده بودند، چون آن يهودى بالاى بام آمد، وحى آسمانى حضرت را از توطئه مطلع كرد، حضرت به فوريت از جا برخاست و رفت، يارانش فكر كردند كه پى كارى رفت.و چون آن حضرت تاءخير كرد، يارانش گفتند: رسول خدا كه برنگشت ما براى چه كار نشسته ايم برويم، آنگاه برخاستند، حيى بن اخطب گفت: ابولقاسم عجله كرد، مىخواستيم در خونبها ياريش كنيم و به محضرتان طعام بياوريم، بالاخره ياران آن حضرت به مدينه برگشتند، يهود از كرده خويش پشيمان شدند، كنانة بن صويراء كه از يهود گفت: مىدانيد كه محمد چرا برخاست گفتند: نه والله نمى دانيم گفت: بلى قسم به تورات من مىدانم او را از توطئه شما خبر آمد، خودتان را فريب ندهيد، به خدا، او رسول خدا و آخرين پيامبران است، شما دوست داشتيد كه آخرين پيامبر از نسل هارون باشد خدا او را از نسل اسماعيل قرار داد. كتابهاى ما و آنچه در تورات خوانده ايم نشان مىدهد كه ولادت او در مكه وهجرت او به يثرب خواهد بود، و صفاتش همان است كه در تورات است حتى يك حرف هم تفاوت ندارد، دينى كه آورده براى شما بهتر از اين كه آن را قبول نكنيد و با شما بجنگد، گويا مىبينم كه از ديارتان بيرونتان مىكند، و اطفالتان ناله مىكنند.گفت: ولى من پيشنهاد اولى را خوش تر دارم، و اگر ما مسلمان بودنم دخترم شعثاء را شماتت نمى كردند اسلام مىآوردم ولى در يهوديت مىمانم تا شريك مصيبت شما باشم. سلام بن مشكم گفت: محمد حتما سفارش خواهد كرد كه از ديار من بيرون برويد، به مخالفت با او بر مخيزيد، اين بلا را خود به سرمان آورديم.در اينجا لازم است به دو آيه از قرآن مجيد اشاره مىشود يكى آن كه در دو جا از قرآن آمده كه يهود رسول خدا را مانند پسران خود مىشناختند و يقين داشتند كه او همان پيامبر موعود تورات است ولى عناد و لجاجت و حسد مانع از ايمان آن ها شد: الذين آتينا هم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (409)و در سوره اعراف آمده: آنان كه پيروى مىكنند از رسول درس ناخوانده كه او را در تورات و انجيل مىيابند كه به معروف امرشان نكرده و از منكر نهى شان مىكند، و سختى و زنجيرها را از آنها برمى دارد الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجيل ياءمرهم بالمعروف و يناهم عن المنكر و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم (410)آرى آنها از رسالت آن حضرت كاملا آگاه بودند.به هر حال اصحاب رسول الله صلّى الله عليه وآله چون به نزديكى مدينه رسيدند، مردى را ديدند كه از مدينه مىآيد، از وى سراغ گرفتند گفت: رسول خدا در مدينه بود، و چون به خدمت حضرت رسيدند، حضرت آنها را از توطئه يهود مطلع كرد و فرمود: علت آمدنم همان بود آنگاه آن حضرت، محمد بن مسلمه را فرمود: پيش يهوديان بنى نضير رفته و به ايشان اخطار كند، كه از ديار مسلمانان خارج شوند و فقط سه روز مهلت دارند كه آماده شده و بروند، يهود آماده رفتن شدند و چاره اى نداشتند در آن بين از عبدالله بن ابى رئيس منافقان به ايشان سفارش رسيد كه از جاى خود تكان نخوريد، من با دو هزار از قوم خود در كنار شما خواهم بود، همه به قلعه هاى شما خواهند آمد، و اگر جنگى پيش آيد تا آخرين نفر حاضرند باشما كشته شوند، نظير اين سفارش از يهود بنى قريظه و قبائل عطفان نيز به آنها رسيد واعلام حمايت كردند.به دنبال اعلام حمايت آن طوائف، حيى بن اخطب و يهود به فكر مقاومت افتاده و ازرفتن امتناع كردند، اين مطلب به رسول خدا صلّى الله عليه وآله رسيد، حضرت با ياران خويش رهسپار ديار آن ها شد، و قلعه هايشان را به محاصره كشيد، عبدالله بن ام مكتوم را در مدينه به جاى خود گذاشت، پرچم حضرت در دست على بن ابيطالب عليه السلام بود، رسول خدا صلّى الله عليه وآله نماز ظهر رادر كنار قلعه ها به جاى آورد، بنى نضير در قلعه ها متحصن شده و مقاومت كردند و با تير و سنگ آماده دفاع از خويش شدند، به گمان آنكه عبدالله بن ابى و بنى قريظه به كمك خواهند شتافت... ولى برخلاف انتظار از هيچ كس خبرى نشد.حضرت دستور داد، مقدارى از نخلهاى آنها راقطع كردند، اين عمل بر ياءس آنها افزود، محاصره پانزده روز ادامه داشت، يهوديان به ستوه آمدند، چاره اى جز قبول فرمان، رسول الله صلّى الله عليه وآله نداشتند. بالاخره به حضرت پيغام دادند كه حاضر به رفتن هستيم، حضرت فرمودند، برويد جانتان در امان است از اموالتان فقط آن مقدار كه شتران حمل كنند حق بردن داريد، ولى حق بردن سلاح اصلا نداريد به ناچار قبول كردن. سپس محمدبن مسلمه ماءمور اخراج ايشان شد او آنها را بيرون راند عده اى به اذرعات گروهى به اريحا جمعى به خيبر و طائفه اى به حيره رفتند، بدين طريق شر و توطئه آنها از مدينه و اسلام برطرف گرديد.(411)