نعيم بن مسعود و تدبير او - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نعيم بن مسعود و تدبير او

با كشته شدن عمروبن عبدود، ياءس و نوميدى بر مشركان غالب شد، مسلمانان بشدت از گذرگاههاى خندق دفاع مىكردند، حتى گاهى براى نماز خواندن نيز مجال نبود، روزى رسول خدا صلّى الله عليه وآله نتوانست نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را بخواند، مسلمانان مىگفتند: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله نماز نخوانديم، فرمود: والله من هم نخوانده ام، كفار فوج فوج حمله مىكردند، مدافعان با تير باران و سنگ آنها را به عقب مىراندند، و اگر مسلمانان آنى غفلت مىكردند كار از كار گذشته بود رسول خدا صلّى الله عليه وآله از چادرى كه زده بودند، كنار نمى رفت و پيوسته وضع جبهه را زير نظر داشت، غوغاى عجيبى بود وحشت عجيبى بر طرفين، مخصوصا بر مسلمانان مستولى شده بود.

روزى جمعى از كفار، ياران رسول خدا صص را به باران تير گرفتند، حضرت زره بر تن و كلاه جنگى بر سر ايستاده بود، مردى به نام حيان به عرقه تيرى به بازوى سعدبن معاذ زد ونعره كشيد كه: بگير من پسر عرقه هستم، رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمودند: خدا چهره ات را به آتش بكشد، (و خواهيم گفت كه سعدبن معاذ از آن زخم شهيد شد)

روزها باجنگ وگريز سپرى مىشد، آينده بسيار تاريك بود منافقان در تعيف روحيه مسلمانان بيداد مىكردند، در آن بين مردى به نام نعيم بن مسعود اشجعى به محضر روسول خدا صلّى الله عليه وآله آمد و گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله من مسلمان شده ام ولى هنوز همه حتى قوم من مرا كافر مىدانند، هر دستورى دارى بفرما.

حضرت فرمود: هر چه بتوانى اينها را از ما بگردان، جنگ بايد با تدبير و اغفال دشمن تواءم باشد الحرب خدعة نعيم پس از اجازه گرفتن از آن حضرت به سوى بنى قريظه رفت و با سران آن ها خلوت كرد و گفت: شما علاقه مرا نسبت به خودتان دانسته ايد، گفتند: آرى چنين است گفت: شما در اين لشكركشى اشتباه بزرگى كرده ايد، حساب شما غير از قريش و غطفان است ديار آنها از مدينه دور است، اگر فرصتى باشد غالب ميشوند وگرنه به سوى ديار خود بر مىگردند. اما شما در نزد مدينه هستيد زنان، اطفال و اموال شما در آن است، اگر روزى قريش و غطفان از محاصره دست كشيده و به ديار خود برگشتند، شما چه طور مىتوانيد از چنگ محمد خلاص شويد، مصلحت آن است كه: عده اى از بزرگان قريش و غطفان را به طور گروگان پيش شما بفرستند و شما آنها را در نزد خود نگاه داريد، تا آخرين نفس مسلمانان قطع نشده از اينجا نروند وگرنه، اين لشگركشى شما عاقبت خطرناكى دارد، يهود بنى قريظه، همه اين سخن را پذيرفته و خود را آماده كردند چند نفر را پيش ابوسفيان فرستاده و از گروگان بخواهند تا ازعدم قطع جنگ توسط آنها مطمئن شوند.

نعيم بن مسعود آنگاه خود را پيش ابوسفيان و قريش رسانيد و گفت: شما علاقه مرا نسبت به خود دانسته ايد، و مىدانيد كه دشمن محمد و دين او هستم. گفتند: آرى، گفت: بدانيد كه بنى قريظه از كار خود پشيمان شده و به محمد اطلاع داده اند كه چند نفر از بزرگان شما را به طور گروگاه گرفته و به دست محمد بدهند و او آنها را عدام كند، و آنگاه با همكارى او شما را از مدينه برانند، اگر احيانا يهود براى اين منظور پيش شما بيايند، حتى يك نفر هم به آنها ندهيد، سپس پيش قبيله عطفان آمده و به آنها نيز چنين گفت.

فرداى آن روز كه شنبه بود، ابوسفيان چند نفر را به رياست عكرمة بن ابى جهل پيش بنى قريظه فرستاد كه: اسبان و شتران ما از كار افتاده اند، و ما در ديار خود نيستيم تا اينها را جبران كنيم، شما بايد بزودى حمله را شروع كنيد تا كار محمد را بسازيم، آنها جواب دادند: اولا امروز روز شنبه است كارى در آن نمى كنيم، وانگهى بايد عده اى از بزرگان خويش را بطور گروگان پيش ما بگذاريد، تا مطئمن باشيم كه ما را تنها نگذاشته و نخواهيد رفت.

ابوسفيان با شنيدن اين سخن گفتار، نعيم بن مسعود را يادآورد و گفت: نعيم راست گفته است، آنگاه به يهود پيغام داد كه يك نفر هم در نزد شمانخواهيم گذاشت، مىخواهيد بجنگيد و مىخواهيد نجنگيد. يهود پس از شنيدن پيام ابوسفيان گفتند: اين همان است كه نعيم گفته است به اين طريق رشته ارتباط قريش و بنى قريظه گسيخته شد و سبب ضعف روحى هر دو گروه گرديد، آنگاه ملائكه و طوفان به سراغ آنها آمده، كفار با ترس و واهمه، اردوگاه را ترك كرده و پا به فرار گذاشتند.

/ 260