در صلح حديبيه گفته شد كه مكه و مدينه و مسلمانان و كفار مدت ده سال به يكديگر متعرض نخواهند شد، لذا براى حمله به مكه سببى لازم بود تا رسول خدا صلّى الله عليه وآله آن را در دست داشته باشد و كفار نگويند نقض پيمان كردى. در آن روز كه حدود دو سال از صحل حديبيه مىگذشت اتفاقى پيش آمدكه راه را براى آن فتح بزرگ باز كرد و آن اينكه: در صلح حديبيه قبيله خزاعه به پيمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله داخل شدند و قبيله كنانه در پيمان قريش، بعد از گذشتن تقريبا دو سال، مردى از قبيله كنانه به نام انس بن زنيم رسول خدا صلّى الله عليه وآله را با شعر هجو كرده و شروع به آواز خوانى كرد، مردى از خزاعه گفت چرا هم پيمان ما را مسخره مىكنى گفت: به تو چه مربوط است گفت: اگر بار ديگر به زبان بياورى سرت را مىشكنم.آن مرد اهميت نداده به توهين حضرت ادامه داد مرد خزاعى او را زخمى كرد، انس قوم خويش را به يارى طلبيد، مرد خزاعى نيز از قوم خود كمك خواست، دو قبيله به جان هم افتادند، قريش بنى كنانه را با سلاح و اسبان و نفرات يارى كرد، به طورى كه حدود بيست و سه نفر از قبيله خزاعه كشته شدند واز بزرگان قريش: صفوان بن اميه، عكرمة بن ابى جهل، سهيل بن عمرو و ديگران رسما دريارى كنانه با قبيله خزاعه جنگيدند.عمروبن سالم كه از خزاعه بود به مدينه آمد و رسول خدا صلّى الله عليه وآله را از جريان با خبر كرد وشعرى در اين رابطه خواند به طورى كه حضرت را به گريه آورد تا فرمود: اى عمرو بس است ديگر ادامه نده، آنگاه داخل منزل ميمونه از زنانش شد، آب خواست و غسل كرد و فرمود: اگر بنى كعب را يارى نكنم يارى كرده نشوم بالاخره تصميم گرفت كه به مكه لشكركشى كرده و حمله نمايد.