شاعرى از كفار مكه به نام ابوعزه در بدر كفار را با شعر خود عليه مسلمانان تحريك مىكرد، بالاخره در ضمن اسراء اسير گرديد،و به وقت غرامت دادن گفت: يا اباالقاسم من مرد فقيرى هستم بر دختران من رحم كن، حضرت فرمود: تو را بدون غرامت آزاد مىكنم به شرطى كه ديگر عليه ما مردم را تحريك نكنى و شعر نگويى، گفت: نه والله نمى گويم و عهد كرد كه ديگر به جنگ آن حضرت نيايد.قريش در احد از وى خواستند كه با آنها بيايد و مردان رابه جنگ تشويق كند، گفت: من با محمد عهد كرده ام، كه عليه وى شعر نگويم، گفتند: نگران نباش محمد اين دفعه از چنگ ما رها نمى شود، بالاخره قانعش كردند، با مشركان به جنگ مسلمين آمد، تنها كسى كه از كفار در احد اسير گرديد، او بود، حضرت فرمود: آيا با من عهد نكرده بودى كه به جنگ من نيايى گفت: آن ها مجبورم كردند، بر دختران من رحم كن و آزادم گردان.حضرت فرمود: اين نمى شود كه به مكه برگردى و شانه هايت را تكان داده بگويى: محمد را دوباره فرفتم، يا على گردنش را بزن، آنگاه فرمود: مؤمن را يك سوراه دو دفعه گزيده نمى شود، لايلدغ المؤمن من جحر مرتينو در بحار چنين آمده: لايلسع المؤمن من جحر مرتين (382)ظاهرا اين كلام اولين بار بود كه از آن حضرت صادر شد.