فدك روستايى بود در نزديكى هاى خيبر، به قول معجم البلدان تا مدينه دو روز راه فاصله داشت، رسول خدا صلّى الله عليه وآله آنگاه به طرف خيبر رفت، يكى ازياران خود را به نام محيصة بن مسعود به سوى اهل فدك فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد و فرمود: وضعى پيش نياورند كه به آنجا هم مانند خيبر لشكركشى كندمحيصة به آنجا رفت و پيام حضرت را رسانيد يهود، امروز و فردا كرده منتظر بودند تا كار خيبر به كجا خواهد انجاميد و پيش خود مىگفتند: در قلعه ها نطاة مردانى چون عامر، ياسر، اسير، حارث، و از همه بالاتر سيد يهود مرحب با ده هزار شمشير زن وجود دارد، محمد از كجا مىتواند به آنجا قدم گذارد در اين حيص و بيص بودند كه خبر رسيد اهل قلعه ناعم و بزرگان يهود به دست سپاهيان اسلام كشته شده اند، اين خبر آنها را هراسان كرد و ترسيدند، آنگاه عده اى از يهود را با يكى از بزرگانشان به نام فون بن يوشع و در نقل كامل (يوشع بن فون) در به همراه محيصه به محضر رسول الله صلّى الله عليه وآله فرستاده و پيشنهاد صلح كردند كه در جاى خود بمانند و نصف زمينهاى فدك از آن رسول خدا صلّى الله عليه وآله باشد، اين پيشنهاد مورد قبول آن حضرت واقع شد و قضيه خاتمه يافت (610)، على هذا زمين هاى فدك از آن رسول خدا صلّى الله عليه وآله گرديد زيرا كه با صلح و بدون جنگ به دست آمده بود و خدا فرمايد: ما افاءالله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب (611).شيعه و اهل سنت جريان فدك را همه اين طور با مصالحه نقل كرده اند و به صريح قرآن و اتفاق فريقين آنجا مخصوص رسول خدا صلّى الله عليه وآله بود و مختار بود كه در آنجه هر طور تصرف بفرمايد، و چون آيه و آت ذا القربى حقه... (612) نازل شد، آن حضرت دخترش فاطمه عليها السلام را خواست و فدك را به وى داد و در اين رابطه سندى نوشت و به فاطمه داد و آنگاه كه ابوبرك فدك را از دست فاطمه گرفت، آن حضرت دستخط رسول خدا صلّى الله عليه وآله را به ابوبكر نشان داد و فرمود: اين نوشته رسول خدا صلّى الله عليه وآله در رابطه با من وفرزندانم است (613). از آن وقت فدك در دست فاطه عليهاالسلام بود و عايدات آن زير نظر وى به مصرف مىرسيد و اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرموده: بلى از همه آنچه آسمان سايه انداخته فقط فدك در دست ما بود، گروهى بر آن بخل ورزيدند و از دست ما گرفتند(614). پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه وآله، ابوبكر، آن را از دست فاطمه عليهاالسلام گرفت و داخل بيت المال كرد، فاطمه عليهاالسلام فرمود: پدرم: به من داده است اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت داد كه فاطمه راست مىگويد، ام ايمن نيز شهادت داد حسنين عليه السلام نيز شهادت دادند، رباح غلام رسول الله نيز شهادت داد ولى ابوبكر نپذيرفت، من گمان دارم كه اگر خود رسول خدا صلّى الله عليه وآله زنده مىشد و شهادت مىداد باز پذيرفته نمى شد، چون سياست وقت آن بود كه پولى و امكانى در اختيار على عليه السلام نباشد.