صلح حديبيه و عمربن الخطاب - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صلح حديبيه و عمربن الخطاب

در مجمع البيان از عمربن خطاب نقل كرده كه گويد: به خدا قسم از روزى كه مسلمان شدم (در نبوت آن حضرت) شك نكرده بودم مگر در آن روز، پيش او آمده گفتم مگر تو پيامبر خدا نيستى فرمود: بلى پيامبر خدا هستم، گفتم: مگر ما بر حق نيستيم، مگر دشمن ما بر باطل نيست! فرمود: بلى، گفتم: پس در اين صورت چرا در دين خود اين پستى را قبول كنيم! فرمود: من رسول خدايم او را نافرمانى نمى كنم، او يار من است.

گفتم: مگر نمى گفتى ما حتما به كعبه مىرويم و طواف مىكنيم! فرمود: آرى ولى نگفتم كه امسال مىرويم، گفتم: بلى، فرمود: تو در آينده به كعبه مىروى طواف مىكنى.

در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام نقل شده: حضرت به عمرو فرمود: خدا به من وعده كرده و خلف وعده نمى كند، عمر گفت: اگر چهل نفر داشتم جلو اين صلح را مىگرفتم.

واقدى در مغازى، ج 2، ص 606 نقل مىكند: چون گفتگو درباره صلح تمام شد و فقط آن مانده كه نوشته و امضا شود، عمربن الخطاب برجست و گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله آيه ما مسلماان نيستيم! فرمود: بلى، گفت: پس چرا اين پستى را در دين خود قبول كنيم! حضرت فرمود: من رسول خدايم فرمان او را مخالفت نخواهم كرد، و خدا مرا ضايع نمى كند، عمر (در حالت عصبانى) پيش ابوبكر رفت و گفت: اى ابى بكر آيا ما مسلمان نيستيم گفت: بلى، گفت: پس چرا در دين خود اين پستى را بر خود هموار سازيم! ابوبكر گفت: از فرمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله اطاعت كن، من شهادت مىدهم كه او رسول خداست و حق آن است كه امر مىكند، ما هرگز با امر او مخالفت نخواهيم كرد و خدا او را رها نخواهد ساخت.

ولى عمر جريان را بس ناپسند مىدانست و مرتب به رسول خدا صلّى الله عليه وآله مىگفت چرا در دين خود اين پستى را قبول كنيم! حضرت در جواب مىگفت: من رسول خدايم او مرا ضايع نخواهد كرد، ولى عمر دست بردار نبود تا اينكه ابوعبيده به او پرخاش كرد و گفت: پسر خطاب آيا سخن رسول الله صلّى الله عليه وآله را نمى شنوى، از شيطان به خدا پناه ببر، راءى خود را ناحق بدان...!

ابن عباس گويد: عمر در زمان خلافتش به من گفت: (در نبوت آن حضرت) چنان به شك افتادم كه از وقت مسلمان شدن آن طور شك نكرده بودم و اگر در آن روز يارانى مىيافتم بر عليه آن صلح قيام مىكردم ولى خدا عاقبت آن را به خير كرد.

ابوسعيد خدرى از ياران رسول خدا صلّى الله عليه وآله نقل كرده: عمر روزى به من گفت من در صلح حديبيه در رسالت رسول خدا صلّى الله عليه وآله شك كردم، و با آن حضرت چنان با خشنوت برخودر كردم كه مثل آنرا نكرده ام، به كفاره آن برده هايى آزاد كردم، روزگارى روزه گرفتم، و اكنون كه به آن فكر مىكنم بزرگترين غصه من مىباشد به خدا قسم شك بر من عارض شد و پيش خود گفتم: اگر صد نفر در راءى من بود، اصلا به اين صلح تن در نمى دادم.

ولى چون صلح واقع شد در ايام صلح كسانى كه اسلام آوردند بيش از آنان بود كه تا زمان حديبيه اسلام آورده بودند، در اينجا سخن واقدى در رابطه با موضع عمربن الخطاب تمام ميشود.

/ 260