زيارت قبور بقيع
چون رسول خدا صلّى الله عليه وآله را مرض موت دريافت، در اثناى مرض روزى دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفت و عده اى نيز همراه آن دو آمدند. حضرت به سوى قبرستان بقيع رفت و به حاضران فرمود: من ماءمور شده ام براى اهل بقيع استغفار نمايم. مردم با وى آمدند با به كنار قبور رسيدند.حضرت به اهل قبور فرمود: السلام عليك يا اهل القبور گوارا باد مردن براى شما از وضعى كه مردم در آن هستند، فتنه ها مانند تكه هاى ظلمانى شب روى بياورند؛اول آنها مانند آخر آنهاست.آنگاه براى اهل بقيع به طور مفصل استغفار كرده و به على عليه السلام فرمود: جبرئيل قرآن را هر سال يك بار بر من عرضه مىكرد، امسال دوبار عرضه كرده است و اين فقط براى نزديك شدن اجل من مىباشد. بعد فرمود: يا على من مخير شدم اين كه در دنيا بمانم و خزائن دنيا در اختيارم باشد و اهل بهشت باشم.من ملاقات خدا را در بهشت برگزيدم. چون از دنيا رفتم، مرا غسل بده و عرت مرا بپوشان، هر كس آن را ببيند كور مىشود. بعد به منزلش برگشت و سه روز در تب شديد بود(737).اين مطلب در سيره حلبى، ج 3 ص 455 در بحارالانوار، ج 21، ص 409 از مويهبه غلام آن حضرت نقل شده كه گويد: رسول خدا صلّى الله عليه وآله شب هنگام مرا به بقيع برد و فرمود: من ماءمور شده ام كه براى اهل بقيع استغفار نمايم تا آخر... اين مطلب به خوبى نشان ميدهد كه رسول خدا از آينده و شكست رهبرى در اسلام كاملا نگران بوده ولى مىتوانست بكند، جز اين كه حجت را با كلمات خود بر گوسفندى بياورد چيزى بنويسم كه بعد ازمن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت: هذيان مىگويد(نعوذبالله)ارتحال رسول خدا صلّى الله عليه وآلهشيخ مفيد رحمه الله در ارشاد چنين مىنويسد: راويان بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله پيش از رحلت خويش، به مردم چنين فرمود: ايهاالناس من پيش از شما از دنيا خواهم رفت و شما بر من وارد خواهيد شد و من از ثقلين (كتب و عترت) از شما خواهم پرسيد ببينيد چطور به جاى من آن دو را حفظ خواهيدكرد خداى لطيف و خيبر به من اطلاع داده كه آن دو را از هم جدا نخواهند شد تا پيش من آيند از خدا اين را خواسته ام و او به من عطا فرموده است.بدانيد كه من كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش را ميان شما مىگذارم بر آنها پيشى نگيريد وگرنه اتفاق از دستتان مىرود، از آنها دور نمانيد وگرنه هلاك مىشويد. به آنها چيز نياموزيد كه آن ها از شما داناترند. ايهاالناس نبينم كه بعد از من از دين خود برگشته و گردن يكديگر را مىزنيد. آنگاه روز قيامت مرا در كتبيه اى مانند درياى سيل جرار ملاقات مىكنيد.بدانيد على بن ابيطالب برادر من و وصى من است. بعد از من تاءويل قرآن جهاد خواهد كرد، چنان كه من بر تنزيل آن جهاد كردم.آن حضرت در هر مجلس اين كلمات را تكرار مىكرد، آنگاه اسامة بن زيد را فرماندهى داد و فرمود:و با جمهوريت امت از بلاد روم بجايى رود كه پدرش در آن جا كشته شده است... و بعد به زيارت قبور بقيع رفت و بر آنها استغفار فرمود...بعد به منزلش برگشت و سه روز در حال تب شديد بود، پس از سه روز به مسجد آمد، سرش را بسته بود، بعد بالاى منبر رفت و بر آن نشست و به حاضران چنين فرمود: معاشرالناس! رفتن من از ميان شما نزديك شده. به هر كس كه وعده اى كرده ام بيايد و به وعده ام وفا كنم و به هر كس كه مقروض هستم به من اطلاع بدهد. مردم ميان خدا و انسان ها جز عمل صالح چيزى نيست كه با آن خيرى بدهد يا شرى را دفع كند؛اگر من هم گناه مىكردم هلاك شده بودم ؛خدايا شاهد باش كه مطلب را رساندم.بعد از منبر پايين آمد و با مردم نماز خواند، ولى سبك و كوتاه. آنگاه داخل منزلش شد.آنجا منزل ام سلمه بود، كه يك يا دو روز در آنجا بود. عايشه پيش ام سلمه آمد و اجازه خواست تا حضرت را به منزل خويش برده و پرستارى كند، او زنان ديگر حضرت اجازه دادند، حضرت به منزل خودش كه در اختيار عايشه بود منتقل گرديد، مرضش ادامه يافت و سنگين شد، بلال وقت نماز صبح كنار منزل آمد حضرت از مرض در بيهوشى بود، صدا زد الصلوة رحمكم الله.به حضرت گفتند: بلال براى نماز آمده است.فرمود: يكى از مردم نماز بخواند، من به خود مشغولم. عايشه (از فرصت استفاده كرد) گفت: بگوييد پدر ابوبكر بر مردم نماز بخواند.حفصه دختر عمر گفت: بگوييد پدرم عمر بخواند. حضرت چون سخن آن دو را شنيد و بر حرصشان بر امامت پدرشان واقف گرديد، فرمود: ساكت باشيد شما مانند زنانى هستيد كه در مجلس يوسف حاضر شدند.حضرت چنان ميدانست كه آن دو در لشكر سامه از شهر خارج شده اند ولى از سخن عايشه و حفصه دانست كه از فرمان وى تخلف كرده و در مدينه مانده اند؛لذا مبادا كه يكى از آن دو بر مردم امامت كند، براى زائله شبهه و دفع فتنه، خود با كمال ضعف و در حالى كه پاهايش مىلرزيد و به دست على عليه السلام و فضل بن عباس تكيه كرده بود، به مسجد آمد و ديد ابوبكر در محراب ايستاده است، به او اشاره فرمود، كه كنار رود. ابوبكر كنار رفت، و حضرت نماز را از سر شروع كرد و به آنچه ابوبكر خوانده بود اعتنا ننمود، و چون سلام نماز را داد به منزل آمد و ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد بودند خواست و فرمود: آيا امر نكرده ام، كه لشكر اسامه را تشكيل و راه اندازى كنيد؟! گفتند: آرى، فرمود: پس چرا با او نرفته ايد و امر مرا ناديده گرفته ايد؟!ابوبكر گفت: من از مدينه خارج شده بودم ولى برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم. عمر گفت: يا رسول الله من از شهر خارج نشدم ؛زيرا خوش نداشتم كه حال تو را از ديگران بپرسم.حضرت فرمود: نفذوا جيس اسامة، نفذوا جيس اسامة سه بار آن را تكرار فرمود: سپس از كثرت درد و ناراحتى و تاءسف كه بر آن حضرت عارض شده بود بيهوش گرديد و ساعتى بيهوش ماند. مسلمانان گريه كردند.شيون زنان و اولاد آن حضرت و زنان ديگر و مسلمانان بلند شد، آنگاه حضرت بهوش آمد.فرمود: دواتى و شانه گوسفندى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم، كه بعد از آن هرگز گمراه نشودى. اين را فرمود و باز بيهوش شد.يكى از حاضران به پا خاست كه دواتى و شانه اى بياورد. عمربن الخطاب گفت: برگرد حضرت هذيان مىگويد(نعوذبالله). او برگشت و حاضران يكديگر را در عدم احضار دوات و شانه ملامت مىكردند كه اين كار مخالفت با حضرت شد. در آن وقت حضرت به هوش آمد، گفتند: دوات و شانه گوسفند بياوريم! فرمود: آيا بعد از اينكه سخن را گفتيد و به هذيان نسبت داديد؟ وليكن شما را به اهل بيت خويش وصيت مىكنم كه با آنها نيكى كنيد. بعد از حاضران رو برگردانيد، همه رفتند، فقط على عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و اهل بيتش ماندند.در اينجا نقل ارشاد مفيد را قطع كرده و درباره دوات و شانه خواستن حضرت توضيحى مىدهيم ؛ناگفته نماند، اين سخن كه حضرت دوات وشانه خواست و عمر گفت: كه او هذيان مىگويد، مورد اتفاق شيعه واهل سنت است.بخارى در صحيح خود ج 7، ص 156 كتاب الطب باب قول المريض قواموا عنى از ابن عباس نقل كرده: چون رحلت رسول خدا صلّى الله عليه وآله رسيد عده اى از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حضرت بودند. حضرت فرمود: بياييد براى شما نامه اى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمربن الخطاب گفت: مرض پيغمبر غالب شده (هذيان مىگويد) قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را كافى است. حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.يكى مىگفت: نزديك برويد، پيامبرتان نامه اى بنويسد كه بعد از وى گمراه نشويد. بعضى ديگر سخنى مانند عمربن الخطاب مىگفتند و چون زياد قيل وقال كردند، حضرت فرمود: برخيزيد و برويد. عبيدالله گويد: عبدالله بن عباس مىگفت: بلا و تمام بلا آن است كه نگذاشتند رسول خدا صلّى الله عليه وآله آن نامه را بنويسد.مسلم در صحيخ خود ج 2، ص 15 باب ترك الوصية با سه طريق آن را نقل كرده كه عبدالله بن عباس اشك ريزان مىگفت: يوم الخميس و ما يوم الخميس... احمدبن حنبل نيز آن در مسند خود ج 1، 325 نقل مىكند، مرحوم شرف الدين در الراجعات، ص 238، مراجعه 86 فرمايد: كلمه اى كه عمر به كار برد اين بود كه: ان النبى يهجر پيامبر هذيان مىگويد چنان كه عبدالعزيز جوهرى در كتاب سقيفه آورده است ؛ولى محدثان نقل به معنى كرده و گفته اند كه عمر گفت: ان النبى غلبه الوجع مرض بر پيامبر غالب آمده است.مؤلف گويد: متن هر دو يكى است ؛يعنى عمر گفت: پيامبر از روى شعور سخن نمى گويد(نعوذبالله) حالا بايد ديد منظور عمر از اين جسارت چه بود؟ مرحوم شرف الدين در المراجعات، ص 241، مراجعه 86، از كنزالعمال، ج 3، ص 138 نقل كرده كه عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت: منظور پيامبر از اين كه دوات و شانه خواست آن بود كه خلافت على بن ابيطالب را تثبيت كند و من جلوش را با آن سخن گرفتم. مشروح سخن را در المراجعات، نامه 86 - 89 و در النص والاجتهاد، ص 80 - 90 ملاحظه فرماييد و قضاوت را در مخالفت صريح عمر با رسول خدا بر عهده خوانندگان مىگذاريم و اين كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله ديگر چيزى ننوشت و فرمود: آيا بعد از اين سخن كه گفتيد؟! اصلح آن بود كه چيزى ننويسد و اگر مىنوشت در تاريخ الان فصلى باز شده بودكه رسول خدا صلّى الله عليه وآله (نعوذبالله) آن را در حال هذيان گويى نوشته است. محدثان و مورخان اكنون در دفاع از خليفه قداست و آبروى رسول خدا صلّى الله عليه وآله را لكه دار كرده بودند شلت يد الطغيان والتعدى اكنون به كلام مرحوم مفيد در ارشاد برمى گرديم.چون رسول خدا صلّى الله عليه وآله از حاضران روى برتافت، همه رفتند و فقط اهل بيت عليهم السلام در آنجا ماندند. عباس به حضرت گفت: يا رسول الله صلّى الله عليه وآله اگر، خلافت در ما خواهد ماند، بشارتمان بده، واگر نه، بفرما چه كار كنيم! فرمود: شما بعد از من مستضعفيد. ديگر چيزى نفرمود اهل بيت به حالت گريه برخاسته ورفتند. آنگاه فرمود: برادرم على و عمويم را برگردانيد. آن دو را در محضرش حاضر كردند. حضرت رو كرد به عباس و فرمود: اى عموى رسول خدا! آيا وصيت مرا قبول مىكنى و وعده مرا عمل مىنمايىو قرضم را مىدهى عباس گفت: يا رسول الله! عمويت پيرمرد شده، صاحب عيال زياد است و شما مانند وسعت باد، داراى سخا وكرم هستى، و وعده هايى داده اى كه در قدرت عمويت نيست.آن وقت به على بن ابيطالب رو كرد و فرمود: برادرم آيا وصيت مرا قبول مىكنى و وعده هاى مرا انجام ميدهى گفت: آرى يا رسلول الله صلّى الله عليه وآله.فرمود: نزديك بيا. على نزديك آمد او را در آغوش گرفت، انگشتر خويش را بيرون آورد و فرمود: آن را در انگشت خود كن شمشير و زره و همه سلاح خويش را خواست و به على داد و لباسى را كه به وقت جنگ و سلاح پوشيدن بر شكم مىبست، خواست و به وى داد، و فرمود: به يارى خدا برو و به منزلت.از فرداى آن روز ديگر نگذاشتند مردم به محضرش بيايند و مرض كاملا شدت يافت. اميرالمؤمنين عليه السلام از كنار بسترش دور نمى شد مگر به طور ناچارى.آن حضرت در پى كار ضرورى رفته بودكه رسول خدا صلّى الله عليه وآله به هوش آمد و ديد على عليه السلام در آنجا نيست ؛فرمود: برادر و يار مرا پيش من بخوانيد. به دنبال اين سخن، ضعف وى را گرفت وساكت ماند، عايشه گفت ابوبكر را بخوانيد ابوبكر آمد، و كنار بستر وى نشست. حضرت چشم باز كرد و از ابوبكر روى گردانيد. او برخاست و رفت و گفت: اگر با من كارى داشت مىگفت: چون ابوبكر رفت، حضرت دوباره فرمود: برادرم ويارم را پيش من بخوانيد، حفصه دختر عمر گفت: عمر را پيش او بخوانيد. عمر وارد حجره شد، حضرت با ديدن او روى برتافت، عمر نيز بيرون رفت.رسول خدا صلّى الله عليه وآله بار سوم: ادعوا الى اخى و صاحبى ام سلمه گفت: على را بخوانيد؛او فقط على را مىخواهد. چون على عليه السلام را خواندند حضرت به او اشاره كرد، على عليه السلام سر خويش را كنار دهان حضرت آورد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله باوى مناجات مفصلى كرد، على عليه السلام برخاست و در گوشه حجره نشست و رسول خدا صلّى الله عليه وآله را خواب برد. آن حضرت از حجره بيرون آمد. مردم گفتند: يا اباالحسن پيامبر چه چيز به شما گفت فرمود:علمنى الف باب من العلم فتح لى باب الف باب و اوصانى بماانا قائم به ان شاءالله ؛ هزار باب از علم به من تعليم كرد و هر باب هزار باب ديگر بر من گشود و بر من چيزى وصيت كرد كه ان شاء الله به عمل خواهم آورد بعد مرضش باز شدت يافت و علائم مرگ نمايان گرديد و على عليه السلام در محضرش حاضر بود. فرمود: يا على! سر مرا در آغوش خود بگير كه امر خدا آمده وچون روح من خارج شد آن را با دستت بگير و به صورت خويش مسح كن. سپس مرا روبه قبله نماز و به تجهيز من مباشرت كن و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مباش تامرا در قبرم دفن كنى و از خداى تعالى مدد بخواه.على عليه السلام سر آن حضرت را در آغوش گرفت و فاطمه عليهاالسلام سر پايين آورد، به چهره پدرش نگاه كرده و ناله و گريه مىنمود و شعر ابوطالب عليه السلام را مىخواند كه در مدح آن حضرت گفته است.
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
ثما اليتامى عصمة للارامل
ثما اليتامى عصمة للارامل
ثما اليتامى عصمة للارامل
(1). دارالندوة خانه قصى بن كلاب بود كه براى مشورت در آن اجتماع مىكردند. سپس به پسرش عبدالدار به ارث رسيد و اكنون جزءمسجدالحرام است. مراصد الاطلاع(2). در اعلام الورى ص 61 و مجمع البيان ذيل آيه 30 از سوره انفال آمده كه شيطان به صورت پيرمردى از اهل نجد داخل آن جمع شد و راءى چهار را به تصويب رسانيد و در اعلام الوارى آمده كه راءى چهارم از خود ابليس بود در اين سخن ترديدى نيست كه شيطان وشياطين مىتوانند به شكل انسان درآيند و از جمله آنان كه حاضر به اين كار شدند عبارت بودند از: ابوجهل، حكم ابن ابى العاص، عقبة بن ابى معيط، نضربن حارث، امية بن خلف، ابن غيطله، زمعة بن اسود، طعة بن عدى، ابولهب، نبيه بن حجاج، مبنبه بن حجاج،(3). سوره انفال، آيه 30، ترجمه: و (ياد كن) هنگامى را كه كافران درباره تو نيرنگ مىكردند تا تو رابه بند كشند يا بكشند يا (از مكه) اخراج كنند و نيرنگ مىزدند، و خدا تدبير مىكرد و خدا بهترين تدبير كنندگان است(4). سوره ياسين، آيه 9؛ ترجمه: پرده اى بر (چشمان) آنان فرو گسترديم در نتيجه نمى توانند ببينند(5). عامربن فهيره غلام ابوبكر و مسلمان بود(6). قديد مصغر قد محلى است نزديك مكه مراصد الاطلاع(7). و آنها فاطمه زهرا، فاطمه بن اسد دختر زبير، ام ايمن و ابو واقد بودند(8). جريان هجرت از كتاب اعلام الورى تاءليف مرحوم طبرسى ص 61 - 68 به طور اختصار نقل شده است(9). در مجمع البيان در تفسير سوره جمعه نيز چنين نقل شده است(10). مكاتيب الرسول ج 1، ص 239 مرحوم طبسى نيز در مجمع البيان در تفسير سوره جمعه تصريح كرده كه نماز جمعه قبل از قدوم آن حضرت در مدينه خوانده شده است(11). عن ابى جعفر عليه السلام: قال اذا كان يوم الجمعة نزل الملائكة المقربون معهم قراطيس من فضة و اقلام من ذهب فيجلسون على ابواب على كراسى من نور فيكتبون الناس على منازلهم الاول والثانى حتى يخرج الامام فاذا خرج الامام طووا صحفهم و لايهبطون فى شى ءمن الايام الافى اليوم الجمعة... الكافى ج 3 ص 413(12). بحارالانوار، ج 19، ص 21(13). تاريخ يعقوبى ج 2 ص 21؛ ياعم ربيت صغيرا و كفلت يتيما و نصرت كبيرا فجزاك الله عنى خيرا... ايمان ابوطالب عليه السلام از ضروريات شيعه و مورد تاءييد روايات اهل سنت است، مشترك از دنيا رفتن آن بزرگوار از ساخته هاى بنى عباس لعنهم الله ميباشد(14). كافى، ج 3 ص 181، حديث 4(15). كافى ج 3 ص 181، حديث 4(16). تاريخ الخفاء، ص 137 اوليات يعنى چيزهايى كه اولين بار عمر به وجود آورد(17). النص والاجتهاد، ص 153(18). من لا يحضره الفقيه، ج 1 ص 161، حديث 451(19). حره بيابان، و سنگلاخى بود در كنار مدينه، پر از سنگهاى سياه، واقعه حره كه توسط يزيد بن معاويه مردم مدينه قتل عام شدند در آنجا به وجود آمد.(20). اعلام الورى، ص 7(21). بحارالانوار، ج 19 ص 119 از كافى، و گفته اند: آن در زمان رسول الله سى وپنج متر در سى متر بوده است(22). تنها در فرانسه كه دين رسمى مسيحيت است و مسلمانان دراقليت هستند هزار مسجد وجود دارد، (سال 1410 قمرى)(23). كافى، ج 3 ص 368(24). اعلام الورى، ص 70(25). سوره بقره آيه 222(26). خصال صدوق، ج 1، ص 192(27). اعلام الورى، ص 69، بحارالانوار ج 19، ص 110(28). سفينة البحار،ماده خرق و حوط(29). ميثب به فتح ميم و سكون ياء و بعد از آن ثاءاست برقه به ضم باء و سكون راءاست(30). نام اين ملك در مغازى واقدى ج 1 ص 378 و فتوح البلدان ص 31 نيز آمده است. 31- كافى، ج 7، ص 47 و 48؛ كتاب الوصايا(32). رجوع شود به النص والاجتهاد شرف الدين ص 35 - 43(33). رجوع شود به مكاتيب الرسول ج 2 ص 578 - 599 كه بحث بسيار عالى و مستدلى دارد.(34). سوره آل عمران آيه 118؛ ترجمه: از غير خودتان (دوست) و همراز مگيريد.(آنان) از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى ورزند، آرزو دارند كه در رنج بيفتيد...(35). بحارالانوار، ج 19 ص 130(36). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 13(37). سيره ابن هشام، ج 1 ص 260؛ ناگفته نماند بن اسحاق بنا به تصريح مرحوم سيد صدر در تاءسيس الشيعه شيعه بوده، برخلاف ابن هشام و سخن فوق در سيره ابن هشام از ابن اسحاق شيعه است(38). كافى، ج 3، ص 271، ص 196(39). سوره اسراء آيه 78؛ و (نيز) نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره (مقرون با) حضور (فرشتگان) است(40). روضة كافى، ص 279 -282 حديث 536 مرحوم مجلسى نيز در بحار ج 19، ص 115 - 117 از روضة نقل كرده است.(41). فروع كافى، ج 3، ص 273، باب فرض الصلوة(42). فقيه، ج 1، ص 201، حديث 605(43). اصول كافى، ج 1، ص 266، باب التفويض الى رسول الله... حديث 4(44). فقيه ج،1، ص 454،حديث 1317(45). علل الشرايع، ج 2، ص 324، باب 15(46). بحارالانوار، ج 43، ص 258(47). بحارالانوار ج 19، ص 122(48). سيره ابن هشام، ج 2 ص 150 چنان كه درگذشته گفتيم: متن سيره ابن هشام از ابن اسحاق است و او شيعه بود(49). بحارالانوار، ج 19 ص 130(50). مناقب، ج 2 ص 185(51). بحارالانوار، ج 19، ص 130(52). سوره انفال، آيه 75؛... وخويشاوندان نسبت به يكديگر (از ديگران) در كتاب خدا سزاوارترند(53). الصحيح من سيرة النبى، ج 3، ص 58، به نقل از بحارالانوار(54). من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 304، باب ميراث ذوى الارحام مع الموالى(55). بحارالانوار، ج 19، ص 122(56). كافى، ج 3، ص 302، باب بدء الاذان ؛ نيز وسائل الشيعه، چاپ مؤسسه آل البيت، ج 5 ص 369 حديث 6815؛ من لايحضر الفقيه، ج 1، ص 183،؛ تهذيب الاحكام، ج 2، ص 277، حديث 1099؛ اين حديث را آورده اند.(57). سنن دارمى، ج 1، ص 268(58). وسائل الشيعه ج 4، ص 612؛ ابواب الاذان باب اول(59). كافى، ج 3، ص 307 باب بدء الاذان حديث 31 نيز نگاه شود وسائل الشيعه، ج 5 چاپ موسسه آل البيت ص 371 (باب دوم كتاب الصلاة)(60). مقاتل الطالبين، ص 446، مقتل حسين صاحب فخ(61). سيره حلبيه، ج 2 ص 305(62). النص و الاجتهاد، ص 142، ص 228، المورد (24) اسقاط، (حى على خير العمل) من الاذان(63). سيره حلبيه، ج 2 ص 305، باب بدء الاذان(64). جاهلانه و مغرضانه است كه بگوييم: اين عمل از زمان صفويه بوده است(65). مستمسك عروة، ج 5، ص 438، مصباح الفقيه كتاب الصلوة، ص 221، احتجاج طبرسى، ج 1 ص 158؛ صمن احتجاجات اميرالمؤمنين عليه السلام ناگفته نماند: قاسم بن بريد بن معاوى راوى حديث ثقه است.(66). النص و الاجتهاد، ص 244(67). مصباح الفقيه كتاب الصلوة، ص 221(68). مستمسك عروة، ج 5، ص 438(69). به نقل بعضى: صلاح الدين برادرزاده شيركوه بود.(70). الازهر، فى الف عام، ج 1 ص 58(71). بحارالانوار، ج 19 ص 130(72). فقيه، ج 4 ص 146، حديث 4(73). فقيه، ج 2، ص 85 حديث 1800(74). مصباح المتهجد، ص 538(75). سوره بقره آيه 281(76). سوره بقره، آيه 221(77). سوره ممتحنه، آيه 10(78). المنار، مجمع البيان(79). سوره بقره آيه 222(80). سوره بقره، آيات 227 و 226(81). بحارالانوار ج 101 ص 169(82). سوره بقره آيه 234(83). تفسير عياشى، ج 1 تص 140 حديث 387، (طبع بيروت اعلمى) وسايل چاپ آل البيت، ج 22 ص 238 حديث 28484(84). وسائل الشيعه، ج 15، ص 451؛ وسائل چاپ آل البيت ج 22 ص 235 حديث 28477(85). سوره بقره آيه 228(86). سوره بقره آيه 230(87). سوره بقره آيه 233(88). سوره بقره آيه 237(89). الميزان از الدرالمنثور.(90). سوره بقره آيه 234(91). سوره طلاق، آيه 1(92). سوره طلاق آيه 1(93). سوره طلاق آيه 1(94). سوره طلاق آيه 2(95). سوره طلاق آيه 2(96). سوره طلاق آيه 4(97). سوره طلاق آيه 4(98). سوره طلاق آيه 4(99). سوره طلاق آيه 4(100). سوره طلاق آيه 6(101). تفسير مجمع البيان، ذيل سوره بقره آيه 178(102). سوره بقره، آيات 178 و 179(103). سوره بقره آيه 219(104). سوره نساء، آيه 43(105). مقصود از (ابن كبشه) رسول خدا است.(106). اهل جاهليت معتقد بودند كه روح انسان پس از مردن تبديل به يكى از دو نوع مرغ ميشود به نام (صدى) و(هامه) كه در گورستان زندگى مىكنند (ترجمه شعر و پاورقى ها) از ترجمه الميزان، ج 9 ص 195 - 194، چاپ مدرسين - قم(107). سوره مائده آيه 91؛ تفسير الميزان، ذيل آيه فوق (ترجمه الميزان، ج 6 ص 194)(108). سوره مائده، آيه 90(109). سوره بقره آيه 189(110). سوره توبه آيه 36(111). دسته اى از لشگر، گروهى از سپاهيان...(فرهنگ عميد) مقصود از (سريه)اعزام گروهها و يا گردانهايى بود(112). سوره حج، آيه 39(113). بحارالانوار، ج 19 ص 172، به نقل از مناقب(114). مغازى واقدى، ج 1، ص 2(115). سوره بقره آيه 216(116). سوره بقره آيه 190(117). سوره بقره آيه 217(118). سوره بقره آيه 180(119). مجمع البيان ذيل آيه فوق(120). سوره بقره، آيات 282 و 283(121). سوره بقره آيه 280(122). سوره بقره، آيات 275 - 281(123). ماجعل الله من بحيرة ولاسائبة ولاوصيلة ولاحام... خداوند (چيزهاى ممنوعى از قبيل:) بحيره و سائبه و وصيله وحام قرار نداده است.(124). مجمع البيان ذيل آيه 168 سوره بقره(125). احصار: راغب گويد: حصر واحصار به معنى منع از طريق بيت (كعبه) است احصار در منع ظاهر مثل دشمن و منع باطن منثل مرض هر دو گفته مىشود. قاموس قرآن، ج 2 حرف (حاء)(126). بحارالانوار ج 20، ص 298(127). بخشى از آيه 196 سوره بقره(128). مروج الذهب ج، 2 ص 280 و در مورد سرايا، ص 282 و نيز فروغ ابديت، ج 1، ص 471 به بعد(129). بحارالانوار ج 19 ص 173؛ اعلام الورى، ص 72 فروغ ابديت، ج 1 ص 473(130). سيف به كسير سين: ساحل.(131). اعلام الورى، ص 72؛ مغازى واقدى، ج 1 ص 9(132). اعلام الورى، ج 72، مغازى واقدى، ج 1 ص 10(133). بحارالانوار، ج 19، ص 174؛ مغازى واقدى ج 1، ص 11(134). بحارالانوار ج 19، ص 129؛ مروج الذهب، ج 2 ص 287(135). بحارالانوار، ج 19، ص 123(136). بواط بضم اول كوهى است از جبال جهينه درناحيه رضوى چنان كه در مراصد گفته است خشب بر وزن عنق است نيز مروج الذهب، ج 2، ص 281(137). من لايحضر الفقيه، ج 1 ص 435؛ وسائل چاپ آل البيت، ج 8، ص 454، حديث 11150؛ وسايل ج 5 تص 491(138). مغازى واقدى، ج 1 ص 12(139). اگر يقينى باشدكه وجوب روزه درماه پنج سال دوم بوده چنان كه خواهد آمد، ظاهرا روزه آن حضرت مستحبى بوده است(140). سوه نساء آيه 101(141). خلاف، ج 1، ص 201 كتاب صلوة مسافر مساءله: 2(142). من لايحضره الفقيه، ج 1 ص 434، حديث 1265(143). خلاف، ج 1 ص 201، كتاب الصلوة المسافر مساءله: 2(144). ميمونه دختر عبدالمطلب عمه آن حضرت با جحش ازدواج كرده و از او عبدالله به وجود آمد.(145). نخله، وادى بستان ابن عامر در نزديكى مكه، نخله نام داشت(146). اعلام الوارى، ص 73 و 74 بحار، ج 19، ص 189 و 191، مجمع البيان ذيل آيه فوق.(147). تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 25(148). تفسير الميزان ج 1، ص 334، اينكه تحويل قبله در سال دوم بود، به مروج الذهب، ج 2 ص 228، رجوع شود.(149). كافى، ج 3، ص 286، باب وقت الصلوة فى يوم الغيم، حديث 12(150). مجمع البيان ذيل آيه سيقول السفهاء و سوره بقره، آيه 144(151). فقيه ج 1، ص 275، باب القبلة(152). سوره آل عمران آيه 96(153). سوره آل عمران، آيه 97(154). سوره حج،آيات 26 و 27(155). سوره بقره آيه 142(156). سوره بقره آيه 144(157). سوره بقره آيه 150(158). من لايحضر الفقيه، ج 1، ص 272، باب القبلة.(159). سوره بقره، آيه 143(160). سوره بقره، آيه 143(161). تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 25؛ نيز مروج الذهب، تشريع روزه را درسال دوم ذكر كرده است، ج 2 ص 288.(162). بحارالانوار ج 19، ص 139(163). كافى، ج 4 ص 67 باب فضل، شهر رمضان.(164). سوره بقره، آيه 183(165). سوره مريم، آيه 26(166). كافى، ج 4 ص 95، باب صوم الوصال وصوم الدهر(167). وسائل الشيعه، ج 4، ص 625(168). سوره بقره آيه 184(169). سوره بقره آيه 184(170). كافى ج 4، ص 64 و 65، باب ما جاء فى فضل الصوم و الصائم، احاديث 9، 12، 15،(171). كافى، ج 4، ص 64 و 65 باب ما جاء فى فضل الصوم و الصائم، احاديث 9، 12، 15(172). همان مدرك(173). سوره بقره آيه 187(174). جواهر الكلام، ج 17، ص 170 - 173، امام خمينى مدظله در تحرير در غير مساجد اربعه را بقصد رجاء اجازه داده اند.(175). كافى ج، 4، ص 175(176). كافى ج 4، ص 175(177). بحارالانوار، ج 94 ص 129؛ جواهر، ج 17، ص 177(178). بحارالانوار ج 94، ص 129؛ جواهر ج 17، ص 177(179). كافى، ج 4، ص 127، 128 فقيه ج 2، ص 141؛ كراع الغميم نام محلى است مابين مكه و مدينه، غميم بفتح اول بيابانى است در حجاز مقابل عسفان.(180). كافى، ج 4، ص 127، 128؛ فقيه، ج 2 ص 141؛ كراع الغميم نام محلى است مابين مكه و مدينه، غميم بفتح اول بيابانى است در حجاز مقابل عسفان(181). اعلام الورى،ص 72(182). مجمع البيان، ج 4، ص 521، سوره انفال ؛ يعنى شايد خدا كاروان را به شما اعطا فرمايد. پ(183). مغازى واقدى، ج 1، ص 27(184). سوره انفال آيات 5 و 6(185). مغازى واقدى، ج 1 ص 21، ابن هاشم، 8 رمضان، واقدى، 12 رمضان ؛ ابن كثير در كامل،3(رمضان گفته است.(186). اعلام الورى، ص 75(187). مجمع البيان، ج 4 ص 522، سوره انفال(188). يعقوبى، ج 2، ص 27؛ اعلام الورى، ص 75(189). سوره مائده آيه 24، تو و پروردگارت برو(يد) و جنگ كنيد كه ما همين جا مىنشينيم.(190). تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 522، سوره انفال(191). مغازى واقدى ج 1، ص 48(192). سوره انفال آيه 7(193). مجمع البيان، ج 4 ص 523، سوره انفال(194). اعلام الورى، ص 75(195). مجمع البيان ج 4، ص 523، سوره انفال(196). سوره انفال، آيه 42(197). سوره انفال، آيه 9(198). مجمع البيان، ج 4 ص 525(199). عبارت عربى انتفخ سحرك است(200). مجمع البيان ج 4، ص 528 سوره انفال(201). الصحيح من السيرة، ج 3، ص 192(202). سوره انفال آيه 17(203). مجمع البيان، ج 4 ص 530(204). سوره آل عمران، آيه 151، به زودى در دلهاى كسانى كه كفر ورزيده اند بيم خواهيم افكند...(205). شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 257،؛... تو نيفكندى وقتى كه افكندى بلكه شيطان بود كه افكند(206). سوره انفال آيه 9(207). سوره آل عمران، آيه 124(208). سوره انفال آيه 12(209). از ائمه عليهم السلام درباره جنگيدن ملائكه روايتى نيافتم(210). سوره آل عمران، آيه 125(211). تفسير عياشى، ج 1، ص 220، حديث 137(212). سوره توبه، آيه 40(213). سوره توبه آيه 26(214). سوره احزاب آيه 9(215). سوره انفال، آيه 48(216). عبارت عربى جعاسيس يثرت است جعسوس آدم ليثم و بدقيافه را گويند.(217). سوره هود، آيه 81(218). كافى ج، 1، ص 394(219). ارشاد، ج 1 چاپ، آل البيت، ص 2 - 70؛ 35 نفر را نامبرده كه در اين ميان رديف 6 درارشاد نيامده بود(220). مغازى واقدى، ج 1 ص 111، بحار، ج 19، ص 346(221). شرح اعتقادات صدوق از مرحوم مفيد، 41، باب النفوس و الارواح(222). شرح اعتقادات صدوق از مفيد، ص 42 ايضا ارشاد مفيد، ج 1، ص 7 - 256 چاپ آب البيت(223). سوره انفال، آيات 67، 68(224). النص و الاجتهاد، ص 182 - 185؛ النص و الاجتهاد، چاپ قم 1404 ص 21 - 319؛ الورد (48)(225). مجمع البيان ذيل ايات 67، 68 و 69، از سوره انفال(226). تاريخ يعقوبى ج 2، ص 27(227). سيره حلبيه، ج 2 ص 437، الصحيح من السيرة، ج 3، ص 227؛ سى عدد بودن اسبان نقل ابن اثير است ديگران ده راءس گفته اند(228). سيره ابن هشام، ج 2، ص 295(229). سوره انفال آيه 1(230). سيره ابن هشام، ج 2، ص 297، مجمع البيان ذيل ايه يسئلونك عن الانفال(231). الميزان، اول سوره انفال(232). سوره انفال، آيه 41(233). سوره نساء آيه 94(234). كتاب الخمس و الانفال، 9؛ سوره انفال آيه 9(235). وسائل الشيعه ج 6، ص 339 و 348(236). وسائل الشيعه ج 6، ص 339، 348(237). سوره مائده آيه 33(238). مغازى واقدى، ج 1 ص 172، بحار، ج 20، خلاصه آن را نقل كرده است(239). بحارالانوار، ج 19، ص 194(240). كافى، ج 4، ص 171 و 174(241). كافى، ج 4 ص 171 و 174(242). فقيه ج 1 ص 511، حديث 1478(243). بحارالانوار ج 4، ص 110 - 119، در آنجا روايات زيادى در اين زمينه نقل شده است.(244). بحارالانوار ج 94، ص 110 - 119، در آنجا روايات زيادى در اين زمينه نقل شده است.(245). تاريخ طبرى ج 2 ص 177(246). تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 99(247). عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 40؛ نيز وسائل چاپ آل البيت، ج 29، ص 23، حديث 35057، به نقل از عيون الاخبار، وسائل الشيعه ج 19، ص 12، باب تحريم الضرب نصير الحق از عيون الاخبار نقل كرده.(248). مكاتيب الرسول، ج 1 ص 67(249). صحيح بخارى، ج 1 ص 38، باب كتابة العلم ؛ باب فكاك الاسير، ج 4، ص 84(250). من لايحضر الفقيه، ج 4، ص 75 حديث 5150، به بعد كتاب الديات، باب دية جوارح الانسان(251). تهذيب الاحكام ج 10، ص 295، باب ديات الشجاج، حديث 26(252). كافى، ج 7، ص 330، وافى ج 9، ص 114(253). كتاب ارشاد، 257، ارشاد مفيد، چاپ آل البيت، ج 3 ص 186(254). اعلام الورى، ص 277(255). كافى، ج 7، ص 112 و 113، كتاب المواريث باب (ابن اخ و جد)(256). ارشاد مفيد، چاپ آل البيت ج 2 ص 186(257). مكاتيب الرسول، ج 1 ص 72 - 88(258). تاريخ الخلفاء صمن قضاياى عمر، ص 138(259). الغدير، ج 6 ص 297(260). الغدير، ج 6، ص 295؛ سنن ابن جامه، ج 1 ص 12، حديث 28(261). سنن دارمى، ج 1، ص 119(262). صحيح، ج 1 ج ص 35 باب كتاب العلم(263). تدريب الراوى، ص 40 و 41، طبع مدينه منوره(264). موطاء مالك مقدمه،ص 8(265). دربعضى از اين اعداد اختلاف است.(266). الامام الصادق، ج 2 ص 545؛ اسد حيرد از ضحى الاسلام.(267). الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 2، ص 545؛ به نقل از احياءالعلوم ج 2 ص 143(268). اعلام الورى، ص 80 بحار، ج 20، ص 5؛ مغازى واقدى، ج 1، ص 176؛ قينقاع به فتح قاف و سكون ياء و ضم نون، نام جد اول آن گروه بود(269). سوره آل عمران، آيات 21 و 13(270). اعلام الورى، ص 80؛ بحارالانوار ج 20 ص 5 به بعد؛ مغازى واقدى، ج 1 ص 276 - 280؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 50؛ سيره حلبيه ج 2، ص 474 به بعد.(271). سوره بقره آيه 94(272). سوره مائده آيه 18(273). سوره جمعه آيه 6(274). سوره بقره، آيه 111(275). سوره آل عمران، آيه 75(276). سوره بقره آيه 80(277). سوره اعراف آيه 169(278). سوره اعراف، آيه 96(279). سوره اعراف آيه 141(280). سوره مائده آيه 24(281). سوره مائده آى 26(282). سوره بقره آيه 246(283). سوره آل عمران، آيه 72(284). سوره نساء آيه 153(285). سوره اسراء، آيه 85(286). سوره آل عمران، آيه 100(287). مغازى واقدى، ج 1 ص 174(288). بحارالانوار، ج 20، ص 11(289). بحارالانوار، ج 20 ص 13، به نقل از كامل ابن اثير(290). سوره مائده آيه 33(291). بحارالانوار، ج 20، ص 7،؛ ولى واقدى، ج 1 ص 18، مغازى اولين خمس را در غنائم عبدالله بن جحش گفته است.(292). سوره حشر آيه 6(293). بحارالانوار، ج 2 ص 8، از كامل ابن اثير(294). تاريخ كامل، ج 2 ص 97(295). تاريخ، ج 2 ص 28(296). وفاءالوفاء، ج 1، ص 279(297). كافى ج 3، ص 460(298). وسائل الشيعه، ج 14، ص 210، حديث 19002(299). وسائل الشيعه، ج 10، ص 174؛ چاپ آل البيت، ج 14، ص 205، حديث 18991(300). وسائل الشيعه، ج 10، ص 174؛ چاپ آل البيت، ج 14، ص 206، حديث 18992(301). وسائل الشيعه، ج 10 ص 174، ج 14 ص 206؛ حديث 18994(302). وسائل الشيعه، ج 10، ص 174 حديث 18995(303). وسائل الشيعه، ج 1، ص 175 - 177،؛ ج 14، ص 208 حديث 18998(304). وسائل الشيعه ج 10، ص 175 - 177، ج 14 ص 210 حديث 19004(305). وسائل الشيعه ج 10، ص 175 - 177، ج 14 ص 210، حديث 19003 از علل الشرايع(306). مصباح، ص 465(307). بحارالانوار، ج 43، ص 93، از امالى مرحوم شيخ طوسى(308). عبارت عربى: فراشين من خيش مصر است، خيش بافته ضخيمى از كتان است و نيز الفراش ما يفرش و ينام عليه(309). هجر بر وزن شرف از شهرهاى يمن است(310). دحيه كلبى از ياران رسول خدا بود، جبرئيل در شكل او محضر حضرت مىآمد، مردم فكر مىكردند كه دحيه با آن حضرت صحبت مىكند.(311). امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 38 و 39؛ مرحوم مجلسى نيز آن را در بحارالانوار، ج 43، ص 95، از امالى نقل كرده است(312). مشحب چوبهايى است كه سر آن ها را به هم پيوسته و پايين آن ها را بازگذاشته و به صورت دكه درمى آورد گويى اطاق كوچكى از چوب است(313). كافى، ج 3 ص 136، كتاب الجنائز باب المساءلة فى القبر(314). كافى، ج 3 ص 136 كتاب الجنائز، باب المساءلة فى القبر(315). الغدير، ج 8، ص 231 - 233(316). مستدرك، ج 4، ص 47(317). صحيح بخارى ج، 2 ص 95، باب يعذب الميت ببكاء اهله و ص 109، باب من يدخل قبر المراءة(318). الغدير، ج 8، ص 232(319). بحارالانوار، ج 43 ص 126(320). بحارالانوار، ج 20 ص 12؛ مغازى واقدى، ج 1 ص 189(321). جريان بريدن سر كعب در مغازى واقدى است(322). بحارالانوار، ج 20 ص 10 و 11(323). سوره نساء، آيه 157(324). بحارالانوار، ج 2 ص 12(325). اعلام الورى، ص 205، ص ارشاد مفيد، ج 2، ص 5(326). كافى، ج ص 33(327). بحارالانوار، ج 43، ص 237 - 241(328). كافى، ج 6 ص 34(329). نهايه ابن اثير عقيق(330). كافى، ج 6، ص 24؛ كتاب العقيقة(331). كافى، ج 6 ص 25 و 28(332). كافى، ج 6 ص 24 - 34(333). كافى، ج 6 ص 24(334). عيون اخبار الرضا، عليه السلام، ج 1 ص 20(335). بحارالانوار، ج 19، 194(336). سوره توبه، آيه 104(337). كافى، ج 3، ص 497؛ كتاب الزكاة، حديث دوم،؛ كتاب الزكاة باب الاحناف التى تجب الزكاة ؛ فقيه، ج 2، ص 13 و 14(338). كافى، ج 1 ص 265(339). كافى، ج 3 ص 498، باب فرض الزكاة(340). كافى، ج 3 ص 509(341). امروزه احد در اثر توسعه شهر مدينه در كنار آن واقع شده است، طبرسى در مجمع البيان ج 2 ص 497 روز جنگ را 15 شوال فرموده است.(342). اين ارقام، از مغازى واقدى، ج 1، ص 204 است(343). سوره آل عمران، 122(344). طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه 121، از سوره آل عمران واذ غدوت من اهلك تصريح كرده كه خالد در حمله اول كارى از پيش نبرد.(345). سوره آل عمران، آيه 153(346). جنگ احد به طور خلاصه از مجمع البيان، ج 2 ص 495، به بعد نقل مىگرديد(347). سوره عنكبوت، آيه 11(348). سوره مدثر، آيه 31(349). احتجاج طبرسى، ج 2، ص 461(350). سوره انفال آيه 49(351). مجمع البيان، ج 2، ص 497(352). مجمع البيان، ج 2 ص 497(353). مجمع البيان، ج 2 ص 496، سوره آل عمران،(354). بحارالانوار، ج 20 ص 23(355). بحارالانوار ج 20 ص 56(356). ارشاد مفيد، ص 39، ج 1، ص 86(357). ارشاد مفيد، ص 41؛ طبع بيروت مؤسسه آل البيت، ج 1 ص 89(358). ارشاد مفيد،ص 41، طبع بيروت مؤسسه آل البيت ج 1 ص 89 - 90(359). سوره توبه، آيه 62(360). بحارالانوار، ج 20 ص 57(361). مغازى واقدى، ج 1 ص 274(362). بحارالانوار، ج 20 ص 58(363). بحارالانوار ج 20، ص 55، ارشاد مفيد، طبع بيروت، ج 1 ص 83(364). مغازى واقدى، ج 1 ص 286(365). بحارالانوار، ج 20 ص 62(366). مغازى واقدى، ج 1، ص 290(367). سيره حلبيه، ج 2 ص 546(368). تهذيب، ج 6 ص 311(369). سوره توبه، آيه 106(370). اسدالغابة، ج 5، وحشى - مغازى واقدى ج 1 ص 276(371). بحارالانوار، ج 20 ص 62؛ مغازى واقدى، ج 1 ص 292؛ اسدالغابه، ج 2 سعدبن ربيع(372). سوره نساء آيه 11(373). بحارالانوار ج 20، ص 132 و 133؛ مغازى واقدى، ج 1 ص 265 به بعد.(374). بحارالانوار ج 20 ص 130 - 132(375). مغازى واقدى، ج 1 ص 268؛ بحارالانوار ج 2، ص 132؛ آن را از واقدى نقل كرده است.(376). ابن ابى الحديد، ج 15 ص 24(377). مستدرك حاكم، ج 3 ص 27(378). ابن ابى الحديد، ج 15، ص 21(379). مغازى واقدى ج 1، ص 315(380). مغازى واقدى، ج 1 ص 292(381). بحارالانوار، ج 20 ص 56، اسدالغابه، عمروبن ثابت(382). بحارالانوار، ج 2 ص 79، مغازلى واقدى، ج 1 ص 309(383). تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 29، مغازى واقدى ج 1 ص 288(384). ارشاد مفيد، ص 116؛ طبع بيروت ج 1 ص 177(385). كافى ج 3، ص 210(386). صحيح بخارى، ج 2، ص 109(387). سنن نسايى، ج 4 ص 78(388). بداية المجتهد، ج 1، ص 219(389). خلاف، ج 1، ص 260(390). سوره فرقان آيه 27(391). مجمع البيان، ج 7، ص 166(392). الغدير، ج 1، ص 83(393). سوره آل عمران آيه 140 و 141(394). سوره آل عمران، آيه 152(395). سوره آل عمران آيه 153(396). سوره آل عمران، آيه 155(397). سوره آل عمران آيه 165(398). مجمع البيان ج 2 ص ذيل آيه عمران آيه 172(399). مغازى واقدى، ج 1 ص 338(400). دثنه با ثاءبر وزن اجنه(401). بددكشرف: متفرقين.(402). اعلام الورى، ص 87 سيره ابن هشام، ص 178(403). سوره آل عمران آيه 169(404). يعنى: بازى كننده با نيزه ها(405). به قولى چهل نفر بودند(406). چون جريان در ماه صفر بود، پس سال سوم بوده است نه چهارم(407). ايضا آن را در اعلام الورى، ص 78، نقل كرده و مجلسى در بحارالانوار، ج 20، ص 147 از مجمع البيان نقل كرده است.(408). بحارالانوار، ج 20، ص 164؛ مغازى واقدى ج 1، ص 363(409). سوره بقره، آيه 146؛ و با اندكى تفاوت و در سوره انعام، آيه 20(410). سوره اعراف آيه 158(411). ر.ش بحارالانوار ج 2 ص 157 - 173، مجع البيان تفسير سوره حشر؛ اعلام الاورى، ص 8، تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 29، مغازى واقدى، ج 1 ص 363، به بعد، سيره ابن هشام، ج 3 ص 199 به بعد.(412). تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 29، نامهاى آن دو متفاوت نقل شده است(413). سوره حشر آيه 2(414). سوره حشر، آيه 5(415). سوره حشر آيه 11(416). سوره حشر آيه 6(417). تهذيب،ج 4 ص 133، حديث 371(418). مجمع البيان، سوره حشر، آيه 9(419). بحارالانوار، ج 20 ص 80؛ تفسير برهان، ج 4 ص 313(420). بحارالانوار، ج 19، ص 113(421). مغازى واقدى ج 1، ص 378 - 389، غزوه بنى النضير(422). راجع به تعيين محلهاى اين اراضى چيزى در مراصد الاطلاع جاهاى ديگر به دست نيامد، ولى معلوم است كه آنها قطعاتى مخصوص از زمينها بوده اند، با وجود اينها فقط، فدك را علم كرده اند، چنان كه در جريان خيبر خواهد آمد، معلوم مىشود به ده ها نفر امثال فدك داده شده است(423). ارشاد مفيد، ص 42(424). بحارالانوار، ج 20 ص 173(425). اين كار قبل از واگذارى فدك به فاطه عليهاالسلام بود و يا بعد از واگذارى از عايدات آن مصرف مىكرد(426). آن حضرت راضى خيبر را به نصف عايدات آن، در اختيار يهود گذاشته بود كه در سه راه مصرف مىشد.(427). مغازى واقدى، ج 1 ص 377(428). مخيريق از اخبار يهود بود كه اسلام آورد و در احد شهيد شد واموال خويش را به حضرت وصيت نمود رحمة الله عليه(429). سوره حشر، آيه 7(430). كافى، ج 7 ص 47، كتاب الوصايا باب صدقات النبى(431). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 30(432). سيره ابن هشام ج 3، ص 200(433). بحارالانوار، ج 2، ص 127(434). كافى، ج 6، ص 395، باب ان الخمر لم تزل محرمة(435). سوره نحل، آيه 67(436). يعنى منع صريح نشده بودند.(437). معاذبن جبل نزد حضرت آمده گفتند: نظرتان درباره خمر وقمار بفرماييد يكى عقل را مىبرد و ديگرى مال را، آيه در جواب آنها نازل گرديد.(438). سوره بقره، آيه 219(439). سوره نساء آيه 43(440). سوره مائده، آيه 90(441). صحيح مسلم، ج 2، ص 189، كاب الاشربة(442). كافى، ج 6، ص 396(443). كافى، ج 6، ص 398(444). كافى، ج 7، ص 214، هشتاد ضربه در سنن ترمذى نيز نقل شده است.(445). كافى، ج 7 ص 218(446). كافى ج 7 ص 219(447). كامل ابن اثير، ج 2 ص 119(448). اعلام الورى، ص 89، بحارالانوار، ج 20، ص 176(449). سوره نساء آيه 102(450). كافى، ج 3، ص 454(451). بحار، 43، ص 240، شبير بفتح اول و باء مشدد است.(452). بحارالانوار، ج 43، ص 240(453). بحارالانوار، ج 2 ص 183(454). مجمع البيان ذيل آيه 41 از سوره مائده(455). كافى، ج 7، ص 177(456). جواهر الكلام، ج 41 ص 280(457). بحارالانوار، ج 21، ص 266(458). بحارالانوار، ج 20، ص 184(459). سوره مائده آيه 44(460). سوره نساء، آيه 106(461). خلاف، ج 3، ص 201(462). كافى، ج 7، ص 227(463). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 6(464). بحارالانوار، ج 2 ص 185(465). امالى صدوق، 258، مجلس 15، حديث 14(466). بحارالانوار، ج 6، ص 241(467). روضة الواعظين، مجلس 93، و نيز نگاه كنيد به كافى ج 3، ص 235 كتاب الجنائز باب المسئلة فى القبر(468). يعنى (داناترند به آنچه در خانه است) منظور اين است كه اهل بيت عليهم السلام به احكام دين داناترند(469). كافى، ج 3، ص 463، باب صلوة الكسوف(470). كافى، ج 3، ص باب غسل الطفال(471). كافى، ج 3، ص 464 باب صلوة الكسوف(472). وسائل الشيعه، ج 5، ص 145، باب وجوب الصلوة للزلزلة(473). مغازى واقدى،، ج 1، ص 404(474). مغازى واقدى ج 2، ص 440(475). رجوع شود به بحارالانوار، ج 20 ص 295؛ اعلام الورى، ص 94، تاريخ كامل، ج 2 ص 131(476). سوره منافقون، آيه 5(477). مجمع البيان سوره منافقون، مرحوم مجلسى، در بحارالانوار، ج 20 ص 281 به بعد آن را از مجمع و تفسير قمى نقل كرده است(478). سوره نور ايه 11(479). سوره نور آيه 15(480). مغازى واقدى، ج 2 ص 431(481). سوره نور، آيه 11(482). سوره احزاب آيه 33(483). مقاتل الطالبين، ص 43(484). صحيح بخارى، ج 4 ص 100 كتاب الجهاد، باب ما جاءفى بيوت ازواج النبى، رجوع شود به مراجعه 74 از المراجعات.(485). رجوع شود به مقدمه تفسير احسن الحديث(486). سوره نور آيه 2(487). سوره نور، آيه 4(488). سوره نور آيات 6 -9(489). سوره نور، آيات 27، 28(490). سوره نور آيه 29(491). سوره نور آيه 30(492). سوره نور آيه 31(493). سوره نور آيه 58(494). سوره نور، آيه 60(495). سوره نور، آيه 61(496). سوره نور آيه 62(497). سوره احزاب آيه 4(498). سوره احزاب آيه 37(499). مغازى واقدى، ج 2 ص 445؛ وفاء الوفاء، ج 2 ص 370، گويد: مذاذ نام قلعه بنى حرام بود و در ص 310 گويد: راتج كوهى است در جنب كوه بنى عبيد.(500). سوره ابراهيم، آيه 36(501). اختصاص مفيد، ص 85 تحفة الاحباب (سعدالخير)(502). مجمع البيان، سوره احزاب ؛ سيره ابن هشام، ج 3 ص 230 بحارالانوار، ج 20 ص 241 آن را از خصال و امالى صدوق نقل كرده است(503). سوره بقره، آيه 187؛ بحارالانوار ج 2 ص 241(504). سوره حج آيه 78(505). سوره بقره، آيه 106(506). مجمع البيان، ص 296، از تفسير برهان(507). سوره نور، آهى 2(508). مغازى واقدى، ج 2 ص 453 - 454؛ ولى حلبى در سيره، ج 2 ص 636، از نودى پانزده روز نقل كرده است(509). اين جريانها نوعا از تفسير مجمع البيان سوره احزاب ترجمه ميشود(510). سوره احزاب آيات 10 و 11(511). سوره احزاب آيات 12 و 13(512). سيره حلبى، ج 2 ص 637؛ مسند احمد، ج 1 ص 271، بفديه اشاره رفته است(513). مجمع البيان سوره احزاب(514). مغازى واقدى، ج 2 ص 470 طبع اكسفورد(515). قال رسول الله صلّى الله عليه وآله لمبارزة على بن ابيطالب عليه السلام لعمروبن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة مستدرك حاكم، ج 3، ص 32(516). سوره احزاب آيه 9(517). سوره بقره آيه 146(518). بحارالانوار، ج 20، ص 275، تفسير قمى ذيل آيه 102 از سوره توبه ؛ مغازى واقدى، ج 2 ص 507 - 509(519). تفسير قمى، ذيل ايه 102، سوره توبه(520). مغازى واقدى، ج 2 ص 510(521). بنى قريظه، بدون قيد و شرط تسليم شده بودند احتياج به اجازه آنها نبود، لذا واقدى آن را نقل نكرده است(522). ترجمه آزاد قول، ابن حواس را آورده ايم(523). تفسير قمى، سوره احزاب آيات 26 و 27(524). مجمع البيان، سوره احزاب(525). سوره احزاب آيه 26 و 27(526). سوره مائده آيه 33(527). مغازى واقدى، ج 2 ص 503(528). مغازى واقدى، ج 2 ص 512(529). مجمع البيان، ج 8، ص 352 سوره احزاب(530). اسباب النزول، ص 88، ذيل آيه 43، از سوره نساء(531). تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 6(532). بحارالانوار، ج 20 ص 229، كامل، ج 2، ص 43؛ وفاءالوفاء، ج 1 ص 310(533). غيث: باران، حى: باران، جد: باران عمومى، طبق: همه گير، غدق: باران درشت دانه، مريع: عمومى، وابل: باران تند، مسبل: باران، مجلجل: ابر پرباران و با رعد، درر: ابر با ريزش، رائث: بطى ء، بلاغ: كافى، سكن: قوت و خوراك، باد: آنكه در باديه و صحراست(534). بحارالانوار، ج 20 ص 299؛ الغدير، ج 2 ص 4، به طور اختصار(535). در سيره ابن هشام، ص 291 - 299 آمده است(536). سوره مائده، آيه 33(537). در مراصد الاطلاع گويد: عرينه محلى است كه در آن رستاست گويا در نواحى شام باشد(538). مجمع البيان، سوره مائده، آيه 33(539). مغازى واقدى، ج 2 ص 568(540). بحارالانوار ج 20، ص 304(541). معازى واقدى، ج 2، ص 562(542). مجمع البيان، سوره مجادله،(543). سوره مجادله، آيات 4 - 1(544). حديبيه روستايى است در نزديكى مكه كه پيمان صلح در آنجا بسته شد.(545). چنانكه در مجمع البيان نقل شده است(546). تفسير على بن ابراهيم قمى از امام صادق صلوات الله عليه(547). سوره فتح آيه 18(548). تفسير مجمع البيان، ج 9ص 117 - 118، سوره فتح(549). اعلام الورى، ص 97(550). كراع الغميم محلى است مابين مكه و مدينه نزديك عسفان(551). سوره فتح، آيات 7 - 1(552). مجمع البيان، سوره فتح(553). سوره عنكبوت آيه 48(554). بحارالانوار، ج 16 ص 135(555). سيرالائمه، سيد محسن ايمن، ج 2 ص 201(556). مجمع البيان، ج 9ص 273، سوره ممتحنه(557). سوره حج، آيه 25(558). سوره آل عمران، آيه 97(559). سيره حلبيه، ج 3، ص 291(560). سيره حلبيه، ج 3، ص 291(561). مكاتيب الرسول، ج 1، ص 93(562). بحارالانوار ج 20 ص 398، به بعد، سيره حلبيه، ج 3، ص 290(563). سيره حلبيه، ج 3، ص 293(564). به توضيح ذيل درباره اين دو جمله توجه فرماييد(565). به توضيح ذيل درباره اين دو جمله توجه فرماييد(566). سيره حلبيه، ج 3، ص 293(567). اصحمه بر وزن اربعه(568). سيره حلبيه، ج 3، ص 293؛ اعلام الورى، ص 46، بحارالانوار، ج 20 ص 392(569). مكاتيب الرسول، ج 1، ص 130(570). مكاتيب الرسول، ج ص 130(571). به نقل مكاتيب الرسول در سيره ذينى دحلان من محمد رسول الله آمده گرچه در كتب ديگر من محمدبن عبدالله است(572). سيره حلبيه ج 3، ص 295(573). سيره حلبيه، ج 3 ص 295 به بعد؛ مكاتيب الرسول، ص 97 به بعد(574). بحارالانوار ج 20، ص 386، سيره حلبيه، ج 3، ص 287؛ صحيح مسلم، ج 2 ص 91(575). سيره حلبيه، ج 3، ص 284 ببعد(576). اسدالغابه، ج 3 ص 41، در كلمه ضغاطر(577). سيره حلبيه، ج 3، ص 303(578). سيره حلبيه، ج 3، ص 303 و 304(579). سيره حلبيه، ج 3، ص 303 و 304(580). سيره حلبيه، ج 3، ص 304 و 305؛ مكاتيب الرسول، ج 1، ص 134(581). تاريخ نامه 11 / 10 / 67 / شمسى است(582). تاريخ يعقوبى ج 2 ص 34(583). سيره ابن هشام، ج 3، ص 344، - 352، كامل ابن اثير، ج 2 ص 148 - 150، بعضى كتيبه با ثاء خوانده اند.(584). مغازى واقدى، ج 2 ص 637(585). مجمع البيان، سوره فتح، آيات 81 - 20.(586). بحارالانوار، ج 21 ص 665(587). سيره ابن الحاق، ج 3، ص 346(588). مغازى واقدى، ج 2 ص 646(589). مغازى واقدى، ج 2 ص 647(590). سيره ابن هشام، ج 3، ص 352(591). اعلام الورى ص 99(592). ارشاد مفيد، ص 58(593). بحارالانوار، ج 21، ص 22(594). رجوع شود به: اعلام الورى، ص 99ارشاد مفيد، ص 57، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 34؛ صحيح بخارى، ج 5؛ ص 171، باب غزوه خيبر؛ صحيح مسلم، ج 2 ص 361؛ باب من فضائل على بن ابيطالب،؛ سنن بيهقى، ج 6 ص 362، باب ماجاء فى عقدالالوية، و ج 9 ص 131، باب المبارزة.(595). بحارالانوار، ج 21، ص 10، به نقل از امالى طوسى(596). سيره ابن هشام، ج 3، ص 357، بنابر نقل واقدى، ج 2، ص 700(597). الاصابه، ج 7، ص 199(598). مستدرك، ج 3، ص 506(599). صحيح مسلم، ج 2، باب فضائل ابوهريره(600). صحيح بخارى، كتاب اصعمه، باب 31(601). صحيح بخارى، كتاب رقاق(602). كتاب اعتصام، باب 17(603). سفينة البحار، ج 2، ص 713، ذيل هرر(604). رجوع كنيد به عقدالفريد ابن عبدربه، ج 1، ص 14(605). صحيح، ج 1، ص 34، باب من لقى الله بالايمان(606). بحارالانوار ج 21، ص 42(607). بحارالانوار، ج 17، ص 107(608). اعلام الورى، ص 101(609). بحارالانوار، ج 21، ص 24، از تهذيب شيخ(610). مغازى واقدى، ج 2، ص 706(611). سوره حشر آيه 6(612). سوره اسراء، آيه 16(613). اعلام الورى، ص 100(614). نامه 45، نهج البلاغه(615). اسدالغابه، ج 4، ص 175(616). اسدالغابه، ج 1، ص 46(617). سنن بيهقى، ج 6، ص 145(618). شرح ابن ابى الحديد، جزء 16، ذيل نامه 45(619). اين اشعار مختلف نقل شده ما نقل اعلام الورى را انتخاب كرديم(620). سوره بقره، آيه 158(621). رجوع شود به اعلام الورى، ص 102؛ بحارالانوار، ج 21، ص 46؛ مغازى واقدى، ج 2 ص 731 به بعد؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 12 - 14،؛ مجمع البيان، ذيل آيه 27 از سوره فتح(622). سوره فتح، آيه 27(623). بحارالانوار، ج 21، ص 47(624). سوره اسراء، آيه 44(625). طالبان تفصيل به مجمع البيان و بحارالانوار، ج 17، ص 69، به بعد و كتب اهل سنت رجوع كنند.(626). مغازى واقدى، ج 2، ص 755(627). بحارالانوار، ج 21، ص 50(628). اعلام الورى، ص 102(629). بحارالانوار ج 21، ص 59(630). واقدى، ج 2، ص 757(631). واقدى ج 2، ص 258، مرحوم مجلسى نيز آن را در بحارالانور، ج 21، ص 60، از واقدى نقل كرده است.(632). رجوع شود به بحارالانوار ج 21، ص 50 به بعد؛ مغازى واقدى، ج 2، ص 755 به بعد؛ سيره ابن هشام ج 4 ص 15 به بعد(633). سيره ابن هشام، ج 4، ص 30(634). محاسن برقى، ج 2، ص 420(635). بحارالانوار، ج 21، ص 55(636). محاسن برقى، ج 2، ص 419(637). رجوع شود به بحارالانوار، ج 21، ص 53، مغازى واقدى ج 2، ص 762 و كتب ديگر(638). روضه كافى، ص 376، حديث 565(639). ارشاد مفيد، ص 52(640). رجوع شود به اعلام الورى، ص 105؛ بحارالانوار، ج 21 ص 101(641). اعلام الورى، ص 105(642). در گذشته خوانده ايم كه افطار روزه در جنگ بدر بوده است بنابراين شايد منظور از اين روزه گرفتن، اتمام روزه روز جمعه بوده كه حضرت بعد از ظهر خارج شد.(643). دهان بند، پارچه اى كه صورت را تا زير چشم ها مىپوشاند(644). نام او در اعلام الورى عبدالله بن حنظل و در قرب الاسناد عبدالله بن خطل است(645). منسوب به غالب بن قهر، يكى از اجداد رسول الله، ظاهرا درجاهليت قريش را گاهى به اين كتيبه مىخوانده اند(646). رجوع شود به تفسير مجمع البيان سوره نصر؛ اعلام الورى، صو 106 به بعد؛ بحارالانوار ج 21، ص 100 به بعد(647). بحارالانوار، ج 21، ص 132(648). مجمع البيان، تفسير سوره نصر(649). اعلام الورى، ص 111(650). اعلام الورى، ص 112؛ بحارالانوار، ج 21، ص 133(651). رجوع شود به كتاب الاصنام، كلبى، ص 17 - 27؛ بحارالانوار ج 21 ص 145؛ مغازى واقدى، ج 3 ص 873؛ قاموس قرآن كلمه عزى(652). سوره نجم، آيه 19 - 23(653). رجوع شود به بحارالانوار ج 21، ص 145؛ قاموس قرآن (سواع)، الاصنام ابن كلبى، ص 58(654). رجوع شود به قاموس قرآن باب ميم(655). بحارالانوار، ج 21، ص 145(656). سوره توبه آيات 25 و 26(657). در مراصد الاطلاع گويد: جعرانه به كسر جيم و تشديد راء و سكون آن هر دو صحيح اند(658). رجوع شود به بحارالانوار، ج 21، ص 146 به بعد؛ اعلام الورى، ص 113 به بعد؛ ارشاد مفيد، ص 64 وقعة حنين ؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 885 به بعد(659). واقدى، ج 3، ص 922(660). درباره دبابه در جنگ خيبر توضيح داده ايم، و نيز در جنگ زبون كردن خصم به هر وجه جايز است حتى با قطع اشجار و القاء سم در آنها(661). اعلام الورى، ص 116 به بعد(662). اعلام الورى، ص 118(663). اعلام الورى، ص 119؛ مغازى، واقدى، ج 3 ص 956 به بعد(664). اعلام الورى، ص 121؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 948(665). سفينة البحار، باب ثاء(666). حظيره: محوطه اى كه براى خشك كردن خرما و يا حفظ چارپايان از باد و باران درست مىكنند(667). مغازى واقدى ج 3 ص 953 به بعد(668). در مكاتيب الرسول، ص 142 از طبقات ابن سعد نقل كرده: آن حضرت در سال هشتم در وقت برگشتن از جعرانه به بحرين نامه نوشت(669). مكاتيب الرسول، ج 1 ص 141(670). فتوح البلدان، ص 89(671). بحارالانوار، ج 21 ص 45؛ كامل، ج 2 ص 186(672). مغازى واقدى ج 3 ص 973(673). مغازى واقدى، ج 3 ص 980 مجمع البيان، سوره حجرات(674). مغازى واقدى، ج 3 ص 948(675). سيره حلبى، ج 3 ص 223؛ مغازى واقدى ج 3، ص 984 به بعد(676). تحفة الاحباب، ص 211(677). مراصد الاطلاع، ج 1 ص 253(678). مغازى واقدى، ج 3 ص 1002؛ مجمع البيان، ج 5، ص 60(679). سوره توبه آيه 81(680). سوره توبه آيه 54(681). سوره توبه آيه 92 - 91(682). مغازى واقدى، ج 3 ص 995(683). ارشاد مفيد، ص 79، 81؛ اعلام الورى، ص 123(684). تاريخ كامل، ج 2 ص 191؛ بحارالانوار، ج 21، ص 215، از تفسير قمى،(685). بحارالانوار، ج 21 ص 249، از المنتقى(686). بحارالانوار، ج 21، ص 250، از المنتقى(687). بحارالانوار ج 21، ص 250 از المنتقى(688). مغازى واقدى، ج 3 ص 1019(689). مغازى واقدى،ج 3 ص 1021 ظاهرا منظور خواستن بهشت است واقدى با آن كه عطيه ها را پنج تا گفته ولى چهار تا را نقل كرده است(690). بحارالانوار ج 21 ص 247 ؛ مغازى واقدى ص 1042(691). سوره توبه آيه 64(692). بحارالانوار ج 21 ص 196 ؛ مغازى واقدى ج 3 ص 1044(693). سوره توبه آيه 118(694). مصباح الحرمين، ص 347(695). سوره توبه آيه 107 - 108(696). مجمع البيان، سوره توبه آيه 107(697). سوره توبه آيه 84(698). سوره احزاب آيه 28(699). بحارالانوار ج 21، ص 366(700). جواهرالكلام ج 41 ص 280(701). بحارالانوار ج 21، ص 367(702). عبارت عربى تا حدى مشوش است ؛ولى منظور از ترجمه فوق مىباشد(703). بحارالانوار ج 21، ص 368 و 369(704). بحارالانوار ج 21، ص 368 و 369(705). ارشاد مفيد، به نقل بحارالانوار، ج 21 ص 275(706). سوره توبه آيه 1-2(707). سوره آل عمران، آيه 64(708). بحارالانوار، ج 21، ص 286، به بعد، به طور اختصار(709). تفسير قمى، سوره آل عمران(710). سوره آل عمران، آيات 59 - 61؛بحارالانوار ج 21، ص 337(711). تفسير على بن ابراهيم، سوره ال عمران(712). مجمع البيان، سوره آل عمران(713). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54(714). سيره، ج 4، ص 205(715). تاريخ يعقوبى ج 2، ص 51(716). بحارالانوار، ج 21 ص 363، به نقل از ارشاد مفيد(717). تاريخ كامل، ج 2، ص 205(718). بحارالانوار ج 21، ص 373، از كامل ابن اثير(719). بحارالانوار، ج 21، ص 409، از المنتقى(720). تحف العقول، ص 36(721). ترديد از راوى است(722). سوره بقره آيه 185(723). او عمربن الخطاب بود كه هرگز به آن حكم ايمان نياورد و در زمان خلافت خود گفت: حج تمتع و متعه زنان در زمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله حلال بود من آن دو را تحريم مىكنم(724). سوره بقره آيه 196(725). سوره بقره، آيه 199(726). كافى، ج 4، ص 245 - 248، باب حج النبى صلّى الله عليه وآله ؛مجلسى نيز آن را در ج 21، ص 390 - 393 از كافى نقل كرده است(727). عبارت عربى چنين است: ان النساء عوان بينكم...(728). ناگفته نماند به چند محل از كتب شيعه و اهل سنت مراجعه شد در اين جا فقط كتاب الله نقل شده نه اهل بيت عليهم السلام(729). خصال صدوق، ص 486، ابواب الاثنى عشر، حديث 62؛مجلسى در بحارالانوار، ج 21 ص 381 از خصال نقل كرده است.(730). ارشاد مفيد، ص 82 - 83(731). سوره مائده آيه 67(732). سوره مائده آيه 3(733). براى مزيد توضيح به الغدير، ج 1، ص 214 - 238 رجوع فرماييد(734). بحارالانوار، ج 21، ص 407(735). اصحاب صحيفه: در اصطلاح علم رجال به چهارده تن از اصحاب عقبه و بيست تن از ديگر اصحاب گفته مىشود كه صحيفه اى در منع خلافت على عليه السلام نوشتند و بر سر آن موضوع با يكديگر پيمان بستند.(736). سيره حلبى، ج 3 ص 228(737). ارشاد مفيد، ص 85(738). ارشاد مفيد، ص 85 - 89(739). روضة الواعظين، ص 92(740). انوار البهيه، ص 11(741). بحارالانوار، ج 2، ص 505(742). از عجايب روزگار آن بود كه ابوعبيدة گور كن بعد از رسول خدا صلّى الله عليه وآله از كارگردانان معركه خلافت بود، و عمربن الخطاب به وقت مردن مىگفت: اى كاش ابوعبيده زنده بود و خليفه مىكرديم، اف بر تو اى روزگار(743). بنابرآن كه سال هجرى را از اول محرم بگيريم.(744). ارشاد مفيد، ص 88 - 90