واقعه هولناك چاه معونه - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

واقعه هولناك چاه معونه

اين واقعه هولناك را در آن چهل يا هفتاد نفر از قاريان قرآن شهيد شدند در ماه صفر بعد از جنگ احد نوشته اند على هذا آن از حوادث سوم هجرت بوده است، زيرا كه سال هجرى از ربيع الاول شروع مىشود و آن حضرت در 12 ربيع الاول وارد مدينه شده اند.

طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه: ولاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله (403) نقل كرده: مردى به نام ابوبراء عامربن مالك كه او را ملاعب الاسنة (404) مىگفتند به مدينه آمد و او رئيس قبيله بنى عامر بود، به محضر رسول خدا صلّى الله عليه وآله رسيد، هديه اى نيز با خود آورده بود، حضرت فرمود: هديه مشرك را قبول نمى كنم، اگر مىخواهى هديه ات را بپذيرم بايد اسلام بياورى، او اسلام نياورد دورى و مخالفت هم نكرد، آنگاه گفت: يا محمد اين دين كه بدان دعوت مىكنى خوب است اگر مرانى از يارانت را به نجد بفرستى و آنها دين تو را تبليغ كنند اميدوارم كه مردم دعوتت اجابت نمايند حضرت فرمود: از اهل نجد نسبت به آنها مىترسم، گفت: من آنها پناه مىدهم، بفرست تا مردم را به دين تو بخوانند.

حضرت هفتاد نفر (405) از قاريان قرآن و جوانان پرشور را به فرماندهى منذربن عمرو، ماءمور اين كار كرد، و از آن جمله بودند، حارث بن صمه، حرام ملحان، عروة بن اسماء، نافع بن بديل بن ورقاء و عامربن فهيره و آن در سال چهارم هجرت بعد از چهار ماه از جنگ احد بود(406) آنها از مدينه خارج شده تا به بئر معونه رسيدند و آن چاهى بود ميان اراضى بنى عامر و سنگلاخ بنى سليم.

در آمجا اردو زده و به استراحت پرداختند، آنگاه نامه رسول خدا را توسط حرام بن ملحان به عامربن طفيل رئيس قبيله بنى عامر فرستادند، چون او نامه را به عامر داد، وى به نامه حضرت نگاه و اعتنا نكرد، حرام بن ملحان خطاب به قوم او گفت: اى مردم چاه معونه! من نماينده رسول خدا صلّى الله عليه وآله براى شما هستم و شهادت مىدهم كه ان لااله الله و اشهدان محمدرسول الله، به خدارسولش ايمان بياوريد، در آن مردى از گوشه اطاق خارج شد و نيزه اى بر پهلوى آن منادى توحيد زد كه از پهلوى ديگرش خارج شد، فرياد كشيد: الله ابكر فزت و رب الكعبة آرى او به نجات رسيد، و در راه خدا كشته شد و از افراد احياء عند ربهم يرزقون گرديد.

آنگاه عامربن طفيل از مردم خواست كه بر سر ياران حرام بن ملحان ريخته و آن ها را بكشند، مردم گفتند: ما اين كار را نمى كنيم، چون ابوبراء به آنها امان داده، امن او را ناديده نمى گيريم. عامربن طفيل چون از آنها ماءيوس از قبائل بنى سليم در اين كار كمك طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كرده ياران رسول الله صلّى الله عليه وآله و قاريان قرآن را محاصره نمودند.

آن رادمردان چون چنين ديدند شمشير كشيده و به جهاد پرداختند وبعد از چندى همگى شربت شهادت نوشيده و به جوار حق رفتند جز كعب بن زيد كه در ميان شكتگان افتاد، او زنده ماند تا در جنگ خندق شهيد گردى. عمروبن اميه و مردى از انصار مشغول چرانيدن مركبهاى آن ها بوده و از جراين خبرى نداشتند، آن دو ديدند كه مرغان هوا مرتب به طرف چادرهاى آنها مىروند، از ديدن مرغان مشكوك شده و به اردوگاه شتافتند، قتل گاهى ديدند كه موى بر اندام آدمى راست مىشد، اجساد مردان توحيد در درياى خون شناور بودند دشمنان هنوز از آنجا نرفته بودند.

مرد انصارى به عمروبن اميه گفت: تكليف چيست گفت برگرديم به مدينه و رسول الله صلّى الله عليه وآله را خبر كنيم، انصارى گفت: از قتلگاهى كه منذربن عمرو در آن كشته شده، كناره نمى گيرم اين بگفت و بر مشركان حمله كرد، او هم در كنار ياران توحيد به خاك افتاد و به خون غلطيد كفار عمروبن اميه را اسير گرفتند، او گفت من ازقبيله مضر هستم، عامربن طفيل موى پيشانى او را قطع كرد و گفت: به جاى عتق برده اى كه بر عهده پدرم بود او را آزاد كردم.

عمرو در مدينه به خدمت رسول الله صلّى الله عليه وآله رسيد و آن واقعه هولناك و دلخراش را به حضرت گزارش كرد، حضرت كه دنيا در نظرش تيره و تار شده بود، فرمود: اين كار ابوبراء من در اول از اين اقدام ناخوش بوده و از آن بيم داشتم.

چون ابوبراء از اين قضيه آگاه شد، بسيار ناراحت گرديد كه عامربن طفيل امان دادن او را هيچ شمرده و آن كشتار را بوجود آورده است.(407)

/ 260