حمزة بن عبدالمطلب سيدالشهداء - از هجرت تا رحلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هجرت تا رحلت - نسخه متنی

سید علی اکبر قریشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حمزة بن عبدالمطلب سيدالشهداء

فداكارى و شهادت عموى بزرگوار رسول الله صلّى الله عليه وآله حضرت حمزه نيز بايد در اينجا يادآورى و مورد دقت قرار گيرد، هند زن ابوسفيان و مادر معاويه كه كوس رسواييش در همه جا نواخته مىشد، و پسر و پدر و عمو و برادرش درجنگ بدر به درك رفته بودند، سينه اش از عداوت رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم مىجوشيد، او خود با زنان ديگر در احد حاضر شده و كفار را بر جنگ تحريك مىكرد.

هند به وحشى كه غلام جبيربن مطعم بود، گفت: اگر بتوانى محمد يا على يا حمزه را بكشى خواسته ات هرچه باشد برمى آورم، وحشى با خود گفت: اما محمد ممكن نيست به او دست يابم چون اصحابش از او دفاع مىكنند، اما على بن ابيطالب درحين جنگ متوجه اطراف خويش است كمين بر او نيز بى فايده است ؛ ولى حمزه را شايد بكشم (363)

مى گويد: حمزه را زير نظر گرفتم، ديدم مردم را بشدت مىكوبد و حمله مىكردت اين ام انمار پيش او آمد، حمزه نعره كشيد: اى پسر زن فتنه گر، تو هم به جنگ ما آمده اى بعد به او حمله كرد و او را به زمين انداخت و بر روى او نشست و مانند گوسفندى او را سر بريد.

سپس چون مرا ديد بر من هجوم آورد، و آنگاه كه به طرف من مىدويد در كنار گودالى پايش لغزيد و افتاد، من نيزه خويش را به حركت درآورده و او را هدف گرفتم، نيزه از خاصره او اصابت كرد و از شانه اش سر درآورد، حمزه مقاومت خويش را از دست داد و بر زمين افتاد، چند نفر از ياران او رسيده و صدا زدند: ابا عماره حمزه جواب نداد، دانستم كه او مرده است.

در اين بين مصيبتهاى هند را درباره پدر و عمو و برادش ياد كردم، ياران حمزه چون دانستند كه او مرده است، رفتند من دوباره آمدم، شكم او را شكافته و جگرش را درآورده و پيش هند آوردم، گفتم: به من چى خواهى داد اگر قاتل پدرت را كشته باشم، گفت: هرچه بخواهى، گفتم: اين جگر حمزه است، او جگر حمزه را به دندان جويد و از دهانش انداخت،....

آنگاه لباسها و زيورآلات خويش را كند و به من داد و گفت: چون به مكه درآمدى ده دينار نيز به تو خواهم داد، بعد گفت: قتلگاه حمزه را به من نشان بده، من او را به كنار جسد حمزه آوردم، او بعضى از اعضاء حمزه را بريد و بينى و دو گوشش را قطع كرد و از آنها دو بازوبند و دو بازوبند ديگر كه به بالاى مرفق مىبستند و دو خلخال براى پاهايش درست كرد، همه آنها را به مكه برد، من نيز جگر حمزه را با او به مكه بردم (364)

آنگاه كه ابوسفيان و كفار به طرف مكه برگشتند، حضرت از احد پايين آمد و از حال اصحابش مىپرسيد، بعد فرمود: از عمويم حمزه كى اطلاع دارد؟ حارث بن صمه گفت: من محل او را مىدانم بروم خبر بياورم، چون به قتلگاه حمزه رسيد، جسد مبارك به قدرى (مثله) شده بود كه نتوانست پيش رسول خدا برگردد و خبر آورد، حضرت فرمود: يا على عمويت حمزه را پيدا كن، على عليه السلام نيز چون جنازه حمزه را ديد نتوانست به حضرت خبر دهد.

آنگاه حضرت خود تشريف آورد و چون جنازه را ديد شروع به گريه كرد و فرمود: والله درهيچ محلى نايستاده ام كه مانند اين مكان مرا به غيظ آورد. والله ما وقفت موقفا قط غيظ على من هذالمكان آنگاه حضرت لباسى كه به همراه داشت بر جنازه حمزه كشيد، لباس همه جسد را مستور نمى كرد، بالاخره لباس را به سر حمزه كشيد و بر پاهايش علف ريخت (365)

واقدى مىنويسد: گويند: صفيه دختر عبدالمطلب (خواهر حمزه) به احد آمد، از حال حمزه جستجو مىكرد، انصار نگذاشتند سر جنازه بيايد حضرت فرمود: مانعش نشويد، آمد كنار جنازه نشست، و شروع به گريه كرد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله نيز گريست، فاطمه عليها السلام نيز كه آمده بود، بر عمويش گريه مىكرد، بطورى كه پدر بزرگوارش را نيز به گريه آورد، حضرت مرتب مىفرمود: ديگر چنين مصيبتى براى من نخواهد آمد، بعد فرمود: صفيه و فاطمه بشارتتان باد كه: جبرئيل به من خبر آورد: در آسمانهاى هفتگانه نوشته شده: حمزه شير خدا و شير رسول خداست ان حمزة مكتوب فى اهل السموات السبع حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله (366)

آنگاه كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله به مدينه مراجعت فرمود ديد زنان انصار به مردان و كشتگان خود نوحه و عزادارى مىكنند ولى حمزه در مدينه نه زنى داشت و نه دخترى، اين كه حمزه كسى نداشت كه بر او گريه كند در رسول خدا صلّى الله عليه وآله بسيار اثر گذاشت تا جايى كه فرمود: حمزة لابوابكى له حيف كه براى عمويم حمزه، زنان گريه كننده نيست، آنگاه بر عمويش گريه كرد، سعدبن معاذ و اسيد بن خضير به زنان خويش و زنان قبيله گفتند: برويد و در خانه حضرت بر حمزه نوحه سرائى و گريه كنيد.

و چون آن حضرت از نماز مغرب به خانه برگشت و صداى شيون زنان را شنيد، گفتند: زنان انصار هستند كه بر حمزه عزا گرفته و گريه مىكنند، قلب مباركش شاد شد، فرمود: خدا ازشما و اولادتان راضى باشد، رضى الله عنكن و عن اولادكن بعد فرمود: به خانه هاى خود برگردند، و در نقلى فرمود: برگرديد خدا رحمتتان كند، مواسات كرديد، خدا به انصار رحمت كند، مواسات آن ها چنان كه مىدانم قديمى است (367).

گويند: بعد از آن رسم شد كه هر وقت جنازه اى را تشييع مىكردند، در كنار خانه حمزه نگاه داشته مقدارى عزادارى كرده، بعد تشييع مىنمودند، و حمزه را لقب سيد الشهداء دادند، و چون جريان كربلا پيش آمد لقب سيدالشهدا را به حضرت اباعبدالله صلوات الله عليه دادند، و آنگاه كه حمزه شهيد شد، رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به على عليه السلام فرمود: تا دختر حمزه را پيش آن حضرت آورد و همه مال حمزه را به دخترش داد، و عملا اثبات كرد كه چيزى به عصبه نمى رسد (368)

/ 260