اين جنگ آزمايش عجيبى بود، عده اى از نبودن وسيله رفتن گريه مىكردند كه چرا موفق به رفتن نمى شوند. منافقان نيز با انواع حيله ها از آن حضرت مىخواستند كه از رفتن معذورشان دارد.هشتاد و چند نفر از منافقان آمدند، بدون اينكه مانعى از رفتن داشته باشند، از حضرت خواستند كه اجازه بدهد نروند و حضرت به آنها اجازه فرمود. هشتاد و دو نفر هم از اعراب آمدند ولى به آنها اجازه نداد. عبدالله بن ابى رئيس منافقان از مدينه خارج شده وبا هم پيمانان خود از منافقان و يهود در ثنية الوداع در كنار مسلمانان اردو زده و چنان وانمود مىكرد كه در جنگ شركت خواهد كرد؛ ولى چون رسول خدا صلّى الله عليه وآله به تبوك حركت كرد، او با ياران خود به مدينه برگشت و گفت: محمد با اين حرارت هوا، دورى راه، فقر مالى، فكر مىكند، كه جنگ با روميان بازيچه است، به خدا قسم، گويا مىبينم كه فردا ياران او را اسير گرفته و به طناب بسته اند. او مىخواست مسلمانان را دل سرد كند آيات 42 - 57 و 84 - 90 سوره توبه در آن رابطه است (682).