تشريع چندين حكم در خيبر
مرحوم صدوق در خصال باب التسعة از اباعبدالله الحسين عليه السلام نقل كرده: رسول خدا صلّى الله عليه وآله چون خيبر را فتح كرد، كمان خويش را خواست و بر آن تكيه كرد، آنگاه خداى را حمد و ثنا نمود و از فتح و يارى خدا نام برد و از نه خصلت مردم را نهى كرد: اجرت زنا اجاره گرفتن براى جفتگيرى دادن حيوان نر، انگشتر طلا قيمت سگ در فروختن آن و پالانها و زينهاى ارغوانى، و پوشيدن لباس قسى كه در شام بافته مىشد و خوردن گوشت درندگان و از فروختن طلا به طلا و نقره به نقره با زيادت و نگاه كردن به ستارگان.ناگفته نماند: بعضى از موارد نه گانه حرام و بعضى مكروه و بعضى مخصص است كه ذيلا اشاره مىشود: زنا دادن و اجرت زنا هر دو حرام و خوردن اجرت آن نيز حرام است پول گرفتن در مقابل كشيدن حيوان نر به حيوان ماده براى جفت گيرى مكروه است، عبارت عربى عن كسبه الدابة يعنى عسب الفحل است.انگشتر طلا براى مردان حرام و براى زنان جايز است، قهرا نظر حضرت به مردان بوده است، سگى كه ولگرد (هراش) است فروختن آن حرام ولى سگ شكار و گله كه تربيت شده است مانعى ندارد.درباره پالان الاغها عبارت عربى ميثار الارجوان است ميثره و ساده و بالش مانندى است كه بر پالان و زين گذاشته مىشود قرمز و ارغوانى بودن آن تكبرآور، است كه بزرگان ايراتن در آن وقت عمل مىكردند، منظور از آن كراهت است نه حرمت، ثياب قسى لباس و جامه اى بوده كه ظاهرا از شهرى ساحلى به نام قس در هند، يا شهرى موسوم به همين نام در شام و يا از مصر به جزيرة العرب وارد مىشده ؛ اين نوع جامه رنگين بوده و در آن ابريشم به كار مىرفته.(دهخدا، ذيل قس و قسى.) منظور از نگاه به ستارگان ظاهرا احكام نجومى است، ابن اسحاق در سيره خود، ج 3، ص 345، از رويفع بن ثابت انصارى نقل كرده: رسول خدا صلّى الله عليه وآله خيبر ما را نهى كرد از اينكه به زنان اسير حامله قبل از وضع حمل نزديك شويم، و فرمود: اگر زنى يا كنيزى اسير كرديم، و ما خودمان شد، صبر كنيم قاعده شده و پاك گردد تا يقين كنيم كه در شكم بچه اى ندارد و اين كه چيزى از غنيمت قبل از تقسيم بفروشيم، و از اين كه مركبى از غنائم برداريم، و بعد از لاغر كردن به محل خودش برگرداينم و اين كه لباس از غنائم بپوشيم بعد از كهنه كردن در جايش بگذاريم و نيز از عبادة بن صامت نقل كرده كه حضرت در روز خيبر ما را از فروختن طلا به طلا و نقره به نقره نهى كرد(ترجمه آزاد)اسلام ابوهريره و وضع بسيار پيچيده اوابوهريره دوسى كه از اهل يمن بود در سال هفتم هجرت اسلام آورد چنان كه ابن اثير در اسدالغابه و ديگران گفته اند، اين شخص كه در سال هفتم به نقل واقدى، ج 2، ص 636 در خيبر به حضور رسول الله صلّى الله عليه وآله رسيد و اسلام آورد از چهرهاى بسيار پيچيده اى است كه وابسته شدن به معاويه و جعل حديث او را نامزد و مشهور كرد.او بعد از اسلام آوردن، به نقل ابن حجر در كتاب زواجر به بحرين رفت و دو سال در بحرين بود و حتى موقع رحلت حضرت، نيز در بحرين اقامت داشت بر اين اساس فقط حدود يكسال محضر رسول خدا صلّى الله عليه وآله را درك كرده ولى به قدر رطب و يابس از حضرت حديث نقل نموده كه گفته اند: اكثر حديثا عن رسول الله استدر تعريف از او بسيار اغراق كرده ولى در ذكر حالاتش چيزهايى گفته اند كه اهل تحقيق انگشت حيرت به دندان مىگيرند. از عملماء شيعه مرحوم شرف الدين و از دانشمندان سنت محمود ابوريه هر يك كتابى درباره او نوشته اند، ابتكار از شرف الدين بوده و ابوريه در كتاب خود به كتاب او اشاره مىكند اينك مجملى از شرح حال او را مىآوريم.نام ابوهريره به تحقيق معلوم نيست، ابن حجر در جلد هفتم الاصابه (ذيل ابوهريره) بيشتر از دو صفحه آن كتاب را به نقل اقوال درباره نام اختصاص داده و در ص 201، ج 7، گويد: اما درباره نام پدر ابوهريره پانزده قول است، فيروزآبادى در قاموس ماده هرمى گويد: درباره نام ابوهريره بيشتر از سى قول است.كلمه ابوهريره كنيه اوست يعنى (پدر گربه كوچك) خودش در علت اين تسميه مىگويد من گوسفندان خانواده خود را مىچراندم و گربه كوچكى داشتم شبها آن را در ميان درختى مىگذاشتم و روز با خود برده و با آن بازى مىكردم لاجرم نام مرا ابوهريره گذاشتند(597).اين علاقه شديد به گربه همواره با او بوده است، درقاموس، ماده هر گويد: رسول خدا صلّى الله عليه وآله او را ديد كه گربه اى در آستين دارد، حاكم در مستدرك با دو سند از او نقل كرده كه گويد: رسول خدا مرا اباهر مىخواند ولى مردم به من ابوهريره مىگويند(598). اين نشان مىدهد كه حضرت او را در خطاب تحقير مىكرده و نيز به قدرى با رفت و آمد حضرت را ناراحت كرد كه فرمود: يا ابا هريره زرنى غبا تزدد حبا پيش من گاه گاه و كمتر بيا تا محبت افزون شود. معلوم است كه حضرت از حضور او ناراحت بوده است.مى گويد: من شخص مسكينى بودم براى پركردن شكم خود پيامبر را خدمت مىكردم (599) يعنى از مصابحت رسول الله صلّى الله عليه وآله غرضى جز پركردن شكم خود نداشته است.در صحيح بخارى آمده ابوهريره مىگويد: از اشخاص درباره قرائت قرآن سؤال مىكردم، غرضم آن بود كه با من رفته و طعامى به من بخورانند در اين باره بهترين مردم نسبت به فقراء جعفربن ابيطالب بود ما را به خانه اش مىبرد و غذايى داد(600)و نيز مىگويد: از گرسنگى شكم خود را به زمين مىچسباندم و از گرسنگى به شكم خود سنگ مىبستم، روزى مردم از مسجد خارج مىشدند، ايستادم ابوبكر آمد، از آيات قرآن چيزى از او پرسيدم، اين فقط براى آن بود كه شكم مرا سير كند، ولى طعامى به من نداد، بعد از او عمر رسيد، از او نيز پرسيدم نظر فقط آن بود كه لقمه نانى به من دهد ولى نداد.... (601)باز بخارى نقل مىكند (602)ابوهريره گويد: ما بين منبر رسول خدا صلّى الله عليه وآله و حجره عايشه در حال غش و بى طاقت مىافتادم مردمى پاى خود را بر گردن من گذاشته لگد مالم مىكردند به گمانشان كه من ديوانه ام حال آنكه فقط گرسنه بودم، از اين معلوم مىشود كه مطلقا احترامى در نزد صحابه نداشته است وگرنه هرگز اين كار را با اشخاص محترم روا نمى دارند.او بعدها كه از خوان بى دريغ معاويه همواره شكم خود را پر مىكرد در دعايش با كمال وقاهت مىگفت: خدايا به من دندانى تيز، و معده اى پرهضم و ما تحتى (دبرى) پركار عنايت فرما اللهم اعطنى ضرسا طحونا و معدة هضوما و دبرا نثورا (603) اين دعا چه قدر از شكم پرستى و پستى انسان حاكى است! از كثرت شكم پرستى و علاقه اى كه به طعامى به نام مضيره داشت او را شيخ المضيره لقب دادند، محمود ابوريه مصرى در كتاب خود فصلى را بدين اسم اختصاص داده است.ابوهريره شطرنج باز بود، دميرى، در حياة الحيوان، ج 1، ص 145، ماده عقرب گويد: شطرنج بازى ابوهريره در كتب فقه مشهور است، ابن اثير در نهايه ماده سدر گويد: مردى ابوهريره را ديد كه سدر بازى مىكرد و آن قمارى است مخصوص و سدر معرب سه در است.عمربن الخطاب ابوهريره را آن قدر زد كه پشتش خونين شد، گفت: من تو را عامل بحرين كردم در حالى كه كفشى هم نداشتى اين همه اسبان را به هزار و ششصد دينار از كجا خريدى! گفت: اسبانم بچه زاييده، هداياى مردم بر آنها اضافه شد تا به اين حد رسيد، گفت: مخارج تو را به حساب آوردم، زيادى آن را بده، ابوهريره گفت: اين ربطى به تو ندارد، عمر گفت: بلى به من مربوط است و بعد او را زير تازيانه گرفت تا خونين گرديد.ابوهريره گفت: آنها را در راه خدا مىدهم، عمر گفت: آن در صورتى بود كه از حلال به دست آورده و با رغبت مىدادى از انتهاى حجر بحرين آمده اى كه گويا مردم براى تو ماليات جمع مىكنند نه براى خداوند براى مسلمانان! مادرت اميمه تو را تغوط نكرده مگر براى خرچرانى: ما رجعت بك اميمه الا لرعية الحمر (604)عمر با اين سخن ابوهريره را چنان تحقير كه آدمى به حيرت مىافتد، اگر ابوهريره موقعيتى داشت حتما چنان تحقير نمى شد.مسلم گويد: عمر در زمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله چنان بر سينه ابوهريره زد كه بر مقعدش به زمين افتاد (605).در تفسير المنار، ج 8، ص 448، بعد از نقل حديث ابوهريره درباره خلقت آسمانها و زمين گويد: حديث ابوهريره مردود است، زيرا با نص قرآن مخالف مىباشد... خدا ما را به حل مشكلات احاديث ابوهريره هدايت كرده و آن اينكه: او از كعب الاحبار روايت نموده است و كعب همان است كه مطالبى از اسرائيليات باطله را داخل اسلام كرد و در ص 163، ج 8، گفته: عبدالله بن عمر در حديث ابوهريره شك كرده است.ابوريه در كتاب شيخ المضيرة كه به نام بازرگان حديث ترجمه شده در ص 98 گويد: عمر، عثمان، على و عايشه ابوهريره را تكذيب كرده اند مسلم در صحيح خود ج 2، ص 243 كتاب اللباس از ابورزين نقل مىكند: ابوهريره پيش ما آمد دست به پيشانى خود زد و گفت: شما مىگوييد كه من بر رسول خدا دروغ مىبندم تا شما هدايت شويد و من به ضلالت افتم... از اين حديث معلوم مىشود كه در آن زمان نسبت دروغ بستن او به رسول خدا صلّى الله عليه وآله ميان مردم شايع بوده است.ابوريه از مصطفى صادق رافعى نقل كرده: ابوهريره اولين راوى حديث است كه در اسلام متهم به دورغگويى شد، عايشه بيش از همه او را انكار مىكرد، ابن حجر در الاصابه تصريح كرده كه چون ابوهريره در كاخ خود واقع در عقيق از دنيا رفت و جنازه اش را به مدينه آوردند، معاويه به حاكم مدينه نوشت ده هزار درهم به فرزندان او بدهد و حال آنها را همواره مراعات نمايد در الكنى والالقاب از ابن ابى الحديد نقل كرده: معاويه گروهى از صحابه و تابعين را اجير كرد كه در مذمت على عليه السلام حديث جعل كنند، فقط ابوهريره و عمرنبن عاص و مغيرة بن شعبه به اين كار تن در دادند.ناگفته نماند: آنچه در رابطه با ابوهريره نوشته شد يك از هزار است، طالبان تفصيل بيشتر به كتبا ابوهريره تاءليف شرف الدين عاملى و كتاب شيخ المضيرة تاءليف ابوريه مصرى رجوع فرمايند عجيب است كه ابوهريره با اين همه مطاعن داراى آن همه مقام در نزد اهل سنت است، من فكر مىكنم: علت اين شهرت آن است كه معاويه و بنى اميه بخاطر دروغهايى كه ابوهريره به نفع آنها مىگفت و به رسول خدا نسبت مىداد، نام او را ترويج كرده و بزرگش نمودند و آنگاه كه در قرن دوم هجرى تدوين حديث از زبانها شروع شد، ابوهريره بيشتر از همه مطرح گرديد، و كار به اينجا كشيد وگرنه: اسناد و شواهد فوق نشان مىدهد كه او در زمان رسول خدا صلّى الله عليه وآله و ابوبكر و عمر و عثمان موقعيتى نداشته بلكه متهم به جعل حديث بوده است و در زمان على عليه السلام اصلا اسمى از ابوهريره ديده نمى شد، چون در خلافت امام عليه السلام اين گونه اشخاص مانند موشها به سوراخى خزيده بودند معاويه و امثال او بود كه به اين دروغسازان ميدان دادند و آن ها را به رخ مردم كشيدند.
ارادوا بها جمع الحطام فادركوا
و ماتوا و دامت سنة اللئماء
و ماتوا و دامت سنة اللئماء
و ماتوا و دامت سنة اللئماء